سلام با شوهرم دعوام شد بازم سر مامانش.تلفنو برداشت كه زنگ بزنه به خانوادم كار هميشگيشه.ازش بدم مياد وقتي دعوامون ميشه ديگه هيچي حاليش نيست .به مامانش توهين كردمو اخه خيلي عصباني بودم از دست خودشو خانوادش مخصوصا مامانش و پنهان كارياش .احساس ميكنم تو جمعشون خيلي غريبه ام خلاصه چيزي كه نبايد ميگفتم به مامانش گفتم به قول خودش توهين كردي.اونم عين وحشي ها گرفت حسابي منو زد.بعدم گفت اگه يه بار ديگه در مورد مامانم اينطوري بگي سرتو ميبرم ميذارم رو سينت.بعدشم بهم گفت ازت بدم مياد.اي كاش اي كاش فقط يه ذره نسبت به منم غيرت داشت حالم ازش به هم ميخوره احساس ميكنم له شدم خورد شدم .خانوادم هيچ وقت پشتم نيستن .و هميشه حقو به اون ميدن.هميشه سر مامانش كتك خوردم حالم از مامانش به هم ميخوره احساس ميكنم فقط اونو دوست داره.هر كاري هم كه مامانش ميكنه اصلا به چشمش نمياد تازه عزيزترم ميشه ميدونم .فقط اين منم كه از چشمش افتادم.فكر كنم تو اين دنيا فقط خودم دلم به حال خودم ميسوزه.نميدونم امروز كه سر كار مياد باهاش چه برخوردي داشته باشم.نميخوام بهش محل بدم.حالم خيلي بده.جون عزيزتون همدردي كنيد![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)