من افسردم.خیلی.این چند روز حالم بدترشده.
حدوددوساله که بی انگیزه شدم ولی انقدر جدی نبود وحس میکنم این مدت حالم بدتر شده.
همش حس میکنم خستم ودوست دارم بخوابم ولی وقتی میرم تو رختخواب خوابم میپره وفکروخیال میکنم بعد نمیفهمم چطورخوابم بردوهرچقدربخوابم بازم کمه.(درباره خیال بافی بگم من شایدبیشتر ازنصف روز وتو رویاهامم وآخرشب هام حدود2ساعت یابیشترقبل خواب تو رویام.داستان های عشقی یا آیندم وفکر وخیالات مختلف.البته تاپارسال بیشتر درباره مسایل جنسی بود ولی ازوقتی نمازمیخونم دیگه انحراف جنسی ندارم وبیشتر نگران خودم وآیندم شدم)
نمیتونم رو درسام تمرکزکنم ومدام حواسم پرت میشه
حوصله هیچکس وندارم.حوصله خواهر وبرادر کوچیکم وندارم.حوصله دانشگاه واجتماع وندارم.حوصله ی آهنگ گوش دادن وندارم و شای200تاآهنگ ودرعرض نیم ساعت گوش بدم(چون فقط یکم ازشون وگوش میدم ویادم نمیادامسال آهنگی روکامل گوش داده باشم) حوصله ی خواندن مطالب طولانی روندارم مثا از1صفحه از کتاب شاید2خطش وبخونم ومفهوم اون وبفهمم.بیشترسرفصلا رومیخونم.مقالات روانشناسی رو خواستم بخونم برای درمان افسردگی که بااینکه خیلی دوسداشتم ولی حوصله نداشتم.
ازشلوغی اتاق ونامرتبی تخت وقفسه کتابام بیزارم ولی حوصله ی مرتب کردن وندارم و وقتی مرتب میکنم بازم راضی نیستم.
وسواس فکری دارم.مدام جلوآینم وبه صورتم نگاه میکنم یابه دستام وانگشتام که زخم نباشن.
قبلا تااتفاق کوچیکی میفتادگریه میکردم ولی الان اصلا گریم نمیاد.حتی باجدایی از دوست پسرم بعد7سال هیچ حس خاصی بهم دست نداد.
همه ی خوشیا برام موقتی شده.حتی خوشی اومدن خواسگارجدیدم که توپستای قبل نوشتم.
طبیعت آرومم میکنه ولی موقت.
حدود3کیلو وزن کم کردم وهوس هیچ غذایی روندارم(وقتی بوی غذامیپیچه دلم ضعف میره ولی وقتی میرم سرسفره هیچ اشتهایی ندارم)
کلا آدم کم حرف ودیرجوشی هستم.
تاپارسال حس شهوت فوق العاده ای داشتم وحتی ازسمت دوست پسرم هم متهم شدم خیلی وقت ها ولی الان هیچ حسی ندارم.
عذاب وجدان دارم واسه ازدواج
به مردن زیاد فکرمیکنم و دوسدارم تجربش کنم ولی تاحالا بخودم صدمه ای نزدم.
دلم هیچی نمیخواد.هیچی خوشحالم نمیکنه.
حوصله نوشتنم ندارم ودست خطم خیلی بدشده.من عاشق نقاشی وشعر وخوشنویسی بودم وکارمم تواین زمینه خوب بود ولی همه ی نقاشیام ویروزاز دیواراتاق کندم وپاره کردم(بیدلیل) وهمه ی شعرهامم ریختم دور.حالانه شعرمیگم نه میخونم.همه ی کارام نصفه نیمه شده.کلاس کاراته رفتم(تاکمربندقهوه ای رفتم و ولش کردم)اون موقع که ولش کردم اول دبیرستان بودم.تاپیش دانشگاهی مسابقات شطرنج شرکت کردم وکلاس رفتم وهربارمدال آوردم ولی بارآخرکه نفراول تواستان شدم اونم دیگه ادامه ندادم.حدود1سال کلاس طراحی رفتم و ادامه ندادم.عاشق گرافیک بودم ولی دبیرستان ریاضی خوندم والانم حسابداری.دوست پسرمم که بعد7سال ترک کردم.همه ی اطرافیانم من وباهوش میدونن ولی خودم میدونم چقدر هوشم وهدر دادم تو زندگیم.
پدرم همیشه میگه توخیلی باهوشی واین اثبات شدست ولی ازش استفاده درست نمیکنی.
خستم .خیلی خیلی ناامید.خانوادم حرف ندارن ویکی ازبهترین مامان باباهای دنیارو دارم.تاحالا نشده چیزمعقولی بخوام وپدرم بهم بگه نه.ازلحاظ مالی هم مشکل خاصی نداریم ودرحدمتوسط روبه بالاییم.همه چی خوبه وجایگاه اجتماعیم خانوادم شرایط ازدواج و... همه خوبه ولی ازلحاظ روحی داغونم ودست خودم نیست.
هیچی برام مهم نیست.هیچی.
وقتی کسی باهام حرف میزنه اصلا متوجه حرفاش نیستم یعنی حوصله ی گوش دادن ندارم.حتی حوصله ی جواب پس دادن و دعوا و ورزش و... روهم ندارم. اغلب سفارشات خرید ویادم میره و رودستم همیشه کارای مهم ویادداشت میکنم باخودکار.
تست روانشناسی هم توسایت همدردی دادم که امتیازم بین16 تا39 شد وافسردگی شدید تشخیص دادهم توسایت دیگه ای آزمون افسردگی بک بودکه 41شد امتیازم وگفت هرچه زودتر به مشاور مراجعه کن ولی نمیتونم برم پیش مشاور چون بایدبه خانوادم توضیح بدم کجامیرم ونمیتونم دروغ بگم بهشون.نمیتونم راستشم بگم ونگرانشون کنم.
بنظرتون من باید چکارکنم؟ دوسدارم بانشاط باشم ولی........
علاقه مندی ها (Bookmarks)