به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 14 1234567891011 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 131
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 اردیبهشت 93 [ 20:18]
    تاریخ عضویت
    1392-2-24
    نوشته ها
    283
    امتیاز
    1,885
    سطح
    25
    Points: 1,885, Level: 25
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    686

    تشکرشده 569 در 244 پست

    Rep Power
    41
    Array

    Cool دغدغه های من (دختر مجرد)

    سلام
    این تاپیک مخصوص منه.مخصوص تمام افکار ودغدغه های من.
    لطفا بزارید حرفای دلمو بگم.
    لطفا هرچی میگم ازش برداشت منفی نکنید.
    لطفا هرچی که میگم بادقت بخونید.
    لطفا بدونید من بیشتر به یک جمله زیبا اما کوتاه احتیاج دارم.
    شاید جمله ای که مثل خیلی از جمله ها سرنوشتموتغییر بده وبه سمت زیبایی وانسانیت و بیداری وجدان ببره.

    به همه شما دوستان میگم که شاید من اینجا حرفایی رو بنویسم که احساس همون لحظه من باشه وخودم میدونم که بایک کلمه ساده اما پر محتوا اون احساسم تغییر میکنه.

    من نمیخوام باب میل من حرف بزنید امادوست دارم بدونیدمن چطور آدمی هستم.

    تا بعد...

  2. 5 کاربر از پست مفید earth تشکرکرده اند .

    faghat-KHODA (سه شنبه 09 مهر 92), majid_k (سه شنبه 09 مهر 92), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 24 مهر 92), میشل (سه شنبه 16 مهر 92), خوشبختی (سه شنبه 09 مهر 92)

  3. #2
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 اردیبهشت 93 [ 20:18]
    تاریخ عضویت
    1392-2-24
    نوشته ها
    283
    امتیاز
    1,885
    سطح
    25
    Points: 1,885, Level: 25
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    686

    تشکرشده 569 در 244 پست

    Rep Power
    41
    Array
    به رسم یک عادت دیرینه سلام میکنم تا سلامتی وجودمو احاطه کنه .
    میگن پاییز فصل عاشقاست.
    اما عشق به کی؟
    درست 16 سال پیش در همین ماه تمام دنیا روسرم خراب شد.
    وای چه روزای تلخ وپر اشکی بود.
    گاهی یادم میاد وبند بند وجودم حس16سال پیشو تجربه میکنه.
    کسی که با تمام وجود به پاکیش ایمان داشتم وخواستگارم بود با مخالفت پدرم ازم گرفته شد.
    تازه این تمام ماجرا نبود.
    به گناه نکرده توسط همسر ایشون محکوم شدم ونتونستم ازخودم دفاع کنم.اما همه فامیل ازم دفاع کردن چون میدونستن من چطور آدمیم.هیچکس کوچکترین بدی ازم ندیده.
    یکی از اقوام میخواسته همسر ایشونودر نظرش بزرگ کنه به اون دختر گفته بود "من"میخواستم به زور همسرش بشم.در صورتی که اونا یک سال تمام تلاش کردن تا پدرمو راضی کنن.
    خدا میدونه چه زجری کشیدم اماچرا هنوزم اینقدر تنهام؟
    بارها خواستم خودکشی کنم اما خدا فکرشو ازم دور کرد.
    من میگم خدایا تو به هر کس به اندازه ظرفیتش غم وغصه میدی اما چرا من همیشه بایداینقدر ذجر بکشم وباز هم تنهایی رو تحمل کنم؟
    خیلی دوست دارم بمیرم.چون اونجا دلیل اینهمه غصه ای که بهم تحمیل شده رو میفهمم.

  4. 3 کاربر از پست مفید earth تشکرکرده اند .

    faghat-KHODA (سه شنبه 09 مهر 92), میشل (سه شنبه 16 مهر 92), خوشبختی (سه شنبه 09 مهر 92)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 تیر 94 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1392-1-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    455
    امتیاز
    3,873
    سطح
    39
    Points: 3,873, Level: 39
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    873

    تشکرشده 1,282 در 361 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام . من قصد ایراد گرفتن ندارم. اما ممکنه کمی دقیق تر بنویسی. قبول داری من و شما اینجا می نویسیم که دیگرون بخونند و بازتاب و نظر دوستان رو ببینیم. در غیر این صورت رو یه برگه کاغذ می نوشتیم و در نهایت مچاله شده دور می انداختیم. اگر مشکلی نداره کمی منظم تر و با جزئیات بنویس. ضمن اینکه 16 سال گذشته. تمام سلولهای بدنت سالهاست نو شده. همه حق رو به تو دادن. بهتر نیست گذشته رو فراموش کنی و تلاش و نیروت رو برای ساختن امروز صرف کنی؟.

  6. 7 کاربر از پست مفید majid_k تشکرکرده اند .

    earth (سه شنبه 09 مهر 92), faghat-KHODA (سه شنبه 09 مهر 92), maryam240 (پنجشنبه 14 اسفند 93), sanjab (سه شنبه 09 مهر 92), saraamini (سه شنبه 09 مهر 92), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 24 مهر 92), خوشبختی (سه شنبه 09 مهر 92)

  7. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 اردیبهشت 93 [ 20:18]
    تاریخ عضویت
    1392-2-24
    نوشته ها
    283
    امتیاز
    1,885
    سطح
    25
    Points: 1,885, Level: 25
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    686

    تشکرشده 569 در 244 پست

    Rep Power
    41
    Array
    میدونید چرا اینا یادم میاد؟واسه اینکه تنهام.
    وگرنه به اون آدم بعد ازدواجش هیچ عشقی نداشتم.
    همون موقع با مشاور حرف زدم ومساله حل شد.
    الان هم خانومش همیشه بهم میگه خوش به حال تو که مجردی وخوش به حالت که درس خوندی و...
    اون خودش فهمیده که من هیچ خطری واسه زندگیش ندارم.
    اول صحبتهام گفتم من اینجا افکارمو مینویسم.اونا همینقدر پراکنده هستن.
    اما اگر سوالی دارید بتونم جواب میدم.

  8. 3 کاربر از پست مفید earth تشکرکرده اند .

    faghat-KHODA (سه شنبه 09 مهر 92), میشل (سه شنبه 16 مهر 92), خوشبختی (سه شنبه 09 مهر 92)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 تیر 94 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1392-1-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    455
    امتیاز
    3,873
    سطح
    39
    Points: 3,873, Level: 39
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    873

    تشکرشده 1,282 در 361 پست

    Rep Power
    59
    Array
    من و شما زمانی میتونیم زندگیمون رو مدیریت کنیم که قبل از اون افکار خودمون رو سر و سامون بدیم. سایت همدردی تمرین خیلی خوبیه برای این کار. دلیل اینکه منهم اینجام و این روزها سعی میکنم بیشتر بیام تو سایت همینه.به نوعی سعی میکنم با خوندن این مطالب ذهنم رو از افکاری که برام تلخه دور کنم و با فکر کردن به موضوعات جدید و پرو بال ندادن به اون چه فکرم رو تخریب میکنه احساس بهتری بدست بیارم.

  10. 4 کاربر از پست مفید majid_k تشکرکرده اند .

    earth (سه شنبه 09 مهر 92), Elena1994 (چهارشنبه 10 مهر 92), faghat-KHODA (سه شنبه 09 مهر 92), خوشبختی (سه شنبه 09 مهر 92)

  11. #6
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من آدم ها را دوست دارم و به آنها محبت می کنم. خیلی هم آدم حساسی هستم و زود احساسم جریحه دار می شود. اما از اینکه محبت زنجیری شود و به پاهایم بپیچد و مدام زندگی را مانند زهر کند متنفرم. من اگر کسی به من محبت کرد با خوبی جواب می دهم و از کمک و وقت گذاشتن برای کسی فروگذار نمی کنم. اما اصلا نمی توانم درک کنم چرا باید با ( زنجیری که عشق نامیده می شود ) خودم را حلق آویز کنم.

  12. 5 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    earth (سه شنبه 09 مهر 92), faghat-KHODA (سه شنبه 09 مهر 92), saraamini (سه شنبه 09 مهر 92), veis (پنجشنبه 25 مهر 92), خوشبختی (سه شنبه 09 مهر 92)

  13. #7
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 17 خرداد 04 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,994
    امتیاز
    35,222
    سطح
    100
    Points: 35,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 32.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,429

    تشکرشده 6,478 در 1,819 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نظرم انسان نیازبه یه عشق داره،حتی اگه بقیه جنبه های زندگیش روتکمیل کنه این نیازو خلأ خودشو بروزمیده،

    این عشقهای زمینی که عده ای به هم نمیرسندوممکنه فقط رؤیاش بمونه وعده ای هم ازدواج میکنن واگه اون عشق اولی نیست ولی اگه شانس بیارن ودوس داشتن وعلاقه بمونه که خیلی خوبه.

    حالا تکلیف اون عشق چی میشه مخصوصابرای اونایی که بهم نمیرسن فکرمیکنم اون عشق زمینی حکم یه هشداروزنگ و
    بیدارباش داره عشق طلوع میکنه به محبوبش میپیچه ومیادبالا مثل گل نیلوفر که به یه تکه چوب میپیچه(واسه من که یه چوب بی احساس بود)

    وقتی جون گرفت به سمت نورمیره مسیرش مستقیم نیست با
    کش وقوس وناز میره ولی درهرکش وقوس وخمی ازخودش چند گل خشگل جامیذاره وهمچنان بالا میره دیگه چوبه نیست ونیازی نیست که باشه او نمیتونست پابه پای گل نیلوفر باشه بوته دیگه جون گرفته.

    این عشق یا حس ناشناخته که
    نمیشه توصیفش کرد توروازهربدی وناهنجاری بیزارمیکنه وجودت روپاک میکنه،بعدا میفهمی که اونی که لایق عشق بود خودتی،سالها دل طلب جام جم از ما میکرد ...وانچه خودداشت ز بیگانه تمنا میکرد گل نیلوفر به خودش میپیچه ومیادبالا ولی یه نوری ازیه منبع لایتناهی بدون اینکه گل متوجه بشه داره اونو هدایت میکنه،

    نور عاشق گله؛
    سایه معشوق اگرافتادبرعاشق چه شد ....مابه اومحتاج بودیم واوبه مامشتاق بود.نور تکلیف سنگینی برگل نذاشته ازاول هم اون نوربودکه باعث شد گل به چوب بپیچه ولی خودش نمیدونست.

    هرعشق زمینی که چنین تحولی درما ایجاد نکنه لایق عشق نیست؛عشق ازاول سرکش وخونی بود ...تاگریزد هرکه بیرونی بود. شیخ صنعا درمنطق وطیر عطار عاشق یه دخترغیرمسلمان شد دختره خیلی اذیتش کرد اما آخرش به دین شیخ صنعا ایمان آوردوازدنیارفت.

    گلهای این عشق که درهرپیچ وخم وکش وقوسی ایجادمیشه ادب وفروتنیه،خوش زبانی و...یه عاشق تمایلی به بدزبانی وفحش وناسزاوحشرونشرباپلیدی نداره.

    آزاد آزاده:
    سرم به دنیا وعقبی فرونمی آید تبارک الله ازاین فتنه هاکه درسرماست....

    پاکی صفت عشقه اگه پاکی باهاش نباشه عشق نیست.وقتی عاشق شدم سیگاری رو که نمیتونستم کناربذارم کنارگذاشتم ازعقایدمزخرف فلسفی وشک دار دست کشیدم تمام بنای پوچ ومصنوعی که ساختی درهم میریزه زیرورومیکنه تادوباره بسازه.

    ناغافل میاد.وقتی گل متوجه میشه این حرکت ازیه نور بودومتوجه نورمیشه مثل قبلنا خدا روطلبکارانه ومغرورانه عبادت نمیکنه.نمیگه عبادتت میکنم تو هم وظیفه داری ازم راضی بشی. نازمیکشه باظرافت وطبع لطیف وفروتنی باهاش حرف میزنه اینقد نازمیکشه تا دوباره یه گوشه چشمی بهش بندازه،

    نمازشو بانازولطیف میخونه خجالت میکشه اسمش روبه زبون بیاره بیشترباکلمه او بهش اشاره میکنه
    :هرناله وفریادکه کردم نشنیدی...پیداست نگارا که بلند است جناب ت.

    حالا فایدش چیه این افراد هرکجاباشند کارشونو درست انجام میدن اگه نماینده مجلس باشه دلسوزانه دنبال طرحهایی به نفع مردمه،اگه راننده تاکسیه وقتی کسی درماشینش رومحکم کوبید شروع نمیکنه دادوبیداد،اگه گاهی تنهاباشه سرشارازبودنه،این حس خودش میاد نیازی به دروغ ودغلبازی واسه ایجادش نیست.شب راحت سرشو میذاره رو بالش پایان این عشق انزوا نیست خدمت به خودش وجامعه است..

    اونای که ندارنش ونمیخان داشته باشنش دست به هرکاری واسه
    جایگزینش میزنن،از حساب میلیاردی که حقش نیست،تامصرف موادومشروبات،تا چند زن گرفتن بناحق و...

    اگه این حس دربعضی عوام الناس که ماها هستیم یک کشش هست واسمشو عشق گذاشتیم درخواص عشق حقیقیه مثل
    امام حسین مثل ژاندارک.

    این حس به م
    ا هویت میده معنا میده،باعث میشه جایی که هستی رودرک کنی...

    اگه دخترمجردباشه این حس بامعنا روداشته باشه ابدا حاضرنمیشه ازهرپسری گوشه چشمی روگدایی کنه عمرا اداواطوار دربیاره بلکه کسی نگاش کنه چون از درون پروباارزشه رهامیکنه اونوقته که خیلیا منتشو میکشن ولی واقعا واسش مهم نیست...

    اینقد این حس بامعنا به آدم ارزش میده که ابداهیچ دختروپسردارنده این حس حاضرنمیشه توی چت روم شریکش روپیداکنه مگه طلا والماس رو توی چت روم به نمایش درمیارن. اگه چنین حسی داری بهت تبریک میگم.
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  14. 5 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    earth (سه شنبه 09 مهر 92), faghat-KHODA (سه شنبه 09 مهر 92), miyna (چهارشنبه 10 مهر 92), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 24 مهر 92), خوشبختی (سه شنبه 09 مهر 92)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 23:40]
    تاریخ عضویت
    1392-3-09
    محل سکونت
    گیلان
    نوشته ها
    294
    امتیاز
    4,808
    سطح
    44
    Points: 4,808, Level: 44
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 142
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,335

    تشکرشده 839 در 268 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    42
    Array
    سلام

    مرحوم دولابی:


    وقتی کسی را همه طرد کردند آن وقت خدا او را پناه می دهد و می گوید خودم تو را می خواهم .

    کل ذنبک مغفور سوی الاعراض عنی ... ادن منی ، ادن منی ، ادن منی

    همه گناهانت جز رو گرداندن از من بخشیده شده است . به من نزدیک شو ، به من نزدیک شو ، به من نزدیک شو


    فقط خدا

  16. 4 کاربر از پست مفید faghat-KHODA تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (سه شنبه 09 مهر 92), ammin (سه شنبه 09 مهر 92), earth (سه شنبه 09 مهر 92), خوشبختی (سه شنبه 09 مهر 92)

  17. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 اردیبهشت 93 [ 20:18]
    تاریخ عضویت
    1392-2-24
    نوشته ها
    283
    امتیاز
    1,885
    سطح
    25
    Points: 1,885, Level: 25
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    686

    تشکرشده 569 در 244 پست

    Rep Power
    41
    Array
    من خودمو حلقه آویز نکردم.
    ماجرا رو بگم بهتره.
    این آقا که هنوزم حاظرم به سرش قسم بخورم پسر عمم بود.تک پسریک خانواده بود که از کودکی با ما تو یک شهر بزرگ زندگی میکردن.ما فقط اونارو داشتیم تو اون شهر.خیلی با هم رفتو آمد داشتیم.اون8سال بزرگتر بود.خیلی مهربون ومودب وانسان بود.
    اصلاتا قبل خواستگاری بهش حسی نداشتم.خیلی عادی با هم حرف میزدیم.
    وقتی ما اومدیم شهر بزرگ خودمون اونا هم اومدن.باز هم با هم رفتو آمد داشتیم.مامانش منو خیلی قبول داشت.من تا چند وقت نمیدونستم که ازم خواستگاری کردن.
    مامانش هرروز منو میبرد یه جای خوب واسه نماز ودعا.یه روز بهم گفت تونسبت به ...چه حسی داری؟منم با خجالت گفتم خیلی پسر خوبیه ازش بدی ندیدم.بهم گفت اونم خیلی تورو دوست داره.اما بابات گفته اگه به دخترم حرفی ازاین خواستگاری بزنی هرچی دیدین از چشم خودتون دیدین.
    گفت دختر گلم اگر باهم ازدواج کنید نصف خونمو مهریت میکنم و...
    هر روزمارومیبرد اون جای خوب ومن کم کم داشتم عاشقش میشدم.
    وقتی چند ماه گذشت کاملا خودمو متعلق به اون میدونستم.
    کسی میتونه درک کنه که شرایط منو داشته.
    یه روز تو کارگاه بابام بودم که مادر بزرگم اومد وبه بابام گفت ...رفته شهر...وبا دختر خواهر فلانی عقد کنه.
    بابامم گفت بهتر دیگه شرشون از سرمون کم شد.
    وصف اون لحظه برام خیلی سخته.هیچکس از عشق من خبرنداشت.نمیتونستم حرفی بزنم.روز وشبم شده بود اشک وگریه.نه اون اشکی که بهونه باشه.اشک ناباوری بود.
    باز هم به هیچکس حرفی نزدم.فقط سوختمو خاکستر شدم.بعد از اون اونا اومدن شهرمون وباز همون رفتو آمدا ولی اینبار یکی دیگه هم بود.
    به کدوم گناه باید اینقدر زجر بکشم؟
    ...
    بعد چند سال اون تهمت کذایی باعث شد خرد بشم.
    مگه یک آدم چقدر ظرفیت داره؟
    چرا من؟چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟

    - - - Updated - - -

    کم کم دارم به این نتیجه میرسم که عشق پاکمو تو قلبم نگه دارم واجازه ندم کسی وارد زندگیم بشه.
    دارم کلا قید ازدواجو میزنم.اما فقط باید احساس احتیاج به همسرو تو وجودم از بین ببرم.

    من نمیتونم عاشق کس دیگه ای باشم.

    - - - Updated - - -

    اگر میگم عشق پاکمو تو دلم نگه دارم منظورم نگه داشتن اون مرد تو زندگیم وقلبم نیست.چون میدونم دوست داشتن نامحرم اشتباست.
    منظورم اون حس زیبا وپاکیه که از عشقم بهم رسید.
    وگرنه من حتی تاچند سال حتی بهش سلام هم نمیکردم تا همسرش حساس نشه.
    الانم زیاد نمیبینمش.اما هروقت میبینمش وبهم سلام میکنه دستو پاش میلرزه ونمیتونه راحت سلام کنه.حرف دیگه ای هم باهاش نمیزنم.
    چند سال پیش یک خواستگار سمج داشتم.شب خواستگاری با همسرش سرزده اومدن خونمون.داشتم دیوونه میشدم.خانومش همش در مورد خواستگارم سوال میکرد و میخواست بدونه دوستش دارم یا نه.منم حقیقتو گفتم وبهش گفتم فعلا که چیزینشده که بخوام احساسی داشته باشم.اما خودمو خوشحال نشون دادم تا یهوقت زندگیشون خراب نشه.از خواستگارم متنفر بودم.
    من آدم خوبی نیستم اما هیچوقت راضی به ناراحتی کسی نیستم.مخصوصا ناراحتی زنو شوهر.

  18. 3 کاربر از پست مفید earth تشکرکرده اند .

    faghat-KHODA (چهارشنبه 10 مهر 92), میشل (سه شنبه 16 مهر 92), خوشبختی (سه شنبه 09 مهر 92)

  19. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 10 آبان 00 [ 00:10]
    تاریخ عضویت
    1388-2-15
    نوشته ها
    532
    امتیاز
    15,820
    سطح
    80
    Points: 15,820, Level: 80
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience PointsSocial
    تشکرها
    2,510

    تشکرشده 2,960 در 521 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    79
    Array

    Exclamation

    نقل قول نوشته اصلی توسط earth نمایش پست ها
    من خودمو حلقه آویز نکردم.
    ماجرا رو بگم بهتره.
    این آقا که هنوزم حاظرم به سرش قسم بخورم پسر عمم بود.تک پسریک خانواده بود که از کودکی با ما تو یک شهر بزرگ زندگی میکردن.ما فقط اونارو داشتیم تو اون شهر.خیلی با هم رفتو آمد داشتیم.اون8سال بزرگتر بود.خیلی مهربون ومودب وانسان بود.
    اصلاتا قبل خواستگاری بهش حسی نداشتم.خیلی عادی با هم حرف میزدیم.
    وقتی ما اومدیم شهر بزرگ خودمون اونا هم اومدن.باز هم با هم رفتو آمد داشتیم.مامانش منو خیلی قبول داشت.من تا چند وقت نمیدونستم که ازم خواستگاری کردن.
    مامانش هرروز منو میبرد یه جای خوب واسه نماز ودعا.یه روز بهم گفت تونسبت به ...چه حسی داری؟منم با خجالت گفتم خیلی پسر خوبیه ازش بدی ندیدم.بهم گفت اونم خیلی تورو دوست داره.اما بابات گفته اگه به دخترم حرفی ازاین خواستگاری بزنی هرچی دیدین از چشم خودتون دیدین.
    گفت دختر گلم اگر باهم ازدواج کنید نصف خونمو مهریت میکنم و...
    هر روزمارومیبرد اون جای خوب ومن کم کم داشتم عاشقش میشدم.
    وقتی چند ماه گذشت کاملا خودمو متعلق به اون میدونستم.
    کسی میتونه درک کنه که شرایط منو داشته.
    یه روز تو کارگاه بابام بودم که مادر بزرگم اومد وبه بابام گفت ...رفته شهر...وبا دختر خواهر فلانی عقد کنه.
    بابامم گفت بهتر دیگه شرشون از سرمون کم شد.
    وصف اون لحظه برام خیلی سخته.هیچکس از عشق من خبرنداشت.نمیتونستم حرفی بزنم.روز وشبم شده بود اشک وگریه.نه اون اشکی که بهونه باشه.اشک ناباوری بود.
    باز هم به هیچکس حرفی نزدم.فقط سوختمو خاکستر شدم.بعد از اون اونا اومدن شهرمون وباز همون رفتو آمدا ولی اینبار یکی دیگه هم بود.
    به کدوم گناه باید اینقدر زجر بکشم؟
    ...
    بعد چند سال اون تهمت کذایی باعث شد خرد بشم.
    مگه یک آدم چقدر ظرفیت داره؟
    چرا من؟چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟

    - - - Updated - - -

    کم کم دارم به این نتیجه میرسم که عشق پاکمو تو قلبم نگه دارم واجازه ندم کسی وارد زندگیم بشه.
    دارم کلا قید ازدواجو میزنم.اما فقط باید احساس احتیاج به همسرو تو وجودم از بین ببرم.

    من نمیتونم عاشق کس دیگه ای باشم.

    سلام زمین،

    واقعیت اینه که اون فرد یا همون پسر عمت، تو رو دوست نداشته یا میشود گفت به اندازه کافی‌ دوست نداشته است.

    که اگر دوست میداشت، مطمئن باش که زمین و زمان را به هم میدوخت تا تو را به دست آورد!

    و امروز تو همسر او بودی...

    امروز ۱۶ سال از این اتفاق گذشته و او ۱۶ سال هست که زندگی‌ مشترک با همسرش دارد. که البته میشود فرض کرد، آنقدر‌ها هم بد نبوده و حداقل رضایت نسبی‌ در هردو آنها وجود داشته است که زندگیشان تا به امروز دوام و استحکام داشته است. و تو باید این واقعیت را بپذیری.

    اما امروز، بعد از ۱۶ سال، تو همچنان به جای فراموش کردن، برای رابطه‌ای که به دلیل مخالفت پدر (که حتی میتونسته پشتوانه منطقی هم داشته باشه)، یا به هر دلیل دیگر به نتیجه نرسیده است، همچنان داری سوگواری میکنی‌.

    سوگواری عشقی‌ که ساخته ذهن تو هست و در واقعیت وجود خارجی‌ ندارد. چرا که در عشق واقعی‌ یک علاقه دو نفره جریان دارد. تو در این ۱۶ سال، به جای اینکه احساسات نسبت به این فرد را فراموش کنی‌، به آن بال و پرّ داده‌ای و از آن یک عشق ایده‌آل و اسطوره‌ای ساخته‌ای و قاعدتا آن را شایسته سوگواری چنین عمیقی دانسته ای!
    اینکه زمانی‌ به این فرد احساساتی داشته‌ای ایرادی ندارد، اما بال و پرّ دادن به این احساسات اشتباه هست و اشتباه تر از آن، سوگواری بیش از این برای این احساسات یک طرفه که جلوی روال عادی زندگی‌ تو را گرفته اند، هست.
    این احساسات را بریز دور و بیش از این به این افکار بها نده، که برای زندگی‌ شما سمی هستند! تنها کسی‌ که از این افکار و این سوگواری‌های بی‌ فایده صدمه می‌بیند، خود تو هستی‌!

    پس لجبازی را کنار بگذار، فراموش کن و روی یک آینده روشن تمرکز کن،

    خوشبخت باشی‌،

    کامران
    عاشق همه سال مست و رسوا بادا

    ديوانه و شوريده و شيدا بادا

    با هوشياري غصه هر چيز خوريم

    چون مست شديم هرچه بادا باد


  20. 7 کاربر از پست مفید kamran2007 تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (سه شنبه 09 مهر 92), ammin (سه شنبه 09 مهر 92), earth (چهارشنبه 10 مهر 92), faghat-KHODA (چهارشنبه 10 مهر 92), maryam240 (پنجشنبه 14 اسفند 93), میشل (سه شنبه 16 مهر 92), دختر مهربون (سه شنبه 16 مهر 92)


 
صفحه 1 از 14 1234567891011 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:48 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.