به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 22
  1. #1
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام آغازکننده
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array

    احتیاج به کمک فوری دارم : از احساساتی که دایی ام به من داره می خوام بمیرم !!

    سلام دوستان عزیزم. راستش الان که دارم می نویسم بدنم رفته روی ویبره و هی می لرزه. ما یک خانواده ام مذهبی هستند و من یک دختر چادری هستم. من یک دایی دارم که با ما فرق می کند و هفتاد و سه سال سن دارد. اخلاق های خاصی دارد و برای همین مادرم رابطه زیادی با او نداشت. تا اینکه از چند سال پیش خانمش آلزایمر گرفت و پسرش هم خودکشی کرد. مادر و خاله من آدم های خیلی خانواده داری هستند و برای همین علی رغم اختلافات و تفاوت هایی که با برادرشان داشتند هفته ای یک بار به او سر می زدند و برایشان غذا می بردند و کارگر می بردند که خانه را تمیز کند. بالاخره بیماری همسرش پیشرفت کرد و دایی ام او را پیش دخترش گذاشت و خودش ناگهان تصمیم گرفت که به مشهد نقل مکان کند. علی رغم مخالفت ما رفت و با مشکلات عدیده ای مواجه شد. مثلا عده ای دورش جمع شدند و مرتب سعی می کردند از پول های او استفاده کنند. بعد هم مریض شد به شدت. برای همین مادرم و خاله ام تصمیم گرفتند او را به تهران بیاورند. تا حل شدن تمام مشکلات و جور شدن کارهایش چند باری به خانه ما آمد و یک ماهی ماند. در این مدت که خانه ما بود ارتباط ما نزدیک شد. راستش من در خانواده ام فقط دو مرد دارم. یکی برادرم که هیچ وقت به من نزدیک نبود و الان آلمان است و فقط هفته ای یک بار زنگ می زند و یک ساعت صحبت می کند. یکی هم همین دایی ام بود. من به شدت در این رابطه احساس کمبود می کردم. تنها بودم و مردی را می خواستم که هم خون و محرم من باشد تا نیاز روحی من را تامین کند. من می خواستم در خانواده ام مردان بیشتری باشند دلم غریبه نمی خواست و از دوست پسر بدم می آمد.
    خلاصه در این مدت ارتباط ما نزدیک شد و من دلم می خواست کمکش کنم که از این وضعیت بیرون بیاید و زندگی اش سامانی بگیرد. راستش دلم گرم بود که اگر آدم قابل اعتمادی نبود مادرم او را به خانه ما نمی آورد و این همه به خاطر او زحمت نمی کشید. پس با این اعتماد جلو رفتم. شب ها دو نفری می نشستیم و با هم بحث و صحبت می کردیم. تا اینکه یک شب حرفی زد که من اول ناراحت شدم بعد نشنیده گرفتم. او مدتی در سوئد زندگی کرده بود. زمستان بود و در حالی که لباس قرمزی داشتم ، ظرف ها را می شستم و او هم نشسته بود. یک دفعه گفت من را دیده در این حالت و یاد دختری سوئدی افتاده که دوستش داشته است و معشوقه اش بوده و نتوانسته با او ازدواج کند.
    من هم گفتم یعنی شما به من آن احساس را داری ؟ گفت نمی دانم. من هم دیگر صحبتی نکردم و فراموش کردم. برایش خانه گرفتیم نزدیک خودمان تا مواظبش باشیم. مریض و افسرده بود و تمام پول هایش را به باد داده بود و در خطر بود. من هم که به او نزدیک شده بودم شب ها به خانه اش می رفتم و دو ساعت می ماندم و بعد پدرم می آمد دنبالم. می گذاشتم افکارش را بیان کند و درون خودش را به من نشان دهد. راستش به این کار علاقه دارم که بگذارم طرف درونش را بیرون بریزد. خیلی از زندگی اش گفت. خیلی چیزها از عقایدش. اما مادرم مخالف این بود که من به آنجا بروم و می گفت باید از کانال من با دایی ات باشی. راستش از این حرفش حس حقارت می کردم. نمی خواستم برای ارتباط با هر کسی از کانال او وارد شوم. هنوز هم همین را می گوید.
    دایی ام می گفت من با تو رابطه ای دارم که دوستی است جدا از رابطه خانوادگی. من به تو یک حس خاص دارم و تو برایم خیلی خوبی. می گفت تو جزو افراد خاص هستی برایم. خوب بعد این حرف هایش بیشتر شد. می گفت هر چه تو بگویی گوش می کنم و تو برای من خاصی. هر روز وابستگی و راحتی اش با من بیشتر می شد. اما من دوستش نداشتم فقط او یک نیاز را تا حدی برطرف می کرد و نیز من کمکش می کردم و دکتر می بردم و به حرف هایش گوش می دادم. همین. اما او هی پیش می رفت.

    امروز که رفتم خانه اش ( چون قول داده بودم امروز بروم ) حال خفگی و انزجار بهم دست داد. حس دیگری داشتم که اذیتم می کرد. گفتم بیا برو مکه من امتیازم را به تو می دهم. گفت هر چی تو بدی من دوست دارم. بعد دوباره موضوع همان دختر مطرح شد ( من کلا فراموش کرده بودم آنشب چه گفته ام ) گفت یادته وقتی از آن دختر گفتم تو چه سوالی پرسیدی ؟ آن موقع من نتوانستم جواب بدهم چون هنوز تو را نمی شناختم ولی جرقه ارتباط ما از همان شب زده شد.( این را که گفت من کف کردم. ) ادامه داد : هر کس دیگری بود ناراحت می شد از این موضوع اما تو با شعور بودی و ناراحت نشدی.
    حرف هایی می زد که من حس می کردم برای دایی ام یک صنم شده ام. اصلا این حس را دوست ندارم. امشب رفتارش عوض شده بود. بیرون که رفتیم من یک شوخی با او کردم و او هم دماغش را به چادرم مالید و خندید. خوشم نیامد. حس کردم بیشتر از قبل لمسم می کند. از همه بدتر گفت امروز داشتم راجع به تو می نوشتم. می خواستم ببینم قرار است از این احساسم و این فکرهایم راجع به تو که خیلی خوبی به چه نتیجه ای برسم. یادم افتاد که یک شب چند گل یاس به من دادی ( گلدان یاس داریم و یک یاس کندم و گفتم بویش کن تا حالت بهتر شود ) اما به نتیجه ای نرسیدم. من گفتم راجع به همه یادداشت می کنی؟ گفت نه اما همیشه یادداشت برای خودم می نوشتم. اینجا دیگر واقعا حس خطر کردم. حس می کنم من تبدیل شده ام به صنم و معشوق او. احساسی که یک مرد به محارمش ندارد. حس بدی به من دست داد. به مادرم هم گفتم. اما او می گوید نه تایید می کنم این قضیه را نه رد می کنم چون تو می دانی چه شده و من نمی دانم. اما نباید در ارتباط با او از من جلو می افتادی. خودت مقصری. نمی دانم چکار باید بکنم. کلی گریه کردم و دلم می خواست بمیرم اما این چیزها را نمی فهمیدم.


  2. کاربر روبرو از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده است .

    behroozsh (پنجشنبه 25 مهر 92)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 تیر 94 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1392-1-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    455
    امتیاز
    3,873
    سطح
    39
    Points: 3,873, Level: 39
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    873

    تشکرشده 1,282 در 361 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام. خودت بهتر از هر کسی میتونی شرایط رو درک کنی و تدابیر لازم رو بکار ببری. جدا متاسفم. نه برای شما بلکه برای دائی شما. تصور میکنم جدای بکار گیری تدابیر لازم جهت دوری و پرهیز از هم کلامی بیشتر با رفتارتون نشون بدید که از گفته و عملکرد ایشون بسیار رنجیده خاطر شدین.
    امیدوارم هر چه زودتر نوپو فهیم و زیرک سایت همدردی آرامش قبلیش رو بدست بیاره. ( منو یاد اقیانوس آرام می انداختی.)
    پندار نیک . گفتار نیک . کردار نیک

  4. 3 کاربر از پست مفید majid_k تشکرکرده اند .

    ammin (چهارشنبه 24 مهر 92), toojih (چهارشنبه 24 مهر 92), مهرااد (چهارشنبه 24 مهر 92)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 بهمن 01 [ 19:08]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    688
    امتیاز
    14,984
    سطح
    79
    Points: 14,984, Level: 79
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 366
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,002

    تشکرشده 1,784 در 580 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    120
    Array
    عزیزم سلام.
    نگرانیت کاملا بجا و قابل درکه!

    هنوز دیر نشده عزیز من که!

    می دونی نه تنها دایی شما بلکه خیلیها چه خانوم چه اقا تا یه جفت گوش شنوا پیدا کنن و یه قلب مشتاق واسه درکشون کلی وابسته ادم میشن.

    به نظر من این تجربه شاید خ واست بد باشه اما یه درس بسیار خوب واشه شماست واسه الان تا اخر عمرت. همیشه حریم باید نگه داشت.
    مخصوصا حریمهای احساسی رو !

    توصیه می کنم قاطعانه کات کنی روابطت رو جوری که بفهمه ناراحتی! ایشون ممکنه اصلا داستانش ساختگی باشه! ولی چون خ تنهاست این وابستگیه پیش امده!

    نگران نباش. کاملا روابطت رو کات کن مگه اینکه در حضور خانواده باشی. خ سعی نکن باهاش همدلی کنی! تنها هم که هستی به عنوان مهمان ازشون پذیرایی نکن.

    همیشه ارام باشی عزیزم

    نیایش به قصد این نیست که خدا را به برآوردن آرزوهایمان وادارد، بلکه برای آن است که اشتیاق به خدا را در ما برافروزد و ما را به سوی خدا فرا ببرد. دیونوسیوس مجعول می گوید:
    "کسی که در قایقی نشسته و طنابی را که از صخره ای به طرفش پرت شده می گیرد و می کشد، صخره را به طرف خود نمی کشد، بلکه خودش و قایق را به صخره نزدیک تر می کند".
    فریدریش هایلر، نیایش، ص 331


  6. 5 کاربر از پست مفید مهرااد تشکرکرده اند .

    ammin (چهارشنبه 24 مهر 92), majid_k (چهارشنبه 24 مهر 92), sanjab (چهارشنبه 24 مهر 92), toojih (چهارشنبه 24 مهر 92), نوروزیان. (پنجشنبه 25 مهر 92)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 15 آذر 92 [ 23:08]
    تاریخ عضویت
    1392-6-22
    نوشته ها
    257
    امتیاز
    1,102
    سطح
    18
    Points: 1,102, Level: 18
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger First ClassOverdrive1000 Experience Points
    تشکرها
    136

    تشکرشده 293 در 136 پست

    Rep Power
    37
    Array
    ادامه رابطه با ایشان برای شما غلط و خطرناکه و به ازدواج آینده شما ضربه میزند!

    به هیچ وجه با ایشان تنها نباشید!

    میتوانید گاهی اوقات همراه خانواده به دیدار ایشان بروید ولی برخوردتان با ایشان سرد و سنگین باشد!

    مواظب باشید که گول بازی‌هایی که بعد از تحویل نگرفتن‌اش درمی‌آورد نیفتید یعنی حتی اگر گفت بدون شما دارد میمیرد توجه نکنید و خواهید دید که بدون شما به زندگی‌اش براحتی ادامه می‌دهد!

  8. کاربر روبرو از پست مفید ehsan_hamdardi تشکرکرده است .

    نوروزیان. (پنجشنبه 25 مهر 92)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 بهمن 01 [ 19:08]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    688
    امتیاز
    14,984
    سطح
    79
    Points: 14,984, Level: 79
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 366
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,002

    تشکرشده 1,784 در 580 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    120
    Array
    نوپو جونم سیستم رو خاموش کردم دوباره یه سری حرف یادم اومد گفتم بیام خدمتت

    این تجربه شخصیه تو این موارد:
    خونسردی
    قاطیعیت کامل بدون هیچ رو دربایستی
    شجاع بودن
    خ خ خ مهمه.
    ببین شما خانومی دور از جونت دور از جونت ممکنه یه سری اتفاقها واست بیفته تو این موارد باید خ ادم شجاع باشه! و احتمال خطر رو بده. دلیل نداره سر یه همچین موضوعی ادم به این نتیجه برسه که دوست داره بمیره!!!!!! ای بابا

    من حودم ادم خ مهربان و صمیمی هستم و این یه جاهایی واسم مشکل ساز میشه. اما تا بخاد کسی پاش رو از حدش فراتر بزراه چنان قاطعانه برخورد می کنم که خودمم از خودم می ترسم! و در همه موارد طرف هم عقب میکشه. پس اصلا نگران نباش. چنان حالی ازش بگیر که نه تنها نزدیک شما بلکه هیچ خانم دیگه ای در شرایط شما نشه.
    راستی اجازه نده بفهمه ترسیدی! شبت خوش

    نیایش به قصد این نیست که خدا را به برآوردن آرزوهایمان وادارد، بلکه برای آن است که اشتیاق به خدا را در ما برافروزد و ما را به سوی خدا فرا ببرد. دیونوسیوس مجعول می گوید:
    "کسی که در قایقی نشسته و طنابی را که از صخره ای به طرفش پرت شده می گیرد و می کشد، صخره را به طرف خود نمی کشد، بلکه خودش و قایق را به صخره نزدیک تر می کند".
    فریدریش هایلر، نیایش، ص 331


  10. 2 کاربر از پست مفید مهرااد تشکرکرده اند .

    majid_k (چهارشنبه 24 مهر 92), نوروزیان. (پنجشنبه 25 مهر 92)

  11. #6
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دیروز [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,994
    امتیاز
    35,222
    سطح
    100
    Points: 35,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 32.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,429

    تشکرشده 6,478 در 1,819 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من حرف مادرت روبیشترتأئیدمیکنم،خود دائیت هم درابهام به سرمیبره.ما آدمها ابعادگوناگونی داریم خودت به دائیت درآینده زیاد نشون خواهی داد بعد شما برای او خواهرزاده هست یا چیزی که ممکن است او فکرکند شبیه اون بت...به نظرم یه نامه موثر وظریف از طرف یه خواهرزاده به دایی براش بنویس چون من فکرمیکنم دایت روحیه لطیفی داره وهمون لطافتی که ممکنه باعث شده فکرکنه توبتش هستی ازطریق همون هم نگاهش دوباره تغییرکنه اینو واسه آرامش خودت گفتم.اما همانطورکه دوستان گفتند روابطت روکم کن.
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  12. 2 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    del (شنبه 27 مهر 92), toojih (چهارشنبه 24 مهر 92)

  13. #7
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام آغازکننده
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خوب می بینم که همه دوستان هم احساس من را دارند. می دانید. همیشه می گه معتقده دو نفر ( راجع به خانم دیگری صحبت می کرد ) می توانند همدیگر را دوست خیلی دوست داشته باشند چون روحشان به هم خیلی نزدیک است و همدیگر را می فهمند. لازم نیست حتما حس زشتی به هم داشته باشند و خیلی ها نمی فهمند این نکته را و برای همین کارهایی می کنند که تو می بینی .می تواند واقعا یک دوست داشتن خوب باشد.
    اما من با او مخالفت کردم و گفتم که هر چیزی حد و مرزی دارد و همه چیز قاعده مند است. گفتم رابطه ای که تو می گویی انتزاعی و ذهنی است و واقعیت ندارد. من معقتد به اینها نیستم و با اصول زندگی می کنم.
    راستش خیلی هم دوست دارد بزرگ جلوه کند. خودش یک کتابخانه درست کرده است و با من از کسانی حرف می زند که در صحبت با او بهش گفتند چقدر شما اطلاعات داری. می گفت همیشه جوان بوده تک می پوشیده و همه می گفتند این لباس ها را از کجا گرفته ای. کلا دوست دارد بزرگ جلوه کند و حتی برای همین کار پول زیاد خرج می کند.
    از طرف دیگر همیشه ارتباط های زیادی داشته است و دوستان زیادی داشته است. خیلی راحت ارتباط برقرار می کند. چند بار بهش گفتم من می خواهم افسردگی ات خوب شود تا دوباره بروی دنبال دوستانت و مهمانی بگیری.

    خوب فکر می کنم می توانم با استفاده از اینها یک نامه بنویسم و به او به صورت کلی بگویم که :

    من یک آدم منطقی ام که معیارهام با او متفاوت است و احساسم هم شامل منطقم است. من حس می کنم در این رابطه ای که درست شده شما زیادی به من وابسته هستی و زیادی به من فکر می کنی و من از نظر منطقی این را درست نمی دانم. دوست ندارم وابسته من باشی و من هم دیگر توان روحی و عاطفی برای تامین حس بزرگی که دوست داری داشته باشی و محبتی که می خواهی ندارم. دوست دارم این رابطه به شکل نرمال دربیاد و شما هم دوباره به سراغ ارتباط هایی که داشتی و تعریفش را می کردی بروی و در خانه نمانی. این خواسته قلبی من بود که خوب بشوی و حالا هم شده ای و باید به روال سابق برگردی وگرنه برای هر دوی ما مشکل پیش می آید. از این به بعد می خواهم شما راه خودت را بروی و ارتباط ما هم به شکل خانوادگی باشد و در جمع خانواده باشد چون دیگر توان ندارم این رابطه را ادامه دهم و از اول هم هدفم این بود که به خانواده برگردی تا حمایت شوی.

    خوب این پیشنهاد آقا ammin بود که به نظر خودم هم رسیده بود. او هم آدم تیزی است و همه چیز را خیلی سریع دریافت می کند و من را خیلی خوب شناخته است. فکر می کنم معنای حرفم را بفهمد.

    اما یک مشکل می ماند. او شماره موبایل من را دارد و به من زنگ می زند. البته من بیشتر وقت ها یا موبایلم توی کیف است و صدایش نمی آید یا جایی هستم که نمی توانم موبایل ببرم. خودش هم فهمیده و می گه تو اصلا از موبایل استفاده نمی کنی پس برای چی خرید. اما به هر حال باز هم ممکن است زنگ بزند. خوب من توانش را ندارم که دیگر با او هیچی صحبت و احوالپرسی کنم. واقعا توان روحی ندارم . مادرم می گوید تلفن عیبی ندارد گاهی بزند. اگر افراط کردی تفریط نکن و به حرفم گوش کن. اما من اعصابم به هم می ریزد و از طرفی چون دفعه قبل به حرف مادرم گوش نکردم الان باید گوش کنم. واقعا توی فشار قرار گرفته ام. به نظر شما چکار باید بکنم؟

  14. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 06 تیر 93 [ 06:00]
    تاریخ عضویت
    1392-1-22
    نوشته ها
    523
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,312

    تشکرشده 1,508 در 444 پست

    Rep Power
    65
    Array
    نوپوی عزیز، به نظر من شما از وضعیت پیش آمده چندان ناراضی نیستی! شما نیاز به توجه از سمت یک مرد داری و دایی شما هم نیاز به

    توجه از سمت یک زن داره و به نظرم این طبیعی هست ولی هر دو نفر شما گویا کس دیگری رو سراغ ندارید

  15. کاربر روبرو از پست مفید toojih تشکرکرده است .

    نوروزیان. (پنجشنبه 25 مهر 92)

  16. #9
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دیروز [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,994
    امتیاز
    35,222
    سطح
    100
    Points: 35,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 32.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,429

    تشکرشده 6,478 در 1,819 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درموردتلفن هم من بازم نکته مادرت روتأییدمیکنم چون یه مقداروضعیت فکری که واسه داییت پیش اومده مبهم هست واگه واکنش شدید نشون بدی به نظرم نتیجه ای شبیه این داشت که بیشترپیش داییت،هماهنگ با افکاراوپیش میرفتی.به نظرم واکنش خیلی تند برای اوکه ازسرتنهایی دچاراشتباه شده ممکنه باعث تثبیت وضعیتش بشه.البته احساس ناراحتی شماهم کاملاقابل درک هست..من علاوه برآنچه مدنظر خودت هست برای محتویات نامه یه جواب فلسفی_منطقی واسه اشتباه واختلاط دوس داشتنها دارم احتمالامقداری کمک کنه.به فرض یک مثال فلسفی؛مامیگیم جنس انسان وحیوانات از"حیوان نامی(رشدکننده)هست و"نوع"که باعث تمایزانسان از حیوان میشه "ناطق بودن"هست به همین خاطربه انسان میگیم حیوان ناطق(ازبعدمنطق) درصورتی که در جنس با سایرحیوانات مشترک هست ومثلا واکسن های رو روی موش امتحان وبرای انسان هم استفاده میکنن.حالا بحث دوس داشتن هم همین شکل هست . جنس دوست داشتن وجود داره ولی نوع دوست داشتن بسیارمهمه وبدون توجه به اون قطعادچارخطامیشیم.به عنوان مثال جنس "دوست داشتن"هست ولی نوعش دوس داشتن پدرومادرکه بادوس داشتن همسرقطعا تفاوت داره دوس داشتن معلم قطعا بادوس داشتن عمو وبرادر زاده تفاوت داره وبه هیچ وجه مجاز نیستیم"نوع"روزیرپابذاریم این دقیقا شبیه اینه که ناطق بودن روازوجه تفاوت انسان وحیوان برداریم وبهش توجه نکنیم.(شاید چنین توضیحی درتغییرنگرش داییت موثرباشه)درموردتلفن میتونی مدتی اونواز دسترس خودت خارج کنی تایه مقدارازاین حس شوک دربیای وآرامتربشی بعد ازنامه پس یه مدت میتونی مکالمأت تلفنی محدودومعمولی داشته باشی همونطورکه مادرت گفته.
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  17. 2 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    del (شنبه 27 مهر 92), کامران (سه شنبه 30 مهر 92)

  18. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    202
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نوپو نمایش پست ها
    1- من به شدت در این رابطه احساس کمبود می کردم. تنها بودم و مردی را می خواستم که هم خون و محرم من باشد تا نیاز روحی من را تامین کند. (داشتن کمبود رابطه با یک مرد) ؟؟؟
    2- من می خواستم در خانواده ام مردان بیشتری باشند دلم غریبه نمی خواست و از دوست پسر بدم می آمد (جایگزین کردن و توجیه نزدیکی و رابطه).
    خلاصه در این مدت ارتباط ما نزدیک شد و من دلم می خواست کمکش کنم که از این وضعیت بیرون بیاید و زندگی اش سامانی بگیرد.
    3- راستش دلم گرم بود که اگر آدم قابل اعتمادی نبود مادرم او را به خانه ما نمی آورد و این همه به خاطر او زحمت نمی کشید. پس با این اعتماد جلو رفتم. ( با اعتماد جلو رفتن به معنای زیاد جلو رفتن نیست)
    4- شب ها دو نفری می نشستیم و با هم بحث و صحبت می کردیم. تا اینکه یک شب حرفی زد که من اول ناراحت شدم بعد نشنیده گرفتم. (صمیمیتی غیر ضروری)
    او مدتی در سوئد زندگی کرده بود. زمستان بود و در حالی که لباس قرمزی داشتم ، ظرف ها را می شستم و او هم نشسته بود. یک دفعه گفت من را دیده در این حالت و یاد دختری سوئدی افتاده که دوستش داشته است و معشوقه اش بوده و نتوانسته با او ازدواج کند.
    5- من هم گفتم یعنی شما به من آن احساس را داری ؟ گفت نمی دانم. من هم دیگر صحبتی نکردم و فراموش کردم. (نادیده گرفتن نشانه ها)
    برایش خانه گرفتیم نزدیک خودمان تا مواظبش باشیم. مریض و افسرده بود و تمام پول هایش را به باد داده بود و در خطر بود.
    6-من هم که به او نزدیک شده بودم شب ها به خانه اش می رفتم و دو ساعت می ماندم و بعد پدرم می آمد دنبالم. (مردی که به شما نزدیک است و نیازمند توجه فرزندانه شما پدر شماست، پس مرد سومی هم غیر از دایی و برادرتان در خانواده شما هست)

    می گذاشتم افکارش را بیان کند و درون خودش را به من نشان دهد.
    7- راستش به این کار علاقه دارم که بگذارم طرف درونش را بیرون بریزد. (علاقه ما به چیزی نشانه درست بودن ان چیز نیست و مجوز ان برای عملی کردنش)
    خیلی از زندگی اش گفت. خیلی چیزها از عقایدش.
    8- اما مادرم مخالف این بود که من به آنجا بروم و می گفت باید از کانال من با دایی ات باشی. (اعتماد نکردن به کسی که خیلی بهتر از شما ان مرد را می شناسد و دخترش را بهتر از هر کسی می شناسد. یعنی بهترین شخص در مقام راهنمایی و قابل اعتماد بودندر این رابطه شما)
    را می شناسدراستش از این حرفش حس حقارت می کردم. نمی خواستم برای ارتباط با هر کسی از کانال او وارد شوم. هنوز هم همین را می گوید.
    دایی ام می گفت من با تو رابطه ای دارم که دوستی است جدا از رابطه خانوادگی. من به تو یک حس خاص دارم و تو برایم خیلی خوبی. می گفت تو جزو افراد خاص هستی برایم.
    9-خوب بعد این حرف هایش بیشتر شد. می گفت هر چه تو بگویی گوش می کنم و تو برای من خاصی. (دیدن نشانه های وابستگی که در ارتباط با یک فرد افسرده کاملا قابل پیش بینی بود و باز نادیده گرفتن و ادامه رفتار قبلی)
    هر روز وابستگی و راحتی اش با من بیشتر می شد. اما من دوستش نداشتم فقط او یک نیاز را تا حدی برطرف می کرد و نیز من کمکش می کردم و دکتر می بردم و به حرف هایش گوش می دادم. همین. اما او هی پیش می رفت.

    امروز که رفتم خانه اش ( چون قول داده بودم امروز بروم ) حال خفگی و انزجار بهم دست داد. حس دیگری داشتم که اذیتم می کرد.

    10- گفتم بیا برو مکه من امتیازم را به تو می دهم. (
    معمولا این جور چیزها را آدم به کسانی که خیلی برایش عزیز و خاص هستند می دهد و شما هم خود برای ایشان ارزششان را نشان دادی)
    گفت هر چی تو بدی من دوست دارم. بعد دوباره موضوع همان دختر مطرح شد ( من کلا فراموش کرده بودم آنشب چه گفته ام ) گفت یادته وقتی از آن دختر گفتم تو چه سوالی پرسیدی ؟ آن موقع من نتوانستم جواب بدهم چون هنوز تو را نمی شناختم ولی جرقه ارتباط ما از همان شب زده شد.( این را که گفت من کف کردم. ) ادامه داد : هر کس دیگری بود ناراحت می شد از این موضوع اما تو با شعور بودی و ناراحت نشدی.
    حرف هایی می زد که من حس می کردم برای دایی ام یک صنم شده ام. اصلا این حس را دوست ندارم. امشب رفتارش عوض شده بود. بیرون که رفتیم من یک شوخی با او کردم و او هم دماغش را به چادرم مالید و خندید. خوشم نیامد. حس کردم بیشتر از قبل لمسم می کند. از همه بدتر گفت امروز داشتم راجع به تو می نوشتم. می خواستم ببینم قرار است از این احساسم و این فکرهایم راجع به تو که خیلی خوبی به چه نتیجه ای برسم. یادم افتاد که یک شب چند گل یاس به من دادی ( گلدان یاس داریم و یک یاس کندم و گفتم بویش کن تا حالت بهتر شود ) اما به نتیجه ای نرسیدم. من گفتم راجع به همه یادداشت می کنی؟ گفت نه اما همیشه یادداشت برای خودم می نوشتم. اینجا دیگر واقعا حس خطر کردم. حس می کنم من تبدیل شده ام به صنم و معشوق او. احساسی که یک مرد به محارمش ندارد. حس بدی به من دست داد. به مادرم هم گفتم. اما او می گوید نه تایید می کنم این قضیه را نه رد می کنم چون تو می دانی چه شده و من نمی دانم. اما نباید در ارتباط با او از من جلو می افتادی. خودت مقصری. نمی دانم چکار باید بکنم. کلی گریه کردم و دلم می خواست بمیرم اما این چیزها را نمی فهمیدم.

    در بالا به مراحلی که به اینجا رسیدی و اشتباهاتت از نظر خودم اشاده کردم و به نظرم برای برون رفت از این مشکل دقیقا از همین راهی که به اینجا رسیدی از همین راه برگرد. راهش این است. نه نامه می خواهد و نه ادامه توجهات ویژه ات نه منفی و نه مثبت بلکه خنثی و از دریچه مادرت.
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  19. 7 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    ammin (چهارشنبه 24 مهر 92), del (شنبه 27 مهر 92), ehsan_hamdardi (پنجشنبه 25 مهر 92), sanjab (چهارشنبه 24 مهر 92), کامران (سه شنبه 30 مهر 92), نوروزیان. (پنجشنبه 25 مهر 92), مسافر تنها (دوشنبه 29 مهر 92)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چندین خواستگاری بی نتیجه داشته ام که به دلایل واهی بهم میخورد.. ایا طلسم حقیقت داره؟ دارم خرافاتی میشم
    توسط المای در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 تیر 96, 13:34
  2. وارد شدن به یک سیکل قهر و آشتی چهارساله و بی نتیجه
    توسط بید در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 20 دی 93, 22:36
  3. اساتید لطفا کمک کنید شرایط سختی دارم
    توسط sayman724 در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: یکشنبه 08 تیر 93, 14:11
  4. پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: سه شنبه 25 تیر 92, 14:56

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.