به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 26 شهریور 93 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1393-4-18
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    166
    سطح
    3
    Points: 166, Level: 3
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مشکل بغرنج برادرم که برای خانواده دردساز شده...

    با عرض سلام خدمت همه دوستان گرامی
    مشکلی که میخواهم با شما عنوان کنم مشکل خودم نیست مشکل یکی از اعضای خانواده ام است. من دو برادر دارم که یکی ازدواج کرده و دیگری که فرزند آخر خانواده است 28 سال و دارای مدرک فوق لیسانس است.مشکلی که این برادرم دارد این است که به شدت منزوی و گوشه گیر و پرخاشگر است. سر کوچکترین مسئله که بیشتر موارد اصلا به اون ربطی ندارد دعوا راه می اندازد اصلا هم اهل منطق و عقلانی فکر کردن نیست .یک شخصیت خاصی دارد به هیچ عنوان نمی توانی مسئله ای را به او بقبولانی از رو در رو شدن با موقعیت های جدید به شدت واهمه دارد و به شدت واکنش نشان می دهد. الان دو سال است که مدرک فوق خود را گرفته اما اصلا فکری براییافتن کار به آب و آتش نمی زند. ترجیح می دهد کاری داشته باشد که کنج خانه نشسته و آن را انجام دهد چون مدرکش مترجمی زبان است اینطور که مادرم می گوید کار مترجمی(گهگاهی) در خانه انجام می دهد.مدتی پیش برادرم بدون اینکه به او بگوید او را برای آموزش رانندگی ثبت نام می کند که به شدت واکنش نشان می دهد. در حالیکه خیلی از پسرها با وارد شدن به سن قانونی اولین کاری که انجام می دهند گرفتن گواهی رانندگی است. خود من با کمک همسرم دو بار کار با موقعیت عالی برایش پیدا کردیم اما با یک مشت حرفهای بی سر و ته که حتی آدم نمی دونست چه باید جواب داد کارها را رد کرد. گاهی انقدر بچه گانه حرف میزند و جواب سوال می دهد که انسان فکر می کند عقل درست و حسابی ندارد به شدت از دیگران طلبکار است انگار همه عالم و دنیا به ایشان بدهکار است و اگر کسی برایش کاری انجام دهد انگار وظیفه اش بوده. اخلاقهای خیلی بدی دارد چندین بار روی دیگران(اعضای خانواده)دست بلند کرده اخیرا به شدت با شوهر خواهرم درگیر شده.همه ما بارها به مادرم گفته ایم که این پسر از لحاظ روانی مشکل دارد و نیاز به درمان دارد اما متاسفانه به شدت از طرف مادرم مورد حمایت قرار می گیرد و از نظر ایشان او سالم است و دیگران مشکل دارند(متاسفانه مهر بی جای مادری به جای منطقی فکر کردن)
    نکاتی در مورد کودکی او هست که شاید در حل مسئله بی تاثیر نباشد....اینکه از 9 ماهگی به علت تب بالا دچار عارضه تشنج شد و تا 5 سالگی این مشکل را داشت در طول این مدت یکبار به کما رفت و در اثر تشنج خونریزی معده کرد که با هزار نذر و نیاز سلامتیش را بدست آورد دکترها گفتند که تا 5 سالگی باید قرص فنوباربیتال مصرف کند که مصرف کرد و از 5 سالگی دیگر دچار چنین عارضه ای نشد در کودکی هم منزوی بوذ و این حالت اودر سن بلوغ شدیدتر شد به طوری که در هیچ مناسبتی و برنامه خانوادگی و رفت و آمد شرکت نمی کرد و همه این را می دانستندو اکنون تبدیل به پرخاشگری شده است به هیچ عنوان حتی یک دوست صمیمی ندارد و در تمام دوران تحصیلش هم همینطور بود. تنها علاقه ای که در زندگی داشت همان درسش بود هیچ علاقه ای به ازدواج نشان نمی دهد به طور کلی یک معضل بزرگ در خانواده شده و از همه بدتر حمایتهای بی جای مادرم مشکل او را دوچندان کرده چون از نظر ایشان او کانلا عاقل و فهمیده است. خلاصه اینکه تبدیل به فردی شده که تقریبا همه از او متنفرند و هیچ حسابی رویش باز نمی کنند به شدت از شوهر من و شوهر خوارم طلبکار است (مخصوصا شوهر خواهرم) از همان اوایل ازدواج خواهرم ، با همسرش رابطه خوبی نداشت و در حالیکه اصلا به او ربطی نداشت می گفت که این مرد خواهرم را بدبخت کرده در حالیکه خواهرم خوشبخت بود و شوهرش مرد بسیار با ایمان، معتقد ،مظلوم و دوست داشتنی بود فقط از لحاظ مالی کمی مشکل داشت اما او بارها با رفتارهایش به او توهین می کرد چند بار هم به طور ضمنی به همسر من توهین کرد و من نگذاشتم همسرم متوجه شوچون ما از لحاظ مسافتی فاصله زیادی با خانواده ام دارمدر انجام بعضی کارها خیلی به اصطلاح دست و پا چلفتی است و کاملا مشخص است که اعتماد به نفس ندارد
    با همه این تفاسیر و پرگویی من خواهش میکنم بگویید چه باید کرد ؟
    و راه حل این مشکل چیست؟
    من حتی احساس میکنم که او احتیاج به مصرف داروی خاصی دارد ..
    ممنون از پاسختون
    منتظرم

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 اسفند 93 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1393-3-10
    نوشته ها
    187
    امتیاز
    1,518
    سطح
    22
    Points: 1,518, Level: 22
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    100

    تشکرشده 352 در 135 پست

    Rep Power
    30
    Array
    سلام صرفا بخاطر اینکه منزوی و تو خونه میشینه نگرانشی؟ برو خداروشکر کن میشینه تو خونه برادر من همش بیرونه و دوست زیاد داره و این باعث نگرانی من و خانوادمه... به نظرم زیادی سخت میگیری خب هرکس یه تیپ شخصیتی داره یکی واقعا اجتماعی و خوش برخورده یکیم منزوی ، دلیل نمیشه هرکی منزوی باشه نیازی به مصرف دارو داشته باشه . اینکه به همسر شما توهین کرده شاید شوخی بوده و از روی قصد و عمد نبوده ، درغیر اینصورت به برادرتون بگید احترام بذاره و ازش خیلی صریح بخواین ...

  3. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 15 آذر 93 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-19
    نوشته ها
    311
    امتیاز
    722
    سطح
    14
    Points: 722, Level: 14
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocial3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    958

    تشکرشده 757 در 256 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    46
    Array
    سلام ببخشید من خودم کلی با خودم درگیری دارم منتها از سر کنجکاوی چند تا سوال می پرسم البته اگه جواب بدید ممنون میشم
    خواهرتون از شما کوچیکتره دیگه ؟ خواهرتون با برادرتون اختلاف سنی کمی دارن؟ در واقع میخوام بدونم وابستگی برادرتون به خواهر شما چقدره؟ میخوام بدونم بعد از ازدواج شما خواهرا برادرتون تو خونه در واقع حامی خودش رو از دست داده و احساس تنهایی می کنه؟ خواهرتون فردی مهربون بوده که برادرتون حرفشو به اون میزده؟
    بهش زیاد گیر میدین برای ازدواج یا کار؟ مثلا هر بار که می بینینش موضوع قالب صحبتتون کار یا ازدواج اونه؟
    میتونید دقیقا بگید دلیلش برای نپذیرفتن کار چی بوده؟
    ممنون

  4. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 دی 00 [ 01:50]
    تاریخ عضویت
    1393-2-11
    نوشته ها
    121
    امتیاز
    7,040
    سطح
    55
    Points: 7,040, Level: 55
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 110
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 288 در 108 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    26
    Array
    با سلام

    شما مطالبی فرمودید از برادرتون که من احساس میکنم که همش طبق واقعیت نیست و فقط برداشت شماست که اوضاع رو بحرانی نشون میده!( و این حرفم معنیش این نیست که وضعیت خوبه،نه)

    .. به هیچ عنوان نمی توانی مسئله ای را به او بقبولانی...
    مدتی پیش برادرم بدون اینکه به او بگوید او را برای آموزش رانندگی ثبت نام می کند که به شدت واکنش نشان می دهد
    کاملا مشخص است که اعتماد به نفس ندارد

    اگر کسی برایش کاری انجام دهد انگار وظیفه اش بوده
    تبدیل به فردی شده که تقریبا همه از او متنفرند و هیچ حسابی رویش باز نمی کنند

    از همان اوایل ازدواج خواهرم ، با همسرش رابطه خوبی نداشت و در حالیکه اصلا به او ربطی نداشت
    سر کوچکترین مسئله که بیشتر موارد اصلا به اون ربطی ندارد دعوا راه می اندازد
    حمایتهای بی جای مادرم مشکل او را دوچندان کرده
    به هیچ عنوان حتی یک دوست صمیمی ندارد و در تمام دوران تحصیلش هم همینطور بود. تنها علاقه ای که در زندگی داشت همان درسش بود
    شما از کودکی برادرتون حرف زدید ، که در حالت طبیعی بزرگ نشده پس قطعا نباید ازش یک انتظاراتی داشت
    جالب اینجاست اونم یک انتطاراتی داره از خانوادش مثل(منم وجود خارجی دارما) اما شما سرکوبش میکنید،میخواد تصمیم گیرنده باشه اما شما نه تنها شرکتش نمیدید بلکه واسش تصمیم میگیرید و نمیذارید رشد کنه ایشون در سنی هستن که باید تا مراحلی رشد طبیعی شخصیتی میکردن(که خودشون این احساس کمبودو درک میکنن) اما انگار نشد که همین باعث ایجاد تقلاهایی شده و این تقلاها حتی هر بار ممکنه سرکوب شده باشه و ازش شخصیتی غیر طبیعی ساخته
    (شما نگفتید که ایا پدرتون در قید حیات هستن یا نه که اگر نباشن این خودش مساله سازه)
    پس شما هم در این شرایط برادرتون مقصرید و اگه انتظار تغییری دارید شمام باید در برخوردتون با اون تغییر کنید
    بهش بیشتر بها بدید،زمینه های رشد اجتماعیشو فراهم کنید،در برخورد باهاش صبور باشید،به یاد داشته باشید یک گروه همسال از دوستان میتونه خیلی بهش کمک کنه(اما مواظب باشید اگه این گروه اهل مسجد و..باشه بچه مسجدی بار میاد و اگه اهل مسال دیگه باشه اینم همون راهو میره)،

    تا زمانی که به یک وحدت درونی نرسیدن ازدواج نه تنها کمک کننده نیست بلکه خودش مشکل ساز خواهد شد


    (در ضمن بهتون توصیه میکنم که ببریدش پیش یه مشاور)

    موفق باشید

  5. کاربر روبرو از پست مفید احساس بهاری تشکرکرده است .

    Nilofar mordab (یکشنبه 22 تیر 93)

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 دی 93 [ 01:58]
    تاریخ عضویت
    1390-7-08
    نوشته ها
    352
    امتیاز
    3,876
    سطح
    39
    Points: 3,876, Level: 39
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    555

    تشکرشده 496 در 196 پست

    Rep Power
    49
    Array
    سلام صباخانم اول که این تاپیک رو خوندم تعجب کردم بذارید بردرتون خودش برای کارو زندگیش تصمیم بگیره به بیشتر مسایل و مشکلاتشون شما و اطرافیانش دامن میزنید ببینید ایشون درکودکی یه مشکل یا بیماری داشتند و تموم شده ولی شما اینو کنار نگذاشتید و بدتر از همه مادرتون شما و اطرافیان همش بهش القا کردید که تو مریضی تومشکل داشتی یا داری ببینید یه ضعف برای یه شخص باعث انزوا و گوشه گیری میشه و حرفای شما و رفتارای مادرتون باعث شده این ذهنیت درش ایجاد بشه که فکرکنه من خیلی ضعیفم من ناتوانم و این تلقینا باعث شده ایشون کلا اعتمادبنفسشون رو از دست بدن و تهیچوقت دوستی نداشتند چون این ترس روهمیشه باخودشون همراه داشتند که نکنه دوستمم مثل خانوادم ازضعف من باخبربشه یا نکنه من بادوستم مقایسه بشم و ضعف من باعث سرکوفتم بشه بنظرمن شما هنش سرکوب زدید و تلقین کردید که تو نمیتونی و مادرتون هم چون فرزندپسرشون یکی بوده و در بچگی بیمار بوده بخاطر حس مادریش فقط بجای همه حساسها حس ترحم رو جایگزین کرده بیشتر ازهمه بهش رسیده همیشه حواسش بهش بوده همیشه توجه خاصی بهش داشته همیشه ترس داشته که نکنه بیماری بچم بدتربشه یا دوباره برگرده برای همین بیش ازحدحمایتش کرده و این حمایته باعث دوتا موضوع شده یکی اینکه برادرتون یه ضعف درخودش حس کرده که باعثش این رفتارها وترحمهای اطرافیانش بوده و دوم پرتووقعیش که شما میگید ازهمه طلبکاره این بدلیلی سرویسهای نابجاییه که مادرتون و حتی شماها براش انجام دادید و محبت زیادی تبدیل شده به وظیفه.حالا این پسر کوچولوی ضعیف بخاطر ذهنیتها و رفتارهای اشتباه سرخورده و منزوی شده و بزرگ نشده و الان که به این سن رسیده واقعا از دست خودش و شما و رفتارها خسته شده و وقتی خودشو با همسن و سالهای خودش مقایسه میکنه براش سخته و هرچی خواسته به شماها بفهمونه که بابا منم آدمم منم توانایی دارم خودم ازپس کارام برمیام و میخام درست یا غلط خودم کارامو انجام بدم شما نذاشتید و مانع شدید و با دخالتاتون بیشتر بهش فشار آوردید که حالا منجر به پرخاشگریش شده و تو صحبتاتون گفتید با کار پیشنهادی بی دلیل مخالفه درمقابل ثبت نام گواهینامه پرخاشگری میکنه اون داره با این رفتارا به زبون بی زبونی میفهمونهه که دخالت بسه بذارید راهمو خودم انتخاب کنم بذارید خودم باشم و خودم اشتباه کنم و درست و غلط رو تشخیص بدمشماهم آگر میخاید برادرتون تغییر کنه خودتونو تغییر بدید بذارید خودشو پیدا کنه اون دیگه بچه نیست آینو بفهمید براش تصمیم نگیرید اون دیگه یه مرده 28ساله است حق داره هرجوری که تشخیص میده به صلاحشه تصمیم بگیره و زندگی کنه ساپورتا و دخالتاتونو قطع کنید رهاش کنید اونوقت میبینید اونم میتونه ببینید اون اگر خودش تصمیم بگیره و خودش شکست بخوره براش بیشتر ازصدتا کارو زندگی که شما براش بسازین ارزش داره تغییر ایشون فقط به درک شما از اون بستگی داره

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 26 شهریور 93 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1393-4-18
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    166
    سطح
    3
    Points: 166, Level: 3
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و تشکر از همه دوستانی که برای حل این مشکل پاسخ دادن از همتون ممنونم
    اول اینکه احساس میکنم بعضی دوستان تاپیک من رو خیلی با دقت نخوندم این از سوالها و جواب هایی که دادن مشخصه
    دوست عزیرم سپیده ی تاریک به نظر من اینکه یه نفر منزوی باشه و بخواد همش توی خونه باشه اصلا چیز طبیعی نیست مخصوصا یه مرد که باید توی سن 28 سالگی همه تلاشش رو برای آینده و زندگیش بکنه پس توی این سن نشستن توی خونه برای یه مرد اصلا جای شکر نداره چون واقعا یه مشکله...و اینکه اون شوهر منو دزد خطاب کنه به نظر شما یه شوخیه؟؟؟ فقط به صرف اینکه وامی برای خانواده ام جور کرده و اونهام هر ماه قسطش رو پرداخت می کنند؟؟؟ اینکه بگه شوهر تو یه دزده و داره از ما زیادی قسط میگیره در حالیکه همون اول دفترچه قسط رو نشون دادم و گفتم که این سال و این ماه آخرین قسطتون هست پس بدونید برای حرفام دلیل دارم...اینکه یه جریان و صحبتی بین پدر و مادر و دامادمون باشه و اون بدون رعایت بزرگتر و کوچیکتری خودشو جلو بندازه و باعث درگیری و آبروریزی بشه و به شدت دامادمون رو کتک بزنه اینا به نظر شما طبیعیه؟؟؟ و مادرمم فقط دفاع......
    حاجیلو عزیز ما 4 فرزندیم که خواهرم بچه اول (متاهل)من دختر دوم خانواده(متاهل) برادرم فرزند سوم خانواده(متاهل) و برادر 28 سالم فرزند آخر(مجرد)هستش خواهرم با برادرم که برایش طرح مشکل کردم حدود 9 سال تفاوت سن دارند از لحاظ صمیمیت هم نه اون طور نبود که با ازدواجش احساس خلاء و تنهایی بکنه چون برادرم اصلا با کسی ارتباط صمیمی ایجاد نمیکنه که بخواد بخاطرش دچار ضربه بشه..البته اینو قبول دارم که با ازدواج همه ما اون تنها شد و با پدر و مادرم که خوب هر کدوم افکار و رویه خاص خودشون رو دارن تنها شد ..ولی اون قبل از اینکه تنها بشه هم همیشه یه سری مشکلات داشت
    ما خیلی ملاحظه اش رو میکردیم چون میدونستیم نسبت به همه ما حساس تره(به خاطر مشکلات دوران کودکیش و خودش هم میدونست که مشکلاتی داشته و همیشه اینو تو حرفاش عنوان میکرد)
    ما اصلا در مورد ازدواج باهاش حرفی نمیزنیم چون میدونیم کسی که هنوز کار و شغلی نداره حرف ازدواج براش بی معناست
    در مورد کار هم بهانه هاش خیلی واهیه... باور کنید اصلا نمیدونم چی میگه که بخوام عنوانش کنم خیلی بچه گانه و بی منطق حرف میزنه...و اینم بگم که کسی فشاری بهش نمیاره مخصوصا ما خواهرا.. انگار خانواده ام هم ولش کردن تا ببینن خودش میخواد چیکار کنه
    دوست خوبم ..احساس بهاری معمولا موقع نوشتن نمیشه همه منظور رو رسوند ما واقعا احساس مشکل میکنیم برای همین من این تاپیک رو ایجاد کردم تا بتونم از شما عزیزان کمک بگیرم باید حالتهای رفتاری برادرم رو ببینید تا بتونید متوجه بشید که واقعا مشکل داره... اون خودش هیچ اقدامی برای بهبود روند زندگیش نمیکنه برای همینه که دیگران دست به کار میشن چون همه می بینند که از روبرو شدن با موقعیتهای جدید میترسه ....اینکه برادرم رانندگی ثبت نامش میکنه برای اینه که میخواد از اون لاک بیرون بیاد چون میبینه خودش هیچ تلاشی نمیکنه
    باور کنید این رفتارها و پرخاشگری های برادرم کل خانواده مون رو از هم پاشیده دامادمون قطع رابطه کرده البته چون فرد با ایمانیه اصلا برای خواهرم منع رفت و آمد نذاشته و با پدر و مادرمم هم با احترام برخورد میکنه اما هیچ کس از دست برادرم جرات و رغبت نداره پاشو دم خونه مامان و بابام بذاره... اون خیلی راحت دست بلند میکنه چند بار خواهرم رو کتک زده بود در حالیکه اون داشته سر یه موضوعی(خانواده شوهرش) با مادرم صحبت میکرده که اصلا جای دخالتی از طرف اون نداشته
    این موضوع گفتنش خیلی خیلی برام سخته و هر بار که برام یادآوری میشه تنم میلرزه و بی اختیار اشکام سرازیر میشه.....اون دو سه بار به شدت دست روی پدرم بلند کرده طوری که آثار زخم و جراحت روی صورتش گذاشته....من شاهد اون زخمها بودم ... چون بعد از اون به شهری که من در اونجا زندگی میکنم اومدن و وقتی از وضعیت بابام پرسیدم که چه اتفاقی افتاده مادرم گفت که با دوچرخه خورده زمین..بعدا خواهرم گفت که دسته گل برادر عزیزمون بوده
    بازم به نظر شما این شخص نیاز به دکتر و درمان نداره؟؟؟
    پدر من بازنشسته است اون خیلی راحت کارت حقوق پدرم رو گرفته... به مادرم گفتم خوب وقتی این اجازه بهش داده بشه اون احساس نیازی به کار نمیکنه چون فکر میکنه که خودش داره حقوق میگیره و خرج میکنه
    حرفای بی سر و تهی که میگم نمونه اش اینه که یه بار گفته بود ما ... یعنی من و شوهرم به اونها مدیونیم چون من تو خونه پدرم دس خوندم و الان که خونه شوهرم شاغلم و حقوق میگیرم حق اونها هم هست و این حقوقی که من میگیرم اونان توش سهیمند چون من خونه اونها درس خوندم و مدرک گرفتم
    یا خواهرم که دو سال برای اینکه دانشگاه قبول شد مجبور شد به خاطر بچه هاش خونه پدر و مادرم بشینه ... مدعیه که خونه ای که خواهرم بعد از اون دو سال خریدن نصفش مال اینهاس(برادرم)چون اینا دو سال خونه ما بودن و اجاره نمیدادن
    و جالب اینجاست که مادرم در مقابلش سکوت میکنه و این سکوت مهر تایید میشه برای اون..
    برادرم چند روز به خاطر کارش رفته بود تهران و زن و بچش خونه مامان اینا بودن یه روز که بچه اش یه کم شلوغ میکنه با زن برادرم حسابی دعوا میکنه و میگه از خونمون برین بیرون اونم با گریه بچه رو بر مبداره و میره تو پارک میشینه(مامان و بابام برای کاری بیرون از خونه بودن)
    نمیدونم بازم بگم؟؟؟؟ از کارایی که این برادر عزیز من میکنه؟؟؟
    اصلا توی جمع نمیفهمه چه حرفی رو بزنه یا نزنه خیلی راحت بی ادبی میکنه...و کسی هم نمیدونه باهاش چیکار کنه ...به مادرمم که میگیم چرا فلان حرف رو میزنه چیزی بهش نمیگی ؟؟؟
    مامان میگه مگه چی گفت و خیلی زود توجیه اش میکنه در حالیکه حتی خود مادرمم میدونه که کارش درست نبوده
    اون فقط رابطش با مادرم نسبتا خوبه چون داره از طرفش تایید میشه
    احساس بهاری عزیز اون اصلا برای زندگیش تصمیمی نمیگیره که کسی بخوا توش دخالت کنه درسش رو هم ما تشویق ماها و بهبه و چه چه ماها ادامه داد با وجود اینکه فوق دانشگاه آزاد برای خانوادمون سخت بود اما به اصرار به پدر و کمک خواهرم تونست ادامه بده
    یه پسر28 ساله که یه پیرمرد 70 ساله(پدرم ) تا الان از لحاظ تحصیلی ساپورتش کرده و خرج تحصیل و رفت و آمد و همه چیزش رو داده اینطور باید جواب پدرش رو بده؟؟ والان هم هیچ احساس مسئولیتی برای جبران زحتمهای پدرش نکنه که هیچ کارت حقوق پدرمم رو هم بگیره و بذاره جیبش و اونو از لحاظ خرجی در مضیغه بذاره؟؟؟؟؟
    به نظر شما از چنین آدمی چطوری میشه حمایت کرد؟؟؟
    آیا این یه معضل نیست؟؟
    ببخشید دیگه نمیتونم ادامه بدم چون هر چی بیشتر میگم بیشتر آتیش میگیرم
    فقط میخوام کمک کنید

    - - - Updated - - -

    با سلام و تشکر از همه دوستانی که برای حل این مشکل پاسخ دادن از همتون ممنونم
    اول اینکه احساس میکنم بعضی دوستان تاپیک من رو خیلی با دقت نخوندم این از سوالها و جواب هایی که دادن مشخصه
    دوست عزیرم سپیده ی تاریک به نظر من اینکه یه نفر منزوی باشه و بخواد همش توی خونه باشه اصلا چیز طبیعی نیست مخصوصا یه مرد که باید توی سن 28 سالگی همه تلاشش رو برای آینده و زندگیش بکنه پس توی این سن نشستن توی خونه برای یه مرد اصلا جای شکر نداره چون واقعا یه مشکله...و اینکه اون شوهر منو دزد خطاب کنه به نظر شما یه شوخیه؟؟؟ فقط به صرف اینکه وامی برای خانواده ام جور کرده و اونهام هر ماه قسطش رو پرداخت می کنند؟؟؟ اینکه بگه شوهر تو یه دزده و داره از ما زیادی قسط میگیره در حالیکه همون اول دفترچه قسط رو نشون دادم و گفتم که این سال و این ماه آخرین قسطتون هست پس بدونید برای حرفام دلیل دارم...اینکه یه جریان و صحبتی بین پدر و مادر و دامادمون باشه و اون بدون رعایت بزرگتر و کوچیکتری خودشو جلو بندازه و باعث درگیری و آبروریزی بشه و به شدت دامادمون رو کتک بزنه اینا به نظر شما طبیعیه؟؟؟ و مادرمم فقط دفاع......
    حاجیلو عزیز ما 4 فرزندیم که خواهرم بچه اول (متاهل)من دختر دوم خانواده(متاهل) برادرم فرزند سوم خانواده(متاهل) و برادر 28 سالم فرزند آخر(مجرد)هستش خواهرم با برادرم که برایش طرح مشکل کردم حدود 9 سال تفاوت سن دارند از لحاظ صمیمیت هم نه اون طور نبود که با ازدواجش احساس خلاء و تنهایی بکنه چون برادرم اصلا با کسی ارتباط صمیمی ایجاد نمیکنه که بخواد بخاطرش دچار ضربه بشه..البته اینو قبول دارم که با ازدواج همه ما اون تنها شد و با پدر و مادرم که خوب هر کدوم افکار و رویه خاص خودشون رو دارن تنها شد ..ولی اون قبل از اینکه تنها بشه هم همیشه یه سری مشکلات داشت
    ما خیلی ملاحظه اش رو میکردیم چون میدونستیم نسبت به همه ما حساس تره(به خاطر مشکلات دوران کودکیش و خودش هم میدونست که مشکلاتی داشته و همیشه اینو تو حرفاش عنوان میکرد)
    ما اصلا در مورد ازدواج باهاش حرفی نمیزنیم چون میدونیم کسی که هنوز کار و شغلی نداره حرف ازدواج براش بی معناست
    در مورد کار هم بهانه هاش خیلی واهیه... باور کنید اصلا نمیدونم چی میگه که بخوام عنوانش کنم خیلی بچه گانه و بی منطق حرف میزنه...و اینم بگم که کسی فشاری بهش نمیاره مخصوصا ما خواهرا.. انگار خانواده ام هم ولش کردن تا ببینن خودش میخواد چیکار کنه
    دوست خوبم ..احساس بهاری معمولا موقع نوشتن نمیشه همه منظور رو رسوند ما واقعا احساس مشکل میکنیم برای همین من این تاپیک رو ایجاد کردم تا بتونم از شما عزیزان کمک بگیرم باید حالتهای رفتاری برادرم رو ببینید تا بتونید متوجه بشید که واقعا مشکل داره... اون خودش هیچ اقدامی برای بهبود روند زندگیش نمیکنه برای همینه که دیگران دست به کار میشن چون همه می بینند که از روبرو شدن با موقعیتهای جدید میترسه ....اینکه برادرم رانندگی ثبت نامش میکنه برای اینه که میخواد از اون لاک بیرون بیاد چون میبینه خودش هیچ تلاشی نمیکنه
    باور کنید این رفتارها و پرخاشگری های برادرم کل خانواده مون رو از هم پاشیده دامادمون قطع رابطه کرده البته چون فرد با ایمانیه اصلا برای خواهرم منع رفت و آمد نذاشته و با پدر و مادرمم هم با احترام برخورد میکنه اما هیچ کس از دست برادرم جرات و رغبت نداره پاشو دم خونه مامان و بابام بذاره... اون خیلی راحت دست بلند میکنه چند بار خواهرم رو کتک زده بود در حالیکه اون داشته سر یه موضوعی(خانواده شوهرش) با مادرم صحبت میکرده که اصلا جای دخالتی از طرف اون نداشته
    این موضوع گفتنش خیلی خیلی برام سخته و هر بار که برام یادآوری میشه تنم میلرزه و بی اختیار اشکام سرازیر میشه.....اون دو سه بار به شدت دست روی پدرم بلند کرده طوری که آثار زخم و جراحت روی صورتش گذاشته....من شاهد اون زخمها بودم ... چون بعد از اون به شهری که من در اونجا زندگی میکنم اومدن و وقتی از وضعیت بابام پرسیدم که چه اتفاقی افتاده مادرم گفت که با دوچرخه خورده زمین..بعدا خواهرم گفت که دسته گل برادر عزیزمون بوده
    بازم به نظر شما این شخص نیاز به دکتر و درمان نداره؟؟؟
    پدر من بازنشسته است اون خیلی راحت کارت حقوق پدرم رو گرفته... به مادرم گفتم خوب وقتی این اجازه بهش داده بشه اون احساس نیازی به کار نمیکنه چون فکر میکنه که خودش داره حقوق میگیره و خرج میکنه
    حرفای بی سر و تهی که میگم نمونه اش اینه که یه بار گفته بود ما ... یعنی من و شوهرم به اونها مدیونیم چون من تو خونه پدرم دس خوندم و الان که خونه شوهرم شاغلم و حقوق میگیرم حق اونها هم هست و این حقوقی که من میگیرم اونان توش سهیمند چون من خونه اونها درس خوندم و مدرک گرفتم
    یا خواهرم که دو سال برای اینکه دانشگاه قبول شد مجبور شد به خاطر بچه هاش خونه پدر و مادرم بشینه ... مدعیه که خونه ای که خواهرم بعد از اون دو سال خریدن نصفش مال اینهاس(برادرم)چون اینا دو سال خونه ما بودن و اجاره نمیدادن
    و جالب اینجاست که مادرم در مقابلش سکوت میکنه و این سکوت مهر تایید میشه برای اون..
    برادرم چند روز به خاطر کارش رفته بود تهران و زن و بچش خونه مامان اینا بودن یه روز که بچه اش یه کم شلوغ میکنه با زن برادرم حسابی دعوا میکنه و میگه از خونمون برین بیرون اونم با گریه بچه رو بر مبداره و میره تو پارک میشینه(مامان و بابام برای کاری بیرون از خونه بودن)
    نمیدونم بازم بگم؟؟؟؟ از کارایی که این برادر عزیز من میکنه؟؟؟
    اصلا توی جمع نمیفهمه چه حرفی رو بزنه یا نزنه خیلی راحت بی ادبی میکنه...و کسی هم نمیدونه باهاش چیکار کنه ...به مادرمم که میگیم چرا فلان حرف رو میزنه چیزی بهش نمیگی ؟؟؟
    مامان میگه مگه چی گفت و خیلی زود توجیه اش میکنه در حالیکه حتی خود مادرمم میدونه که کارش درست نبوده
    اون فقط رابطش با مادرم نسبتا خوبه چون داره از طرفش تایید میشه
    احساس بهاری عزیز اون اصلا برای زندگیش تصمیمی نمیگیره که کسی بخوا توش دخالت کنه درسش رو هم ما تشویق ماها و بهبه و چه چه ماها ادامه داد با وجود اینکه فوق دانشگاه آزاد برای خانوادمون سخت بود اما به اصرار به پدر و کمک خواهرم تونست ادامه بده
    یه پسر28 ساله که یه پیرمرد 70 ساله(پدرم ) تا الان از لحاظ تحصیلی ساپورتش کرده و خرج تحصیل و رفت و آمد و همه چیزش رو داده اینطور باید جواب پدرش رو بده؟؟ والان هم هیچ احساس مسئولیتی برای جبران زحتمهای پدرش نکنه که هیچ کارت حقوق پدرمم رو هم بگیره و بذاره جیبش و اونو از لحاظ خرجی در مضیغه بذاره؟؟؟؟؟
    به نظر شما از چنین آدمی چطوری میشه حمایت کرد؟؟؟
    آیا این یه معضل نیست؟؟
    ببخشید دیگه نمیتونم ادامه بدم چون هر چی بیشتر میگم بیشتر آتیش میگیرم
    فقط میخوام کمک کنید

  8. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 اسفند 93 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1393-3-10
    نوشته ها
    187
    امتیاز
    1,518
    سطح
    22
    Points: 1,518, Level: 22
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    100

    تشکرشده 352 در 135 پست

    Rep Power
    30
    Array
    من واقعا متاسف شدم از شنیدن حرفات ، به نظرم از یه متخصص کمک بگیر ، این موضوع چیزی نیس که افراد عادی راجع به اون نظر بدن، از اونجایی که متاسفانه خبری از مدیر همدردی تو خیلی از تاپیکا نیس (از جمله تاپیک خودم) بهتره که اشتراک بگیری و مشاوره بدن بهت ، ولی به نظرم تو نمیتونی برادرتو تغییر بدی تا خودش نخواد ، باید خودش بخواد . امیدوارم به حق این ماه مبارک مشکلت حل شه ...

  9. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 15 آذر 93 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-19
    نوشته ها
    311
    امتیاز
    722
    سطح
    14
    Points: 722, Level: 14
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocial3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    958

    تشکرشده 757 در 256 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    46
    Array
    ببینید شما میگید برادرتون کار نمیکنه و خرجش رو از پدرتون میگیره اونم با کتک و از یک طرفه دیگه مسائل مالی خانواده تون براش ارزشمنده مثلا دوست نداره پدرتون برای سایر اعضای خانواده خرج کنن و فقط ایشون کل پول خانواده رو داشته باشه و اینکه شما باید از درآمدتون به خانواده بدین و نصف خونه و اینا . پولی که از پدرتون میگیره و از شما طلب میکنه رو صرف چه کاری میکنه؟ از نظر اعتیاد بهش مشکوک شدین ؟ مثلا مصرف شیشه . یا صرفا دوست داره دستش پول داشته باشه و ول خرجی کنه؟ نکنه میخواد با پول برای خودش کاری جور کنه؟
    کلا سابقه ی درگیری تو خونه ی شما وجود داشته یا جدیدا اینجوری شده؟ و پدر و مادرتون هم از شما انتظار دارن از درآمدتون بهشون چیزی بدین؟

  10. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 30 آبان 93 [ 11:17]
    تاریخ عضویت
    1393-1-10
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    539
    سطح
    10
    Points: 539, Level: 10
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 114 در 51 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    برادر شما سربازی رفته اند؟

    یا امام حسن مجتبی علیه السلام

  11. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 26 شهریور 93 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1393-4-18
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    166
    سطح
    3
    Points: 166, Level: 3
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و تشکر از دوستان
    ممنون سپیده ی تاریک، مدتها پیش حتی قبل از اینکه من و خواهرم ازدواج کنیم از مادرم میخواستیم که برادرم رو پیش یه دکتر ببره،اوایل مادرم مقاومت میکرد و حتی بهش برمیخورد که چرا ما این حرف رو میزنیم اما بعد از یه مدت که حالتها و رفتاراش رو دید گفت که یه بار گفته که بیا بریم پیش یه دکتر اونم عصبانی شده و گفته من چیزیم نیست اما مادرم چون ایمان قلبی به این قضیه نداره و مشکلات برادرم رو گردن دیگران میندازه تا حالا هیچ تلاش جدی برای رفع این مشکل نکرده دست ما هم به جایی بند نیست چون برادرم رابطه خوبی با ما نداره...
    حاجلو عزیز اون کارت پول رو از پدرم میگیره و خرج خونه میکنه چون فکر میکنه اون میدونه که کجا و چه جوری باید خرج کنه بخاطر همین آزادی عمل در خرج خونه رو از پدر و مادرم گرفته چون اونا هر پولی بخوان باید به این آقا گزارش بدن که برای چی میخوان و چقدر میخوان ... و ما توی خانواده مون حتی سیگاری هم نداریم چه برسه به معتاد..
    از طرفی اون اصلا به غیر خرید خونه برای پدر و مادرم از خونه بیرون نمیره و همونطور که گفتم حتی یه دوست هم نداره پس قضیه اعتیاد منتفیه... اون برای خودش یه فکرای خاص و بی منطقی داره ....قبلا که گفتم همیشه طلبکاره...مثلا وقتی پدر و مادرم میخوان بیان به من سر بزنن با کمال پررویی زنگ میزنه و میگه براشون باید بلیط هواپیما بگیری
    چون من قبل از اینکه اون چنین چیزی بگه چندین بار بدون اینکه شوهرم بدونه از حقوق خودم براشون بلیط هواپیما گرفتم اما همیشه این کار رو نمیتونم بکنم چون من و شوهرم از لحاظ مالی هیچیمون رو از همدیگه مخفی نمیکنیم برای همین پول کنار گذاشتن برای اینطور موقع ها بدون اطلاع شوهرم سخته
    ولی اون همیشه طلبکاره....من هر وقت به خانواده ام سر میزنم سعی میکنم جدای از هدیه هایی که میخرم یه مقداری هم پول به مادرم بدم...فکر میکنم بیشتر دخترا این کار رو انجام میدن مخصوصا این که خانواده من از لحاظ مالی در سطح بالایی نیستن و من یه جورایی با این کارم عذاب وجدان وجبران نبودن پیش پدر و مادرم و خدمت به اونها رو میکنم
    اینو میگم که بدونید به خاطر طلبکاری برادرم نیست که این کار رو میکنم
    دو سال پیش که فارغ التحصیل شد براش هدیه فارغ التحصیلی و پول دادم
    حاجلو عزیز نه ما درگیری توی خونه نداشتیم بحث بود اونم مثل بیشتر خونه ها (سر مسائل مختلف) اما درگیری نبود
    برای همینه که این رفتارهای برادرم برای ما اینقدر دردناکه چون چیز عادی و از اول تعریف شده توی خانواده مون نیست....اما اینو بگم کلا از وقتی که برادرام بزرگتر شدن مشکلات ما شروع شد... چون برادر بزرگم هم یه سری مشکلات بخاطر تشکیل زندگی نابهنگامش داشت اما حداقل اون کارای وحشتناکی که این برادرم میکنه رو نمیکرد
    پدر و مادرم ..مخصوصا پدرم هیچ انتظاری از لحاظ ساپورت مالی از طرف ما دخترا ندارن ....البته من فکر میکنم بعضی حرفای دم گوشی مادرم باعث شده که برادرم چنین انتظاراتی داشته باشه چون دیدم مادرم خیلی منت اون دو سال نگهداری بچه های خواهرم رو برای ادامه تحصیلش میذاره ..که توی این دوسال برادرم هم توی نگهداری بچه ها به مادرم کمک میکرد اما بچاره خواهرم نمیدونست برای این دو سال چه تاوانی رو باید پس بده
    احمد علی گرامی به نکته خوبی اشاره کردی چیزی که من و خواهرم همیشه بهش اشاره داریم همین سربازی نرفتن برادرام هست متاسفانه هر دوی اونا بخاطر در جه بالای چشماشون معاف شدن و این خودش به نظر من باعث شد که اونا هیچ وقت طعم سختی و مرد شدن رو نچشن
    من خیلی ها رو دیدم که بعد از سربازی چقدر عوض شدن و به اصطلاح خودساخته ...برادرای من از اون آدمایی بودن که به شدت به این سربازی احتیاج داشتن اما بد شانسی معاف شدن

    نمیدونم شاید از اول هم خودم جواب این تاپیک باز کردن رو میدونستم اینکه برادرم باید تحت درمان قرار بگیره
    اما خواستم کسایی باشن که تایید کنن و یه موقع من اشتباه نکرده باشم
    امیدوارم مدیر همدردی هم بیان و با راهنمایی هاشون منو از این سردرگمی نجات بدن.........

  12. کاربر روبرو از پست مفید saba90 تشکرکرده است .

    سپیده ی تاریک (سه شنبه 24 تیر 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:47 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.