سلام دوستان پسری 24 ساله هستم و میخواستم چند ماه اینده با دختری ازدواج کنم البته دو سال پیش بحث رو باهاش در میون گذاشتم و به دلایلی نشد تا اینکه این اواخر فهمیدم دوستم اقدام کرده من هم سریع اقدام کردم و باهاش در میون گذاشتم که میختم بیام خواستگاری ولی گفت دیر شده و جواب بله را داده اند و کل فک و فامیل نیز مطلع و راضی هستند و شرمنده و قسمت نبوده و از این حرف ها. برای من که چهار پنج سال برنامه ریزی کرده بودم رفته بودم سربازی که بعدش باهاش ازدواج کنم و به تمام معنا ازش خوشم می اومد و واسه هم مناسب هم بودیم خیلی سخته (ولی ظاهرا دوستم مورد خوبی بوده و نتونستند ردش کنند) البته قبلا رابطه عاشقانه و قول و قراری هم نداشتیم ولی میگفت اگه می اومدی جواب بله را میدادم... حالا من واقعا به بن بست رسیدم نمی تونم درک کنم کسی که چندین سال بهش فکر میکردم و بهترین مورد ممکن واسه من هم بود به این راحتی از دستم میره اون هم فقط به خاطر چند ماه دیر اقدام کردن . سه چهار روزه نتونستم چیزی بخورم و خواب هم ندارم-دانشجوی ارشد هستم و می خواستم از پاییز برم سراغ کار. دیگه اصلا حوصله و انگیزه ادامه تحصیل و کار رو هم ندارم احساس میکنم شکست بسیار سنگینی مرتکب شده ام که شاید ازدواج آینده ام رو هم تحت تاثیر قرار بده. اخه مگه میشه از یکی خوشت بیاد بعد بری با یکی دیگه ازدواج کنی.کم کم باورهامم میره زیر سوال. مطمئنا واسه بقیه هم اتفاق افتاده.اونا ذکر کنند که چطوری باهاش کنار اومدن. خواهشا کمک کنید- می خام واقعیت ها و اشتباهاتم رو ببینم و جبران کنم-راه کار عملی پیشنهاد بدید-اگه کتابی مقاله ای سراغ دارید ذکر کنید نمی خوام زندگیم رو به همین سادگی ببازم- تقریبا کمی از مشکلات و اشتباهاتم رو متوجه شده ام ولی هیچ راکاری واسش ندارم- مثلا اونو ایده آل فرض کردن-خود رو در مقابلش کوچک کردن و به نوعی نداشتن صلابت- همه چی رو بر وفق مراد فرض کردن و کار را تمام شده فرض کردن یعنی ازدواج مونو حتمی میدونستم واسه همین یه خورده دیر اقدام کردم- بی توجهی به یه سری واقعیت هایی مثلا میزان علاقه اون نسبت به من و ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)