سلام به همه دوستان
من مختصری از شرح حالم رو می نویسم کسی رو ندارم که راهماییم کنه لطفا من رو به جای برادر کوچکترتان فرض کنید و راهماییم کنید:
تا قبل از اینکه فوق لیسانس قبول بشم اصلا به ازدواج فکر نمی کردم و برام خیلی مهم نبود، از ترم دوم احساس کردم که به یکی از خانم های کلاس علاقه مند شدم و روز به روز بر اثر تماس ها بابت کلاس و جزوه و اینجور چیزها علاقه من بیشتر به ایشون بیشتر شد ولی جرات نمی کردم که مطلب رو در میون بزارم. تا اینکه نزدیک به یکسال گذشت و این علاقه رو بدون اینکه بهش مطرح کنم در من شعله ور می شد و روز به روز بیشتر احساس می کردم تونستم نیمه گمشده خودم رو پیدا کنم تا اینکه بالاخره جرات کردم و موضوع رو مطرح کردم و پاسخ جالبی شنیدم که داشت دیونه ام می کرد اون خانم بعد از مدتی به من گفت که من به دلش نشستم . باورتون میشه ؟ اوایل داشتم دیونه میشدم . من که توی خدمت سربازی سیگاری نشده بودم برای التیام سیگاری شدم اوایل روزی دو بسته دیگه داشتم دیونه می شدم ولی به هر حال یه طوری با خودم کنار اومدم . مدتی از این ماجرا گذشت که خیلی اتفاقی همین دختر خانم سر و کلش توی محل کارم برای انجام یک پروژه پیدا شد وقتی اون رو توی محل کارم دیدم داشتم سکته می کردم تمام اون مسایل چند ماه قبل برایم دوباره زنده شد. الان که دارم این مطالب رو می نویسم رابطه کاری اون خانم با شرکت محل کارم بیشتر شده و جلوی چشم من با یکی از همکارانم گرم گرفته ، به خدا دارم دیونه میشم از یک طرف نمی تونم کارم رو ول کنم از طرفی دیگه وقتی رابطه اون ها رو می بینم داغون میشم
تو رو خدا به من بگید چی کار کنم نمی تونم از ذهنم پاکش کنم آخه خیلی دوستش دارم ولی اون...........
من رو راهنمایی کنید در ضمن من 30 ساله هستم می دونم برای این جنگولک بازی ها پیر شدم ولی چی کار کنم دست خودم نیست
علاقه مندی ها (Bookmarks)