به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 مهر 93 [ 17:50]
    تاریخ عضویت
    1392-12-03
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    496
    سطح
    9
    Points: 496, Level: 9
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Tavajoh پنهان کاری ازدواج قبلی همسرم - چکار کنم ؟

    با سلام
    چند سالی است که با همسرم ازدواج کرده ام و فرزند هم نداریم، بطور اتفاقی متوجه ازدواج قبلی همسرم شده ام، این مسئله خیلی مرا آزار میدهد، با اینکه از یک طرف دلم برایش میسوزد که فردا توی این جامعه چگونه تنها زندگی کند ولی دروغش نیز بسیار آزارم میدهد این وسط یا باید از خودم بگذرم یا از او!
    بسیار آشفته ام لطفاً راهنماییم کنید.
    با اینکه میگه من زندگی نکرده ام ولی دلایلی من دارم که حداقل 1 الی 2 سال قبلاً زندگی کرده.
    آیا از ایشان طلاق بگیرم؟
    من خیلی فرد احساسی هستم با اینکه همسرم رضایت به طلاق توافقی دارد ولی من از آینده اش نگرانم.....

    لطفاً کمکم کنییییییییییییییید


  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 بهمن 93 [ 16:12]
    تاریخ عضویت
    1392-2-18
    نوشته ها
    209
    امتیاز
    2,399
    سطح
    29
    Points: 2,399, Level: 29
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    536

    تشکرشده 560 در 192 پست

    Rep Power
    35
    Array
    سلام، از نوشته هاتون احساس میکنم شما آقا باشید. ببینید اینکه ایشون موضوع ازدواجشونو مخفی کردن اوج حماقتشونه ببخشید اینجوری میگم. و شما، یعنی نباید تو تحقیقات متوجه میشدید ایشون ازدواج کرده بودن؟! از طرفی اگه تا این حد بهشون اعتماد داشتید که ایشون نباید اینو مخفی میکردن و از اعتمادتون سواستفاده میکردن.

    اما در مورد ازدواج قبلیشون بهتره حرفاشو گوش کنید شاید نمیخواسته شما رو از دست بده اما اینکه حاضر شده توافقی طلاق بگیرید جالب نیست! و چرا ایشون تلاش نمیکنه اعتماد شما رو بدست بیاره؟؟!

    بهتره سن خودتونو همسرتونو بگید و همچنین طریقه آشناییتونو.

  3. 2 کاربر از پست مفید capitan تشکرکرده اند .

    sanjab (سه شنبه 06 اسفند 92), toojih (سه شنبه 06 اسفند 92)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 مهر 93 [ 17:50]
    تاریخ عضویت
    1392-12-03
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    496
    سطح
    9
    Points: 496, Level: 9
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ازدواج من شاید باور نکنید اصلاً متوجه نشدم که چی شد که ازدواج کردم ...
    پستهای اون موقع که تازه میخواستم به ازدواج فکر کنم
    http://www.hamdardi.net/OLD/thread-11995.html
    اونجا گفتم کاش ده سال رد بشه هنوز نصف نشده دوباره غصه دار شدم
    من آقا هستم 65 هستم و خانمم 62 هستش، ایشونم دقیقاً همینونو میگفت و از اینکه نکنه منو از دست بده دست به این کار زده، ازدواج من به پیشنهاد خانمم بود؛ اعتماد منو کاملاً جلب کرده بود و اینکه اصلاً من احتمال چنین قضیه ای رو نمیدادم فقط روزای اول شناسنامه ایشون که سفید بود نه المثنی نظر منو جلب کرد، که وقتی گفتم با اعتراض خودشو و خوانوادشون روبرو شدم، و اعلام کردن صرفاً بخاطر عکس اینکار شده. ما مدت بسیار کمی باهم آشنا بودیم هرچند اسمن ایشونو میشناختم ولی از نزدیک ندیده بودم، وقتی هم آشنا شدیم دختر خوبی بود.
    الانم که چندیدن روزه حالم واقعاً بده، حتی اون روز که موضوع رو فهمیدم عذاب اینکه چندین سال زندگیم پایه هاش بر روی دروغ بوده و به کسی دوستت دارم میگفتم که اون دروغ و کتمانش در لحظه لحظه های زندگیم تکرار میشده واقعاً اذیتم میکنه.
    الان واقعاً مستعصلم لطفاً یه راهی جلوم بزارید یا آرومم کنید، هرچند این موضوعی نیست که بتوان فراموشش کرد، اگه هم بروم نیارم از تو قلبم و ذهنم نمیره.

    خیلی متشکرم

  5. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 اردیبهشت 98 [ 09:11]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    939
    امتیاز
    15,687
    سطح
    80
    Points: 15,687, Level: 80
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6,262

    تشکرشده 5,821 در 1,048 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    141
    Array
    yek-ashena عزیز

    احساست رو تقریبا درک میکنم.
    همه چیز بستگی به خودت داره که چقدر این موضوع رو برای خودت پیچیده و بزرگ کنی

    تو این مدت چندسالیکه با خانومت زندگی کردی آیا خطای بزرگی ازش دیدی؟
    آیا خیانتی بهت کرده؟(البته حقیقتی که بهت درباره ازدواج قبلیش رو نگفته رو نمیگما)
    آیا رفتار آزار دهنده ای داشته؟
    بی احترامی کرده؟
    زن خونه دار و محجوبی نبوده؟
    به شما و زندگیش رسیدگی نکرده؟

    میخوام توضیح بدی که مشکل اساسی باهاش داری یا فقط مشکل این موضوع هست؟

    اینجوری بهتر میشه راهنمایی کرد

    اون الان چندساله همسرت هست و زن زندگیت
    بهترین کار صحبت در فضای کاملا منطقی و منصفانه هست
    ازش در کمال آرامش بخواه که برات درباره زندگی قبلیش توضیح بده و برات تعریف کنه

    خواهش میکنم اصلا اخم نکن و یا جبهه گیری نکن
    شما شوهرش هستی و باید سنگ صبورش باشی

    زندگی زیباست

  6. 5 کاربر از پست مفید نادیا-7777 تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (سه شنبه 06 اسفند 92), Farzane-F (دوشنبه 05 خرداد 93), maryam1363 (سه شنبه 06 اسفند 92), toojih (سه شنبه 06 اسفند 92), واحد (سه شنبه 15 مهر 93)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 مهر 93 [ 17:50]
    تاریخ عضویت
    1392-12-03
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    496
    سطح
    9
    Points: 496, Level: 9
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و درود خدمت شما
    از صبح همش صفحه رو ریفرش میکنم که پست جدیدی بیاد، ممنونم.
    نه اونطور که بگم بزرگ بوده، توی ارتباطاتش کمی بی مهابا رفتار میکنه، چند وقت بعد از عقدمون توی گوشیش دیدم برای یکی از همکارانش پیام فرستاده بود که دوستی منو ... و یه بار هم رفته بود خرید از اتفاق منم همون پاساژی بودم که رفته بود، و از سر دروغ به من گفت که جاییم وقتی دیدم با اون پسره که چند بار هم قبلاً منو تا دره پاساژ برده بود ولی تنها رفته بود رو دیدم که در حال گفتگو و خنده بودن، البته هردوی این قضیه رو بهش گفتم خوشنود نیستم و خیلی منطقی بدور از هیچگونه خشونتی باهاش صحبت کردم، وقتی توی پاساژ متوجه حضور من شد سریع محل رو ترک کرد با اینکه منو دید ولی ندید گرفت.

    - بی احترامی که من کمترین چیز بی احترامی بهش نگفتم ولی از اول اون حرف و فحش و دعوا را و.ارد زندگیمون کرد، اولین دعوامون هم دقیقاً 20 دقیقه بعد از عقدمون بود که سر هدایای عقد بود.
    - چون سر کار میره و یه اتفاقی افتاد برای خانواده ی همسرم بیشتر مواقع خونه یست، یعنی شاید شبها اونم یک روز در میان همدیگرو در خونه ببینیم.
    - من واقعاً اولا احساس بدی نسبت به زندگیم میکردم زندگیم همش شده بود استرس دعوا بگو مگو و ... و از اینکه همسرم تا الین حد فرد خشنی بود واقعاً آزرده بودم، خودم بیشتر فرد خنده رویی بودم، ایشون الان نیست ولی از حق نگذرم به مرور زمان با رویه هایی که پیش گرفتم تقریباً خیلی بهتر شده.

    -مشکل اساسی من :
    اون روز که متوجه شدم چنین مشکلی در زندگی ما هست، ایشون خونه ی مادرش بود و قرار بود من از سرکار برم پبیشش باهم بیاییم خونه.
    ساعت 22 اینا بود که رسیدم خونشون قلبم خیلی درد میکرد سر راه قرص زیر زبونی گرفتم وقتی رسیدم خونشون وقتی وضعیتم رو دیدن و بالا بودن فشارم و اینکه صورتم کاملاً سرخ بود و تپش بالایی داشتم خواهر خانمم دوتا قرص داد بهتر شدم، با این حال من نه به روش آوردم و نه اینکه تلخی کردم، با گشاده رویی تمام با همشون صحبت کردم. بعد خانمم گفت برو اون اتاق کمی استراحت کن یه ساعت دیگه میریم وقتی رفتم اونجا گفتم بیا امشب زود بریم خونه یه کم باهم حرف بزنیم، پرسید در مورد چی ؟
    گفتم یه سری چیزها است که باید روشن بشه
    وقتی اینو گفتم به زور گفت باید بگی، گفتم نه باید بریم، خلاصه همونجا بهش گفتم در مورد فلانی یه کم توضیح بهم بده، بعد شروع به بد و بیراه گفته به اون فرد کرد که اون میخواد زندگی ما رو از هم بپاشونه و ... خلاصه گفتم: 4 ساله گذشته رو با دروغ سر کردیم فدای سرت، من دنبال یه بهانه برای التیام دادن و گول زدن خودم هستم در مورد یک قضیه ازش پرسیدم ولی ایشون در کمال تاسف دوباره شروع به دروغهای تازه ای کرد و وقتی حربفهاش برایم قابل قبول نبود و با منطق و .. نمیخوند با پادر میونی خواهرش اون شب تموم شد، فردا وقتی خونه بودم چون ما اکثراً خونه نیستیم تقریباً از جهیزیش هم استفاده ای نکردیم یه سری از کارتنها رو باز کردم و دیدم بیشترشون استفاده شده هستن، با اینکه از اول من گفته بودم مال و منال و جهیزیت برام مهم نیست. با اینکه شب قبل با قسم خود و خواهرش که ما فقط نامزد بودیم و اصلاً زندگی نکردیم ولی با این وسایل استفاده شده نمیخوند دوباره مسئله رو ازش پرسیدم و اون گفت که بله زندگی هم کردم و .... خلاصه من نمیدونم چکار کنم
    لطفاً منتظرم پاسخهاتونو بزارید

    خیلی متشکرم

  8. کاربر روبرو از پست مفید yek-ashena تشکرکرده است .

    Farzane-F (دوشنبه 05 خرداد 93)

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 تیر 93 [ 09:39]
    تاریخ عضویت
    1390-10-15
    نوشته ها
    224
    امتیاز
    3,034
    سطح
    33
    Points: 3,034, Level: 33
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 491 در 147 پست

    Rep Power
    36
    Array
    با سلام.
    آقای یک آشنا: ببینید به هر حال اتفاقیه که افتاده،اگر تا حالا ازدواج نمیکردیدو این قضیه رو میشد خوب میشد یه جور دیگه فکر کرد و تصمیم گرفت ولی حالا ازدواجی شکل گرفته و اوضاع فرق میکنه.خواهش میکنم در فضایی به دور از بی انصافی و بدون قضاوت قبلی و پیش داوری و خواهشاً بدون اینکه از موضع بالا حرف بزنید به خاطر این قضیه(هر چند میدونم آزرده و نگران شدید) صحبتهاشون رو بشنوید و حتی الامکان اعتماد کنید، کار درستی نکرده که نگفته ولی خوب شاید دلایلی داشته،شاید ترسیده شما رو از دست بده و ... اگر زن خوبیه و مشکل خاصی ندارید به خاطر این قضیه دنبال بهونه نباشید لطفاً.
    بازم تکرار میکنم که میدونم برای شما سخته ولی حتماً برای ایشون سخت تره،امیدوارم هردوتون با به کار بردن یه سری مهارتها در حرف زدن و شنیدن بتونید از این مرحله به سلامت عبور کنید و زندگیتون دستخوش طوفان نشه.ایشالا.
    نادیا جان چقدر خوشحالم میبینمتون (به شکل مجازی البته ) .امیدوارم همیشه شاد و موفق باشین،از دیدن امضاتون خیلی خوشحال شدم،حالا واقعاً این نیمه گمشده داره سر و کله اش پیدا میشه؟ اگه ایشالا اینطوره خبر خوشش رو هم به ما بدین،دل من که خیلی به شنیدن خبر خوش نیاز داره.
    از صاحب تاپیک عذرخواهی میکنم که توی تاپیکشون حال و احوال کردم،از دیدن نادیا ذوق زده شدم آخه

  10. کاربر روبرو از پست مفید maryam1363 تشکرکرده است .

    Farzane-F (دوشنبه 05 خرداد 93)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 مهر 93 [ 17:50]
    تاریخ عضویت
    1392-12-03
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    496
    سطح
    9
    Points: 496, Level: 9
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با تشکر از شما دوست عزیز، من کارشناسی ارشد حقوق دارم و میدونم اگر کمی بی انصاف بودم و افکار غیر انسانی بر من غلبه میکرد بسیار راحت میتونستم بدون هیچ دردسری از ایشون جدا بشم، منتها من هیچوقت نمیخواستم زندگیم به این شکل پیش بره، چون خودم رو مستحق چنین کاری نمیدونم واقعاٌ، به هر حال اتفاقیه که پیش اومده هر چند مسیر زندگی من رو و دیدگاهامو به کلی تغییر داده ولی دیگه فرقی برای من نمیکنه که جدا بشم یا بمونم، من بلانسب دوستان آدم احمق و کودنی نیستم و ساده و زودباورم نیستم منتها همیشه پایه را بر صداقت میزارم مگر خلافش ثابت بشه، علی ایحال من به عقلم جدا بشم برای خودم خوبه حداقل کسی رو که بهم دروغ گفته رو در آغوش نمیگیرم، ولی با دلم چکار کنم؟
    دلم راضی نمیشه با این وضع اجتماع که به یک زن مطلقه دید خوبی نداره و باید تا آخر عمرش تنها زندگی کنه این کارو انجام بدم از سویی هم نمیخوام با ترحم زندگی کنم.
    خلاصه از طرفهای بیشمار داره بهم فشار میاد و درمانده شده ام
    باور کنید من تمام اون 4 سال رو توی ده دقیقه فراموش میکردم به شرطی که مجددا دروغ وارد زندگیمون نمیشد حتی وقتی متوجه شدم همسرم نمیتونه بچه دار بشه یه ذره هم ناراحت نشدم ولی وقتی دروغ دوم رو شنیدم واقعاً افکارم پریشون شد.
    لطفاً منطقی ترین کار رو بهم بگین، ترسم از اینه که این کار الان نشه چند وقته دیگه بشه که واقعا شرایط اون موقع فرق کنه و خیلی بدتر بشه
    ویرایش توسط yek-ashena : سه شنبه 06 اسفند 92 در ساعت 11:06

  12. 2 کاربر از پست مفید yek-ashena تشکرکرده اند .

    Farzane-F (دوشنبه 05 خرداد 93), کاغذ بی خط (سه شنبه 06 اسفند 92)

  13. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    251
    Array
    با سلام

    واقعا تحسینتون میکنم با شنیدن این دروغا باز هم حاضرین ادامه بدین . خوشبحالتون چقد صبر و تحملتون زیاده من یکی که یه دختر مجردم یکی از ترسام از ازدواج اینه که دروغ بشنوم ! و میدونم چقد داغون میشم.!

    مگه نمیگن صبر دخترا بیشتره الان که برعکس شد

    اینطور که من متوجه شدم :

    شما قبل ازدواج نمیدونستین ایشون نمیتونن بچه دار بشن.
    یبار ازدواج ناموفق داشتن
    تجربه چند سال زندگی مشترک داشتن
    گویا در روابطشون با جنس مخالف هم شبهاتی هست .

    و من با خوندن حرفاتون متوجه شدم شما تصمیم دارین فرصت دوباره ای بهشون بدین

    من میگم یبار منطقی بشینین دوتایی باهم حرف بزنین البته زمانی که ایشون آروم باشن.

    با قاطعیت و خیلی محکم بهشون بگین .

    تا حالا هرچی دروغ شنیدم و سعی میکنم فراموش کنم (و واقعا هم سعی کنین که خوشبختانه در حرفاتون پیداست که گویا تواناییشو دارین)

    بخانومتون هم بگین درکنارش سعی کنن اعتماد شمارو جلب کنن.


    بگین دوست ندارین دروغ دیگه ای بشنوین .

    اگه حرف دیگه ای هست که مونده خودشون با زبان خودشون بگن .نه اینکه بعدا شما متوجه بشین بگین اگه دوباره متوجه بشین دروغ دیگه ای هم مونده که نفهمیده باشین اگه دوباره در این شرایط ها قرار بگیرین مجبور میشین تصمیم جدی دیگه ای بگیرین.

    بنظرم بهتره یه حد و مرزی هم برای روابط هاشون قایل بشین. یعنی اگه ارتباطاتشون از نظرتون خیلی حد مرزارو رعایت نمیکنن یه تذکری بهشون بدین و بگین دوست دارین چگونه باشن.

    سعی کنین باهم پیش مشاور بصورت حضوری هم برین.

    امیدوارم همیشه شاد و پایدار باشین.
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **


  14. 4 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    Farzane-F (دوشنبه 05 خرداد 93), marta (سه شنبه 15 مهر 93), toojih (سه شنبه 06 اسفند 92), کاغذ بی خط (سه شنبه 06 اسفند 92)

  15. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 آذر 94 [ 10:10]
    تاریخ عضویت
    1392-8-09
    نوشته ها
    227
    امتیاز
    2,683
    سطح
    31
    Points: 2,683, Level: 31
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,932

    تشکرشده 348 در 164 پست

    Rep Power
    34
    Array
    سلام آقای اشنا درود بر شما که نماد مرد واقعی هستید....
    ببینید یه سری ابهامات در زندگی همسرتون هست که باعث شده شاید فرد خشنی بشه...مثل این که از نگفتهاش به شما مجبور بوده زجر بکشیه و همیشه ترس رسوایی داشته و احتمال زیاد باز هم چیزایی هستش.....
    من با دوسان موافقم که شما با ایشون جدی صحبت کنید و ازش بخواید که همه چیط رو به شما بگه و به او بگویید من بابت بچه دار نشدنت باز پات وایسادم ولی بابت یه دروغ و یه رسوایی دیگه پات وای نمی ایستم..و په شرایطی دارین که هر روز هم رو نمی بینید..؟شما به ایشون با توجه به بد خلقی ها ی ایشون علاقه دارید؟
    و این که درود بر شما مرد که به این فکر هستی که زن مطلقه تو این جامعه چه کنه؟و به نطر من مهم تر از اون اینه که به فساد کشیده بشه و تحمل شما اجری بزرگ نزد پروردگار خواهد داشت....

  16. 3 کاربر از پست مفید کاغذ بی خط تشکرکرده اند .

    Farzane-F (دوشنبه 05 خرداد 93), marta (سه شنبه 15 مهر 93), mehrfar (شنبه 10 اسفند 92)

  17. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 مهر 93 [ 17:50]
    تاریخ عضویت
    1392-12-03
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    496
    سطح
    9
    Points: 496, Level: 9
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با تشکر از همه دوستان.
    تصمیم گرفتم این برهه رو خلاء فرض کنم و ازش رد شم، با همسرم هم صحبت کردم و به او دلگرمی دادم که پشتیبانشم و انتظار دارم او هم هوادار و هواخواه من باشد.
    امیدوارم خداوند نیز کمکمان کند تا خاطرات تلخ را فراموش کنیم.
    چنین اتفاقی نباید می افتاد ولی وقتی افتاد حل آن با خطایی بزرگتر بنام جدایی، نه تنها به نظرم کار خطایی بود بلکه کار غیر اخلاقی و غیر انسانی نیز مینمود.
    از تمام دوستانی که منت گذاشتن و وقت خودشان را به من اختصاص دادن بسیار متشکرم.

    موفق، خوشبخت و خوشوقت باشید.

  18. 3 کاربر از پست مفید yek-ashena تشکرکرده اند .

    Farzane-F (دوشنبه 05 خرداد 93), mehrfar (شنبه 10 اسفند 92), کاغذ بی خط (جمعه 09 اسفند 92)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:41 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.