سلام.من 18سالم بود که ازدواج کردم به خاطر شرایط مالی بدمون و داشتن مادرناتنی که بسیار اذیتم میکرد و پدر خیلی عصبی وقتی شوهرم به خواستگاری من اومد اجبار خودم برای فرار از خونه و اجبار پدرم برای ازدواج که همون دوران نامزدی متوجه شدم که اصلا با همسرم تفاهم ندارم ووقتی به خانوادم گفتم به شدت مخالفت کردن که نباید جدا بشید وقتی ازدواج کردم باتوجه به اخلاق های شوهرم که به شدت تعصبی سرد و بچه ننه سریع گریه میکرد هیچ رابطه عاطفی نداشت و بدتر از همه سردمزاجی شدید داشت که من تاحالا یکبارم ارضا جنسی و عاطفی نداشتم به دکترهای زیادی مراجعه کرد ولی نشد و من افسردگی شدید گرفتم البته شوهرم مردی مسئول و خیلی مهربان و زن دوست هست و همه تلاششو میکنه ولی اصلا نمیدونه یه زن چی میخواد
من اشتباه دومم تکرار کردم و بچه آوردم واسه تنهایی خودم که این موضوع بدتر شد حالا با یه پسر 3ساله نمیدونم چی کنم
و از اول ازدواج فکر فرار و جداشدن میکردم همیشه
چند وقتی هست با یه مردی که اوهم زندگی ناموفقی داشته آشنا شدم و بسیار مرد خوبیه و میخواهد باهم به خارج از کشور برویم احساس میکنم مرد رویاهامه البته ما هیچ رابطه ای حتی دست هم دیگرو گرفتنم نداریم ولی واقعا خسته شدم من جوونی و زندگی نکردم و طرز فکرم خیلی فرق میکنه نمیتونم اینطوری زندگی کنم چون بالاخره خسته میشم یا خودکشی یا فرار میکنم و از یه طرفم نمیتونم بدون پسرم زندگی کنم و هیچ پشتبانی از هیچ طرف ندارم وقتی اصلا اصلا از زندگیم راضی نیستم باید چی کنم؟؟؟؟؟؟؟بسوزمو بسازم یا دنبال آرزوهام و زندگیم برم ؟؟اون مردم میگه اگه واقعا قصد جدایی داری جدا شو من هیچ دخالتی نمیکنم که فردا عذاب وجدان میگیرم و به شدت اصرار داره که پسرمم خودش بزرگ کنه حتی گرفتن پسرم و باج یه همسسرم شوهرمم میگه من هیچ تغییری نمیکنم همینی که هست بارها مشاوره وکتاب واسش گرفتم اما مثل یه مرد 60ساله رفتار میکنه
شمارو بخدا قسم میدم کمکم کنید من 22سالمه و داغونم
- - - Updated - - -
بخدا زن بدی نیستم تا الان هیچ کار بدی نکردم ولی بریدم من نباید هیچوقت لذت ببرم از زندگیم؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)