به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 مهر 92 [ 21:27]
    تاریخ عضویت
    1392-4-06
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    241
    سطح
    4
    Points: 241, Level: 4
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    New 2 زندگیم رو باختم

    خیلی سخته تو سن 29 سالگی یه لحظه تو زمان مکث کنی ببینی زندگیتو باختی.آخ چقدر سخته. بچه اول خونواده بودم از بچگی زیادتر از سنم میفهمیدم اونم بخاطربدبختیهایی که کشیدم مثلا تو خونواده فرهنگی بزرگ میشدم اما هر روز شاهددعوا و کتک کاری پدرومادرم بودم از یه طرف از مادرم مقابل پدرم محافظت میکردم از یه طرفم خواهر وبرادرم ....همیشه تو حسرت خونه آروم و بدون دغدغه بودم تا اینکه بزرگ شدم و رسیدم به سن جونی البته دانش آموز و دانشجوی ممتازی بودم همیشه تو چشم بودم هم از لحاظ قیافه و تحصیلات و مسئولیت پذیری وپختگیم .اما افسوس تو زندگی خودم به آخرخط رسیدم. خواستگارا و خاطر خواههای زیادی داشتم همشون هم درست حسابی نمیدونم چرا به تورم این شوهرم خورد.باور کنین راسته میگن آدم چشم و دهنش بسته میشه.حالا از زندگی مشترکم بگم.
    تابستون 85 باهاش آشنا شدم انقدر بهم گیر داد تا با هم دوست شدیم.من کاردانی بودم واون دیپلم یه سالی گذشت تا بهش گفتم دانشگاه ثبت نام کنیم من کارشناسی قبول شدم واون کاردانی اون ادامه نداد و من کارشناسیمو گرفتم.تو شهری که دانشجو بودم می اومد دیدنم و قرار میذاشتیم توصیم به دخترا اینه به پسرا اعتماد نکنین همشون جنبه ندارن من الان کتک اعتمادم رو میخورم پسرا یا دخترو ول میکنن یا مثل من ازدواج میکنن ولی هر دفعه سرکوب اینکه اگه دختر درست حسابی بودی تو شهر غریب به یه پسر اعتماد نمیکری .خلاصه 88عقد کردیم بگذریم که بابام نمیدادو پدر شوهرم گفت کامیون دارم یه دونگ به اسمشون میکنم ومثل کوه پشتشون وایسادم چند ماهی گذشت بگذریم تک پسری و اذیت های مادر شوهر و حسادتهای خواهر شوهر کاری کردن پدر شوهره سرد شد عروسی گرفتیم ورفتیم سر خونه زندگی با شوهر بیکار وبدقولی خونوادش مجبور شدیم زیر 20میلیون وام بریم تا شوهرم ماشین بخره باهاش کار کنه.ماشینم هم تصادف کرد مجبور شدم طلاهامو بفروشم.حالا با اینهمه مشکلات بددلی و شکاکی و تعصبی و بددهنی و دهن بینیش دست بزن هم داشت همون دو هفته بعد عروسی کتک خوردم دنیارو سرم خراب شددیگه از زندگی سرد شدم اما به روش نم آوردم تو تنهاییم گریه میکردم از یه طرفم خونوادش نمیدونم به چیم حسادت میکردن میشستن پیشش ازم بد میگفتن تازه میدونستن آدم دهن بین و شکاکیه بیشتر تحریکش میکردن نمیدونین چه بلاهایی سرم نیاورد باشکاکیش دیونم کرده دیروز یه دعوای بدی کردیم طوری که از دست کتکاش فرار کردم خونه صابخونه باز دست بردار نبود تو پله ها با لوله جارو برقی همش کتک میزد.میدونین سر چی :داشتم اسپری میذاشتم کشو که اومد گفت چی برداشتی سیم کارت بود کشو رو ریخت زمین منم از حرصم گفتم همه جارو بگرد ولی اگه سیمکارتی پیدا نکردی مرد نیستی و عصبانی شدتازه این کجاشه اگه ماجراهامونو تعریف کنم مثنوی میشه از دیروزم قهرکردم اومدم خونه بابام. اگه مایل بودین ماجراهامونو تعریف میکنم تا عبرتی بشه تا دخترا قدر خودشونو بدونن. غم جهان مخور و پند من مبر از یاد که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست

  2. کاربر روبرو از پست مفید اشین تشکرکرده است .

    شیدا. (یکشنبه 14 مهر 92)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    60
    Array
    سلام دوست خوب.
    متأسف شدم. شما حتما اومدی که مشکلت حل بشه درسته؟ نه اینکه صرفا برای بقیه درس عبرت باشه.
    چرا باید شوهرت دنبال سیم کارت بگرده؟
    شما قبلا تماس پنهانی داشتی؟ حتی با خونوادت؟ که باعث بشه تا این حد شک کنه؟ یا اینکه فکر میکنی بی اعتمادیش به خاطر دوران دوستیتون هست.
    تو 3 سالی که دوست بودین رابطه تون در چه حد بود؟

    - - - Updated - - -

    شوهر شما تحت هیچ شرایطی حق نداره شما رو بزنه.
    ولی در اوج عصبانیتش نباید میگفتی "مرد نیستی" این جمله برای یه مرد فاجعه است. کاش میذاشتی بگرده و چیزی پیدا نکنه و شرمنده بشه...

  4. 3 کاربر از پست مفید گل آرا تشکرکرده اند .

    del (سه شنبه 16 مهر 92), heaven65 (یکشنبه 14 مهر 92), شیدا. (یکشنبه 14 مهر 92)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 بهمن 95 [ 05:25]
    تاریخ عضویت
    1392-2-15
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    4,356
    سطح
    42
    Points: 4,356, Level: 42
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    321

    تشکرشده 247 در 117 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    35
    Array
    سلام دوست خوبم
    عزیزم همونطور که تو دوران مجردی موفق بودی و پخته بهتره الان هم مقاوم باشی .اینو بدون فقط مرگ راه حل نداره مطمئن باش با کمک هم و توکل به خدا مشکل شما حل می شه .حالا اگه دوست داری بیشتر توضیح بده تا دوستان بهتر با زندگیت اشنا بشن.

  6. کاربر روبرو از پست مفید heaven65 تشکرکرده است .

    شیدا. (یکشنبه 14 مهر 92)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 12:40]
    تاریخ عضویت
    1390-8-28
    نوشته ها
    41
    امتیاز
    2,170
    سطح
    28
    Points: 2,170, Level: 28
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 130
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 25 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزيز تا حالا رفتي پزشك قانوني ؟
    ايا توي دوراني كه باهم دوست بودين هم شكاك و بدبين بود؟
    همسرتون چند سالشه ؟
    ميشه يكي دو مورد ديگه از دعوا و درگيريتونو بگي ممنون

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 مهر 92 [ 21:27]
    تاریخ عضویت
    1392-4-06
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    241
    سطح
    4
    Points: 241, Level: 4
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط گل آرا نمایش پست ها
    سلام دوست خوب.
    متأسف شدم. شما حتما اومدی که مشکلت حل بشه درسته؟ نه اینکه صرفا برای بقیه درس عبرت باشه.
    چرا باید شوهرت دنبال سیم کارت بگرده؟
    شما قبلا تماس پنهانی داشتی؟ حتی با خونوادت؟ که باعث بشه تا این حد شک کنه؟ یا اینکه فکر میکنی بی اعتمادیش به خاطر دوران دوستیتون هست.
    تو 3 سالی که دوست بودین رابطه تون در چه حد بود؟

    - - - Updated - - -

    شوهر شما تحت هیچ شرایطی حق نداره شما رو بزنه.
    ولی در اوج عصبانیتش نباید میگفتی "مرد نیستی" این جمله برای یه مرد فاجعه است. کاش میذاشتی بگرده و چیزی پیدا نکنه و شرمنده بشه...
    گل آرای عزیز ممنون از همدردیت نه رابطه پنهانی نداشتم از اول مشکوک بود تو دوران دوستی هم خیلی حساس بود من به پای دوست داشتن میذاشتم ولی بعد ازدواج بدتر شد کلا اعتماد بنفسش خیلی پایینه چون هم خودم وهم خونواده وفامیلامون از هر لحاظ از اونا سرتریم همیشه میگه شما ما رو آدم حساب نمیکنین در حالی که اصلا اینطور نیست همه فامیل بهش احترام میذارن،همیشه ترس از دست دادن منو داره به هر حرکتم مشکوکه.

    - - - Updated - - -

    سلام افسون جان بله عید 90 دعوای بدی کردیم اون موقع رفتم نامه گرفتم ولی اقدامی برای شکایت نکردم اومد وکلی معذرت خواست وصابخونه رو با خودش آوردو به بابام تعهد داد دیگه نمیزنه ولی به قولش عمل نکرد همسرم 32 سالشه،من کتک خورده بودم یه شب همون عید پدر ومادرش اومدن یه دعوایی را انداختن من کتک خورده بودم اونا طلبکار بودن هرچی از دهنشون در می اومد بهمون گفتن،وقتی هم که اومد دنبالم رفتم خونمون تا دو سه ماه پا خونشون نذاشتم یه بار سر این موضوع یه دعوایی شد خونمون کلا شوهرم فوق العاده عصبیه ووقتی عصبی بشه هر چی از دهنش در بیاد میگه.
    اگه بیرون بریم حواسش هست ببینه کجا رو نگاه میکنم ،خونوادگی غیر از خودشون هیچکی رو قبول ندارن راسته میگن هرچی درخت پر بارتر افتاده تر (اونا گدای گردن شقن)

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط اشین نمایش پست ها
    گل آرای عزیز ممنون از همدردیت نه رابطه پنهانی نداشتم از اول مشکوک بود تو دوران دوستی هم خیلی حساس بود من به پای دوست داشتن میذاشتم ولی بعد ازدواج بدتر شد کلا اعتماد بنفسش خیلی پایینه چون هم خودم وهم خونواده وفامیلامون از هر لحاظ از اونا سرتریم همیشه میگه شما ما رو آدم حساب نمیکنین در حالی که اصلا اینطور نیست همه فامیل بهش احترام میذارن،همیشه ترس از دست دادن منو داره به هر حرکتم مشکوکه.

    - - - Updated - - -

    سلام افسون جان بله عید 90 دعوای بدی کردیم اون موقع رفتم نامه گرفتم ولی اقدامی برای شکایت نکردم اومد وکلی معذرت خواست وصابخونه رو با خودش آوردو به بابام تعهد داد دیگه نمیزنه ولی به قولش عمل نکرد همسرم 32 سالشه،من کتک خورده بودم یه شب همون عید پدر ومادرش اومدن یه دعوایی را انداختن من کتک خورده بودم اونا طلبکار بودن هرچی از دهنشون در می اومد بهمون گفتن،وقتی هم که اومد دنبالم رفتم خونمون تا دو سه ماه پا خونشون نذاشتم یه بار سر این موضوع یه دعوایی شد خونمون کلا شوهرم فوق العاده عصبیه ووقتی عصبی بشه هر چی از دهنش در بیاد میگه.
    اگه بیرون بریم حواسش هست ببینه کجا رو نگاه میکنم ،خونوادگی غیر از خودشون هیچکی رو قبول ندارن راسته میگن هرچی درخت پر بارتر افتاده تر (اونا گدای گردن شقن)

    heaven65عزیز سلام من تو این سه سال خیلی تلاش کردم و خیلی از رفتارها و اخلاقاش رو تغییر بدم باورتون نمیشه انقدر وابسته خونوادش بود که داشت دیوونم میکرد ،هر وقت حرفمون میشد بهشون میگفت از ریز ودرشت ، هر اتفاقی می افتاد یا مهمونی می اومد اونا خبر داشتن،البته دهن بینیش جزو اخلاقای مزخرفشه وقتی میرفت خونه باباش شستشوی مغزیش میدادن می اومد اول سرو صدا را مینداخت،بزارین از دعواهامون بگم یه بار برای اینکه خودمو بیمه کنم باید میرفتم کلاس فنی حرفه ای که اونم بابام ثبت نامم کرده بود شوهرم میبرد ومی آورد یه بار که میاد دنبالم نگو کلاسمون جاش عوض میشه مجبور میشه از مربیا بپرسه که اونم چون شهر ما کوچیکه همه همدیگه رو میشناسیم بهش گفته بود با خانم فلانی کار دارین چشمتون روز بد نبینه یه دعوایی را انداخت چاقو رو برداشت که دست خودش بریدودیگه نذاشت برم کلاس. یه مورد دیگه اینکه چون یکی از خواستگارای من که موقعیت عالی هم داشت الان تو شهر زنجان زندگی میکنه با اینکه خونه خالم اونجاست زیاد به اون شهر نمی ریم. یه شب داشتیم می خوابیدیم که گوشیم زنگ خورد جواب که دادم حرف نزد دیگه شروع شد بازم دعوا کلا نمی تونه خشم وخوشحالیشو کنترل کنه مدیریت بحران بلد نیست بعضی وقتا فکر میکنم با یه بچه دارم زندگی میکنم

  9. 2 کاربر از پست مفید اشین تشکرکرده اند .

    afsooon (یکشنبه 14 مهر 92), heaven65 (دوشنبه 15 مهر 92)

  10. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 فروردین 04 [ 06:05]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,638
    امتیاز
    46,612
    سطح
    100
    Points: 46,612, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    8,102

    تشکرشده 6,568 در 1,505 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    373
    Array
    سلام دوست عزیز خیلی متاسفم.خوبی این تالاراینه که همه مثل همن وهمدیگه رودرک میکنن.میتونم بفهمم الان چه حالی داری. میدونم چقدرداغونی!میدونم الان دوست داری دنیا رودستت باشه وهرجورکه میخوای بچرخونیش.دوست داری اینقدرفریادبزنی تایکی بالاخره به دادت برسه.امافقط توکل کن به خدا.چشمات روببندوفک کن توی آغوش خدایی واون تنهات نمیزاره همیشه کنارته!فداش بشم حتی بااینکه به همه آرزوهام نرسم اماهمین که بدونم داره منومیبینه ویه روز به جای این همه سختی که کشیدیم خوشی بهمون میده آروم میشم وروزی هزاربارواسش میمیرم.عشق بی نهایتت فقط به خداباشه.اون مثه بنده هاش بی چشم ورونیست که همه دلت روهم بهشون بدی بازهم گرگن وحریص!!
    دوست خوبم منم اوایل این مشکلاتم شدیدتربودبدبین وشکاک بوداماباورت میشه حتی یه بارهم به زبون نیاوردم که بهش بگم توبهم بدبینی یاشک داری!نه اینکه بلدبودم یاکسی گفته بوداین کاروکن چون بقیه بدی هاش رو بهش میگفتم اما این یکی روازبس که خودم ترس داشتم ازش ترس اینکه شوهرم بهم شک داره یاحتی ازفکرکردن بهش میترسیدم همیشه ازاین موضوع فرارمیکردم اینقدرفرارکردم وبازهم میکنم تاکامل ازبین بره.خداروشکرازاین لحاظ بهترشده.اما هنوزبدبینیش نسبت به رابطه منوخانوادش ادامه داره وهمینه که روزگارمنوتیره کرده.
    توی تابیک من حرفهایی روکه دنیا جان گفتن روبخون خیلی کمکت میکنه.خوب مطلق بودن سخته امامیشه درحدش بود.من دیگه ازش انتظارخوبی ندارم.البته ازکارهاش ناراحت میشم وباهاشم حرف میزنم اما میخوام اول خودم خیلی خوب باشم تااونم بهم نگاه کنه انگار که بخوام خوب بودنو بهش دیکته کنم.نمیشه مستقیم بهش گفت بایدازخودمون شروع کنیم.
    دوست عزیزازخودت شروع کن وهمه انتظاراتت رو واسه یه مدت فراموش کن. واست آرزوی خوشبختی میکنم توهم منودعاکن.

  11. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    60
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط اشین نمایش پست ها
    اعتماد بنفسش خیلی پایینه چون هم خودم وهم خونواده وفامیلامون از هر لحاظ از اونا سرتریم همیشه میگه شما ما رو آدم حساب نمیکنین در حالی که اصلا اینطور نیست همه فامیل بهش احترام میذارن،همیشه ترس از دست دادن منو داره به هر حرکتم مشکوکه.



    کلا نمی تونه خشم وخوشحالیشو کنترل کنه مدیریت بحران بلد نیست بعضی وقتا فکر میکنم با یه بچه دارم زندگی میکنم
    عزیزم خودت داری میگی اعتماد به نفسش پایینه چون : ...

    خودش هم فهمیده و میگه شما ما رو آدم حساب نمیکنید...بعد میگی اصلا اینطور نیست؟؟؟

    خودت هم متوجه شدی که ضد و نقیض حرف میزنی؟ مگه میشه شما تو ذهنت، شوهرت رو آدم حساب نکنی، خودش و خونوادش رو خیلییییییی کمتر از خودت و خونوادت ببینی، بعد ایشون نفهمه و ناراحت نشه و به زبون نیاره؟ و نترسه از اینکه از دستت بده؟؟؟

    این خیلییییی قشنگه که نگران از دست دادنته ولی اصلا خوب نیست که با علم به این موضوع همیشه تو استرس نگهش داری...

    به نظر من ریشه مشکلات شما همینه...حساس بودن ایشون حل میشه در صورتیکه به آرامش برسه، و تنها وقتی به آرامش میرسه خیالش راحت بشه که شما دوستش داری، قبولش داری، بهش نیاز داری، بهش افتخار میکنی، خونوادش رو دوست داری و بهشون احترام میذاری...
    و توجه کن که همه اینا باید از ته دل باشه.

    عدم مدیریت بحران هرررررررر انسانی به خاطر استرس و فشاره اگرنه هر آدمی تو آرامش به بهترین شکل اوضاع رو مدیریت میکنه...و آرامش یک خونه رو زن به وجود میاره و تو حفظش هم تلاش بیشتری میکنه...

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 مهر 92 [ 21:27]
    تاریخ عضویت
    1392-4-06
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    241
    سطح
    4
    Points: 241, Level: 4
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم خیلی تلاش کردم تو زندگی آرامش ایجاد کنم با حرف با عمل ولی انگار هیچ فایده ای نداره آخه چه معنی داره تا بخوایی با هاش حرف بزنی عصبانی بشه و فحش بده!!!!!

  13. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    60
    Array
    تنها وقتی به آرامش میرسه خیالش راحت بشه که شما دوستش داری، قبولش داری، بهش نیاز داری، بهش افتخار میکنی، خونوادش رو دوست داری و بهشون احترام میذاری...

    کدوم یک از موارد بالا رو شما انجام دادی ( اونم از ته دل !!!!!!! ) و شوهرت آروم نشده؟

    میشه چند مورد از تلاش هات رو که از صمیم قلب و بی چشمداشت پاسخ بوده رو بگی ؟ شاید بهتر بشه کمکتون کنیم.

    به نظرت چرا باید شوهرت بگه شما ما رو آدم حساب نمیکنید؟ مگه چه رفتارهایی ازتون سر زده؟

    شده مثلا بدون مناسبت برای مادرشوهرت یه هدیه بخری (فقط به این نیت که دل یک مادر رو شاد کنی نه به این نیت که به شوهرت نشون بدی زن خوبی هستی)
    شده تو جمع خونواده خودت بلند از شوهرت تعریف کنی تا خودش هم بشنوه ؟
    یا تو جمع خونواده خودش.

    اعتماد و علاقه قلبی خیلی از مشکلات رو حل میکنه

  14. کاربر روبرو از پست مفید گل آرا تشکرکرده است .

    بالهای صداقت (پنجشنبه 18 مهر 92)

  15. #10
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم شوهر شما ( بیماری روانی )دارد. باید هر چه زودتر درمان شود. وگرنه خدای نکرده یا به خودش آسیب می زند ( گفتی رگ دستش را زد ) یا به شما آسیب می رساند. دقیقا نمی توانم اسم این اختلال را بگویم اما شاید ( پارانوئید ) باشد. به هر حال هر چه زودتر باید تحت نظر روانپزشک قرار بگیرد. ظاهرا وضعش وخیم است.


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:47 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.