خدایا عشقم رفت
ما 3 سال با هم بودیم
عاشق هم بودیم میمردیم واسه هم
اون هرروز بعدکارش 5 6 ساعت تو راه بود تا فقط نیم ساعت هم ببینیم
چقدر تلاش کرددد چقدر
اول خانواده اون مخالف بودنه 6 ماه بعد خانوده من 4 ماه تا اینکه میخاستن بیان باباش فوت شد

خانواده من نگفتن باید بیاد تکلیفت مشخص کن کلی جنگید تا اردیبهشت خانوادش قبول کردن بیاد
خانوادش گفتن واسه عقد خانوادم گفتن نه نامزدی خواستن بیان خانواده من گفتن عقد ما میایم دوباره گفتن نه شما باید بیاید همه رو قبول کردن
مامانش اومد رفتیم آزمایش نتیجمون مثبت شد
شب سر نامزدی بحث شد خانواده من شرط گذاشتن که خارج موندگار نشید و باید محل ار و زندگیتون نزدیک باشه و تا زمانی که نامزدید نیاد شهر شما که بهش برخورد یکم با بابام بحث کرد که چرا نیاد و ناراحت شد تا اخرش همش نگا تی ی میکرد خانوادم ناراحت شدن که اینجور رفتار کرد و از طرفی هم بحث شد سر سکه با صد تا اختلاف که قبلش با من هماهنگ کرده بود من حواسم نبود با خانواده هماهنگ کنم

شب مامانم گفت نه و به مامانش گفت نه
اونم اس داد که شرط من امضا نمیکنم
صب خودش زنگ رزبه بابام کلی حرفید بابام
مامانم زنگ زد به مامانش که نه ولی مامانش گفت داریم میایم خونتون مامانم دوباره زنگ زد که نیاید ما جوابمون نه!
برگشتن

((((((((
خواهر و برادرش ه که رفته بودن تهران فرودگاه که بیان برگشتن
من انقد ناراحت بودم که خانوادم گفتن اشکال نداره بگو بیان زنگ زدم بیاید گفت مامانم حالش بد نمیاد
خودش هم گفت من بیام شرط امضا نمیکنم به خانوادت تعهد نمیدم فقط به تو تعهد میدم
عصر مامانش زنگ زد بهم که به پسرم زنگ نزدن و ولش کن و ...
عصر مامانم زنگ زد به خودش جواب نداد
زنگ زد به مامانش که بیاین گفت دیگه نمیایم من مسخره نیستم
تا شب التماسش کردم بیا
اما شب رفت فرودگاه و رفتن و تموم شد
من مردم
انقدر این 3 روز التماسش کردم که بیا
من میمیرم
من عاشقتم
نمیاد

((((
چیکار کنم؟؟
میگه دیگه نمیخام
من دیگه حسی بت ندارم
خانوادم دوست نداره

ازشون ناراحت
همش میگه بهم اس نده
جوابم نمیده
انگار یکی دیگه شده
دیگه کانلا تموم کرده
بش میگم ما میایم شمال
بدون شرط
با همون سکه
اصلا قبول نمیکنه
میگه نمیخامت

(((((((((((((((0
میگه خاب باباش دیده خوشحال بوده بعد مدت ها
میگه باباشم راضیه که نشده
علاقه مندی ها (Bookmarks)