به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 10 12345678910 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 92
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 11 شهریور 93 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1392-6-25
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    1,184
    سطح
    18
    Points: 1,184, Level: 18
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    246

    تشکرشده 257 در 104 پست

    Rep Power
    27
    Array

    Post ترکم کرده... سکوتش داره منو می کشه ...

    سلام من تازه عضو شدم. چون خیلی مستاصل بودم گفتم بیام بنویسم
    من 28 هستم و نامزدم 29 ساله بود ما 3.5 با هم دوست بودیم که از 5-6 بعد از آشنایی اومد خواستگاری و نامزد هم شدیم. از اولش گفت من خانواده ندارم. خانواده منم بعد از یک مدتی با این موضوع کنار اومدن. قبلا یک بار توی سن 20 سالگی سابقه طلاق داشت ولی پسر خیلی خوبی بود. بس که دوره نامزدی طولانی شد و هی امروز و فردا کرد من اعصابم خرد شد مدام غر زدم ... اونم سر لج گذاشت با خانواده ام هی اینجا نرو باهاشون بیرون نرو زیاد باهاشون حرف نزن و ... تا اینکه چند وقت پیش من برای یک چیزی ازش کمک خواستم اونم گفت برو از خانواده ات که منو می فروشی بهشون کمک بگیر. بعدم گفت دیگه نمی خوامت و می خوام برم تا فراموشت کنم بعدم گوشیش خاموش کرد... منم هر چی از دهنم در اومد بهش گفتم، نفرینش کردم، لعنتش کردم... خیلی شرایطم سخت بود رفتم از خانواده ام کمک خواستم اونا هم کمکم کردن و مشکلم رفع شد خدا رو شکر... 10-15 روز محلش نذاشتم انگار نه انگار نه زنگ زد نه هیچی! دیروز یک دفعه دلم شور افتاد برداشتم زنگ زدم بهش جوابمو نداد... نه ایمیل می زنه نه بهم سر می زنه نه زنگ می زنه نه فعالیتی توی فیس بوک داره... خسته و کلافه هستم. سکوتش آزارم میده... من می دونم تقصیر منم هست اما یک زن تا وقتی کارد به استخونش نرسه به عزیزش بی احترامی نمی کنه... ما این یکسال گذشته روزی نبوده بحث نداشته باشیم... هر چقدر سعی کردم قانعش کنم زندگیمونو نجات بده نشد که نشد... حالا توی دل و مغزم یک سوراخ عمیق ایجاد شده جای آرزوهای مشترکمون می سوزه... بچه مون... خونمون... بهش زنگ می زنم یا گوشیش خاموشه یا جواب نمیده... نگرانشم... من می دونم حالش خوب نیست وگرنه من این قدر دلم شور نمی زد... هر وقت یک حادثه ای براش ایجاد میشه من این حس و حالم میشه... نگرانشم نمی خوام وادارش کنم با من بمونه اما می خوام باشه زندگی کنه یک جایی روی کره زمین... سکوتش آزارم میده


    - - - Updated - - -

    خودش همیشه می گفت وقتی حرف می زنم حالم خوبه اما وقتی بترس از من که سکوت کردم... نگرانشم چی کار کنم؟!!!

    - - - Updated - - -

    اگر واقعاً ترکم کرده باشه چی؟؟؟؟ چرا احساس من نسبت بهش احساس خشم یا نفرت نیست؟؟؟؟ مگه نمی گن دنیا همون کاری رو با ادم می کنه که با دیگران کردی؟؟؟؟ من هیچ وقت در حقش ظلم نکردم... خیانت نکردم... توقع بی جا نداشتم... هیچ وقت زاغ سیاهش رو چوب نزدم... هیچ وقت به خانواده اش و دوستاش توهین نکردم... هیچ وقت ازش توقع بی جا نداشتم... پس چرا؟؟؟؟ اینقدر این یک سال جر و بحث داشتیم که این 10 -15 روز برام انگار یک جایزه بود که ساکت بودیم و مجبور نبودم بحث کنم باهاش... دیشب این سریال لعنتی ... یوسفش مرد... من انگار که قلبم کنده شد پا شدم بهش زنگ زدم... از دیروز کلافه هستم... بعضی وقتا بعضی اشتباهات دیگه جبران نداره... من می شناسمش می دونم به خودش سخت می گیره...

    - - - Updated - - -

    چرا کسی جواب منو نمیده؟؟؟؟

    - - - Updated - - -

    من می ترسم تو رو خدا کمکم کنین... داغونم... کلافه هستم... گوشیش خاموشه... دوستاش ازش بی خبرن... خدایا

  2. کاربر روبرو از پست مفید Opal تشکرکرده است .

    ammin (سه شنبه 26 شهریور 92)

  3. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 17 خرداد 04 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,994
    امتیاز
    35,222
    سطح
    100
    Points: 35,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 32.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,429

    تشکرشده 6,478 در 1,819 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.مگه نامزد نیستید.پس باید محل سکونتش روبدونی چرانگران شدی رفتی فیس و...برو درخونه ش ازش خبربگیر.خواهری مادری عمویی خلاصه بزرگش .ازاونا بپرس حالاکه خط خودش خاموشه.
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  4. 2 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    Opal (سه شنبه 26 شهریور 92), دختر مهربون (سه شنبه 26 شهریور 92)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 11 شهریور 93 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1392-6-25
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    1,184
    سطح
    18
    Points: 1,184, Level: 18
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    246

    تشکرشده 257 در 104 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام... خانواده اش از اولش طردش کرده بودن... اینقدر بدجنس و بی معرفت هستن که هیچ سراغی از بچه شون یا خواهر برادرشون نگیرن. یک قوم کینه ای که همه با هم توش دشمن هستن... من برم در خونه اشون هم باید خودم یه خبری بهشون بدم اونا هیچ خبری ازش ندارن.
    دوستامونم هیچ کدوم هیچ خبری ازش ندارن... محل کارشم نرفته... من هر جایی که فکر کنین سر زدم... می شناسمش چه اخلاق گندی داره برای همینم نگرانم... به یک چیزایی عقیده مطلق داره... اگر این عقایدش بره زیر سؤال خودش خودشو نابود میکنه... من می دونم الان افتاده به جون خودش داره تا ته وجودشو تخریب می کنه...
    دلم می سوزه براش چون که هیچ کس رو نداره... من حداقل خانواده ام را دارم این همونم نداره




    - - - Updated - - -

    درد خودمم دارم... سه سال و نیم زندگیم دود شده رفت هوا... مگه دیگه من می تونم دستمو بذارم توی دست یه مرد دیگه... مگه من می تونم رویاهایی که با این داشتمو با یه مرد دیگه از نو بسازم؟؟؟؟ مگه می تونم به یکی دیگه بگم دوستت دارم و منظورم و احساسم هم همون باشه؟؟؟؟؟ وای خدایا ... من از اون آدمایی هستم که معتقدم فقط یک بار برای همیشه... یا خودش در کنارم هست یا خاطراتش کفایت می کنه... بقیه عمرمو با تنهایی باید سر کنم...

    - - - Updated - - -

    من خانواده مونو می خوام... بچه مون... خونمون... ایندمون... احساس آدمای عذادار را دارم... بهش گفتم رویاهای منو بهم برگردون... گفتم بهش این رابطه مریضه به دادش برس... بهش گفتم که غرورش میشکنه... بهم گوش نداد فکر کرد من دشمن جونشم از شدت بدذاتی دارم به عمد با حرفام آزارش می دم اما من به شیوه زنونه خودم احساس خطر کرده بودم... به تنهایی کاری از دستم بر نمیومد که زندگیمو حفظ کنم... اون باید یک بیسی برای من می ساخت اول تا من بتونم براش بجنگم... انگار توی سرم سونامی اومده و گردباد زده کل احساس و شخصیت و باورم در هم کوبیده... هیچ چیزی سر جاش نیست

    - - - Updated - - -

    شدم شکل روح... صبح کلاس دارم تمام تنم درد می کنه... رفتاراش خردم کرده... یک لحظه دلم میخواد خفه اش کنم چون هر چی براش سه سال جنگیده بودیمو نابود کرد یه لحظه دلم براش می سوزه، نگرانش می شم... ای لعنت به این عشق... لعنت به این دوست داشتنها که جای ایجاد آرامش آدمو پیر می کنن... من انگار صد سالمه... کاش یک کم عقلانی تصمیم گرفته بودم مثل آدم ازدواج کرده بودم شاید الان بچه ام یکی دو سالش بود!!!!!!!!! نکنین به خدا در حق خودتون ظلم نکنین با جنس مخالف دوستی نکنید، نامزدی طولانی نداشته باشید اگر هدفتون تشکیل زندگی هست...
    من چقدر باید مرثیه بخونم برای تلاشهای بی حاصلم؟؟؟

    - - - Updated - - -

    نگرانشم... می دونم غذا نمی خوره... می دونم کارش بیمارستان می کشه آخرش... معده اش داغونه... می دونم الان یه گوشه ای از درد داره به خودش می پیچه... حسش می کنم می دونم حالش خوب نیست...

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 اردیبهشت 93 [ 16:33]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    70
    امتیاز
    806
    سطح
    15
    Points: 806, Level: 15
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 122 در 55 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    قهر واقعا بدترین حالتی که ممکنه تو زندگی یکی اتفاق بیفته البته بعد خیانت.
    یه مرد تکیه گاه زنش تو سختی ها و شادی هاست. مردی که سر بچه بازی ها قهر می کنه و سکوت می کنه که مرد .... مردی که نمیشه باهاش چهار تا حرف حساب زد که چی؟ کینه ای؟
    خوبه که نامزدی. زن رسمیش نیستی.
    تصور کن یه بچه کوچیک تو دلت داری و این مرد قهر کرده گذاشته رفته و سکوت کرده. بیچاره میشی.
    از این مردها دیدم که دارم می گم. کثافتها قهر می کنن میرن بعدش نمیان دنبال زنشون. کاش خجالت تو بازار موجود بود آدم یکی دو تن می خرید می داد به اینا.

    گفتی سابقه طلاق داره. از زنش پرسیدی چرا طلاق گرفتن؟
    همشون باهم دشمن؟ پس اون هم با تو یه جورایی دشمنی داره؟

  7. 2 کاربر از پست مفید ساحل 63 تشکرکرده اند .

    khoshkhabar (چهارشنبه 27 شهریور 92), Opal (سه شنبه 26 شهریور 92)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 11 شهریور 93 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1392-6-25
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    1,184
    سطح
    18
    Points: 1,184, Level: 18
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    246

    تشکرشده 257 در 104 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام ساحل جان اره به خدا همه شون طردش کردن... یک خانواده سنتی داره کم سن و سال بوده باباش براش زن انتخاب کرده گرفته اینم ول کرده رفته اونا طلاق دخترشونو گرفتن اینم طلاق داده همون توی عقد. بعدشم خانواده اش به خاطر بی ابرو کردنشون اینو کامل طرد کردن. بله عزیزم ما رو نبین حونمون به جون خانواده هامون بسته است اینا حتی حاضر به مرگ همدیگه هستن... نمی ئونم شایدم به قول تو اینم سر سفره همونا بزرگ شده دیگه هر کسی یه روزی بالاخره اصل خودش بر می گرده!!!!
    خیلی مغروره، خیلی متعصب هست، خیلی مومن هست، از همه چیزی خیلی هست یعنی هیچ حدواسطی نداره رفتاراش... اانم خیلی بد شده... قشنگ توی اوج مشکلات منو ول کرد رفت... من نمیگم به خدا همه اش اون مقصره اما من زنم اون مرده... وقتی مردای دیگه رو میبینم چطور محبت زن و بچه می کنن... وقتی می بینم یک خانواده ای با بچه هاش دور و بر هم میگن می خندن شاد و شنگولن دلم برای خودم می سوزه... به خدا من نه زن بدی براش بودم نه اگر می ذاشت مادر بدی برای بچه هاش می شدم... درست که فکر می کنم می بینم خوب داره از من فرار می کنه و این خودش یک علامته... من زن بدی نیستم که مثل یه آشغال منو از زندگیش بندازه بیرون گوشیش روی من خاموش کنه... مگه من یه دختر خیابونی هستم؟ مگه خودش یه آشغال عوضی هست؟؟؟ خسته هستم ... کلافه هستم ... چرا من؟ چرا زندگی منی که تا تونستم جلوی خودمو گرفتم که به راه خطا نرم باید مثل یه اشغال به هدر بره... ازش عصبانی هستم دلم می خواد ببینمش محکم بزنم توی صورتش... من اینهمه صبر کردم ... توی بدترین شرایط تنهام گذاشت از پا نیافتادم دستمو گذاشتم روی زانوم گفتم یا علی و سر پا شدم توی بدترین شرایط.... حالا اس ام اس ها و ایمیلهای منو جمع کرده که من سند دارم تو به من توهین می کنی... یه زن تا کارد به استخونش نرسه توهین نمی کنه... من همیشه به خودم می گم اون دنیای منو نایود کرد یعنی خدا از سر آخرت این آدم می گذره؟؟؟ من توی این مدتی که با این بودم فکر هر مردی را از سرم پاک کردم مطلقاً به کسی توجه نکردم کر و کور بودم چون گفتم متعهد هستم و خدا رو خوش نمیاد... حالا خدایی حق با این دخترایی هست که در آن واحد با هزار نفر هستن یا نه؟؟؟؟ الان منم اگر مثل دیگران بودم بعد سه سال اینطور با مغز زمین نمی خوردم که... حس طرد شدنه حتی از خود از هم پاشیدن رابطه بدتره... رفته بود پیش یه روانشناس دیوانه اون بهش یاد داده بود که کم محلش کن تا آدم بشه!!!!!!!!!!!!! خدایی فکر کنین اینا یعنی متخصصهای این مملکت هستن... خوب بگو آدم بی انصاف تو سه سال با ما توی این رابطه بودی؟؟؟؟ می دونی این آدم دو متری که جلوت نشسته داری راهکار یادش می دی هیچی از مسئولیتهای زندگی زناشویی را زیر بار نمیره!!!! می دونی که منی که الان کارد به استخونم رسیده سه سال با کسی سر کردم که نه درامد داشته نه خونه ای تهیه کرده نه ماشینی خریده نه با خانواده ام خوشرفتاری کرده نه هدیه ای برای من خریده نه حتی با من وقت گذرونده!!!!! از خودم لجم می گیره که گفتم همسرمه بذار دندون رو جیگر بذارم صبر کنم انشاا... گره از کارش باز میشه بالاخره!!!!!!!!!!

    - - - Updated - - -

    سلام ساحل جان اره به خدا همه شون طردش کردن... یک خانواده سنتی داره کم سن و سال بوده باباش براش زن انتخاب کرده گرفته اینم ول کرده رفته اونا طلاق دخترشونو گرفتن اینم طلاق داده همون توی عقد. بعدشم خانواده اش به خاطر بی ابرو کردنشون اینو کامل طرد کردن. بله عزیزم ما رو نبین حونمون به جون خانواده هامون بسته است اینا حتی حاضر به مرگ همدیگه هستن... نمی ئونم شایدم به قول تو اینم سر سفره همونا بزرگ شده دیگه هر کسی یه روزی بالاخره اصل خودش بر می گرده!!!!
    خیلی مغروره، خیلی متعصب هست، خیلی مومن هست، از همه چیزی خیلی هست یعنی هیچ حدواسطی نداره رفتاراش... اانم خیلی بد شده... قشنگ توی اوج مشکلات منو ول کرد رفت... من نمیگم به خدا همه اش اون مقصره اما من زنم اون مرده... وقتی مردای دیگه رو میبینم چطور محبت زن و بچه می کنن... وقتی می بینم یک خانواده ای با بچه هاش دور و بر هم میگن می خندن شاد و شنگولن دلم برای خودم می سوزه... به خدا من نه زن بدی براش بودم نه اگر می ذاشت مادر بدی برای بچه هاش می شدم... درست که فکر می کنم می بینم خوب داره از من فرار می کنه و این خودش یک علامته... من زن بدی نیستم که مثل یه آشغال منو از زندگیش بندازه بیرون گوشیش روی من خاموش کنه... مگه من یه دختر خیابونی هستم؟ مگه خودش یه آشغال عوضی هست؟؟؟ خسته هستم ... کلافه هستم ... چرا من؟ چرا زندگی منی که تا تونستم جلوی خودمو گرفتم که به راه خطا نرم باید مثل یه اشغال به هدر بره... ازش عصبانی هستم دلم می خواد ببینمش محکم بزنم توی صورتش... من اینهمه صبر کردم ... توی بدترین شرایط تنهام گذاشت از پا نیافتادم دستمو گذاشتم روی زانوم گفتم یا علی و سر پا شدم توی بدترین شرایط.... حالا اس ام اس ها و ایمیلهای منو جمع کرده که من سند دارم تو به من توهین می کنی... یه زن تا کارد به استخونش نرسه توهین نمی کنه... من همیشه به خودم می گم اون دنیای منو نایود کرد یعنی خدا از سر آخرت این آدم می گذره؟؟؟ من توی این مدتی که با این بودم فکر هر مردی را از سرم پاک کردم مطلقاً به کسی توجه نکردم کر و کور بودم چون گفتم متعهد هستم و خدا رو خوش نمیاد... حالا خدایی حق با این دخترایی هست که در آن واحد با هزار نفر هستن یا نه؟؟؟؟ الان منم اگر مثل دیگران بودم بعد سه سال اینطور با مغز زمین نمی خوردم که... حس طرد شدنه حتی از خود از هم پاشیدن رابطه بدتره... رفته بود پیش یه روانشناس دیوانه اون بهش یاد داده بود که کم محلش کن تا آدم بشه!!!!!!!!!!!!! خدایی فکر کنین اینا یعنی متخصصهای این مملکت هستن... خوب بگو آدم بی انصاف تو سه سال با ما توی این رابطه بودی؟؟؟؟ می دونی این آدم دو متری که جلوت نشسته داری راهکار یادش می دی هیچی از مسئولیتهای زندگی زناشویی را زیر بار نمیره!!!! می دونی که منی که الان کارد به استخونم رسیده سه سال با کسی سر کردم که نه درامد داشته نه خونه ای تهیه کرده نه ماشینی خریده نه با خانواده ام خوشرفتاری کرده نه هدیه ای برای من خریده نه حتی با من وقت گذرونده!!!!! از خودم لجم می گیره که گفتم همسرمه بذار دندون رو جیگر بذارم صبر کنم انشاا... گره از کارش باز میشه بالاخره!!!!!!!!!!

    - - - Updated - - -

    من هیچ کسی جز خدا ندارم ازم حمایت کنه... اون شب معنی دعای جوشن کبیر را می خوندم دیدم من احمقم که از یه انسان انتظار صفات خدایی داشتم...

    - - - Updated - - -

    همه خانواده و دوستامون ازم حالشو می پرسن... می مونم چی بگم... بگم دختری مثل منو مثل آشغال از زندگیش پرت کرده بیرون؟؟؟ دل دشمنامو شاد کنم که مثلا به خیال خودم فکر ژنتیک را کردم زن فامیل نشدم تا نکنه یه وقت خدای نکرده بچه ام معلول بشه؟!!!!!!!!!!!! حالا باید چه کار کنم من؟؟؟؟ اینقدر این رابطه لعنتی طولانی شده که درد من درد طلاقه نه به هم خوردن نامزدی!!!! من مثل یه زنی که بردن طلاقش دادن احساس سوگ دارم... و وحشت از آینده... خسته هستم ... دلم می خواد برم سر بذارم به کوه و برم یه جای دور... مگه زن شوهر بودن همه اش به فلان رابطه است؟؟؟؟؟ من دوستش داشتم تنها مرد زندگیم بود... همه امیدم آرزوهام رویاهام اونم توش هست... رفتنش و نبودنش یعنی نابودی همه رویاهام... همه امیدهام... همه آرزوهام... بودنش یعنی به گند کشیده شدن شخصیتم، غرورم، زنانگیم، احساسم اینده ام... خدایا به من کمک کن بهم صبر بده تا اگر این باید بره همین الان از زندگیم بره...

    - - - Updated - - -

    دلم از این می سوزه خودشم پست نبود نون حروم بخور نبود هیز و چشم ناپاک نبود... با این کارش منو تا حد یه اشغال خیابونی خودشو در حد یه پست فطرت عوضی کشونده پایین... من نمی تونم به بودن با مرد دیگه یا داشتن آینده ای با یکی دیگه حتی فکر کنم... من وفاداری برام ارزش بود... از اول دوره جوونیم گفتم خدایا فقط یکی اما کامل... ازت یکی می خوام فقط ولی خوبشو می خوام... دلم یه زندگی به پاکی زندگی علی و فاطمه می خواد... اینم آخر و عاقبتش... روزی که اومد توی زندگی من حرفش رفتارش عملش همه اش خدا بود... امروز اون روی خودشو نشون داده شده شیطان... نمی دونم باورم نمیشه این سه سال نقاب با خدایی زده بود و من نفهمیدم...

    - - - Updated - - -

    الان که دارم می نویسم به پهنای صورتم اشک ریختم ... اینقدر گریه کردم که نفسم در نمیاد... نمی دونم گاهی توی شرایطی بودین که نه دردتون با بودن کسی در کنارتون دوا بشه نه با نبودنش... یه درد وحشتناکی دارم انگار منو از خودم دزدیده و رفته... من عذای خودمو دارم نه عذای رفتن اونو... نبودنش یه درده بودنش هزار درد... دردم از معنایی هست که عشق و این رابطه برام داشت و حالا از دست رفته...

  9. 4 کاربر از پست مفید Opal تشکرکرده اند .

    ammin (سه شنبه 26 شهریور 92), khoshkhabar (چهارشنبه 27 شهریور 92), m_eros (پنجشنبه 28 شهریور 92), صبوری (سه شنبه 26 شهریور 92)

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 اردیبهشت 93 [ 16:33]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    70
    امتیاز
    806
    سطح
    15
    Points: 806, Level: 15
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 122 در 55 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    آروم آروم آروم باش دختر
    پس نامزدی از نوع عقد محضری هستش. ببین گلم خواهرم آروم باش. سه تا نفس عمیق بکش. یه صلوات بفرست به ادامه حرفام توجه کن.
    شوهر من (من در دوران عقد جدا شدم) کلکسیون نامردی بود. خداییش یه درسی تو زندگی بهم داده که تا جان در بدن دارم یادم نمیره.
    مثل مال تو بود تو یه روز سرد زمستانی منو تنها توی تهران رها کرد و رفت تا با خواهرهایش که از شهرستان آورده بود زندگی کنه. نمی خوام قصه پر غصه خودمو تعریف کنم. می خوام در مورد ترکش باهات صحبت کنم.
    وقتی منو ترک کرد من یه دانشجو ارشد بودم که داشت پایان نامشو آماده می کرد. سرکار هم میرفتم. یه کار درست حسابی تو جای درست حسابی و باآبرو.

    دقیقا شش ماه منو ترک کرد. نه خودش و نه خانوادش تو این مدت یک تماس تلفنی هم با من نگرفتند. بعد شش ماه چون خودش وکیل بود (از همه وکیل ها متنفرم) پیداش شد اومد یه سری به من زدند البته به خانواده خودم نه به من. بعدش دوباره گورشو گم کردند. این قهرها و سکوت هاش ادامه پیدا کرد و منو در دوران عقد یک سال و نیم تنها و بلا تکیلف گذاشت که من آخرش طلاق گرفتم. الان بعد گذشت 8ماه از طلاقم ذره ای ناراحتی ندارم. و اصلا هم اهل نفرین و لعین نیستم. کار رو به خدا واگذار کردم. که خودش بلده چه کار کنه.
    سه سال و نیم عقد زیاده. یکی از دلایل طلاق دوران عقد طولانیه.
    یه چیزی بهت می گم رک و پوست کنده. شوهرت بی مسئولیت و غیرقابل اعتماده.
    جربزه اینو نداشته که بره پیش زن اولش بهش بگه میام طلاقت میدم. بلاتکلیف نگهش داشته که خودش بره طلاق بگیره. سرنوشت زن اولش باید نخ رو بهت داده باشه که تو با چه جور آدمی طرف هستی. رفته قائم موشک بازی درآورده یعنی بزدله. یه دوس پسر هم بخواد آدم و دک کنه به آدم می گه نمی خوامت. این انقدر جنمشو نداره که اینو هم بگه. ببین می گی مومنه می گی فلانه این مهم نیس. مهم این که آیا انسان هست.. ببخشید که اینقده واضح و بدون لفافه حرف میزنم.
    اولین کاری که باید بکنی اینکه فقط فقط خودتو آروم نگه داری. و این به زمان احتیاج داره.
    اینکه بقیه می پرسن شوهرت کوش؟ خوبه یا نه؟ در جواب بوگو سلام می رسونه یا خوبه. می دونم تحمل درد یه حرفه ملامت مردم یه حرف دیگه. ولی قوی باش خواهرم . قوی و شجاع. غسل شجاعت حضرت زینبو رو خیلی بذار. به خدا دارم تایپ می کنم ولی چشام پر اشکه. حالتو می فهمم.


  11. 3 کاربر از پست مفید ساحل 63 تشکرکرده اند .

    Opal (سه شنبه 26 شهریور 92), sanjab (سه شنبه 26 شهریور 92), violet (چهارشنبه 27 شهریور 92)

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 11 شهریور 93 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1392-6-25
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    1,184
    سطح
    18
    Points: 1,184, Level: 18
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    246

    تشکرشده 257 در 104 پست

    Rep Power
    27
    Array
    ببخشید ساحل جون عزیزم که ناراحتت کردم... داعونم به خدا...ساحل جون وقتی می بینم زنه داره با شوهرش زندگی می کنه عاشق نه یکی که ده تای دیگه هم هست درد به دلم میاد... وقتی به آینه نگاه می کنم زیبایی خودمو می بینم درد به دلم م یاد وقتی موقعیت اجتماعی خودمو می بینم درد به دلم میاد... می دونم می دونی چی میگم من عزیزم... ساحل من توی این سه سال حتی یه بار تنهایی نشده بشینم غذایی که این دوست داره را بخورم... گفتم بذار بیاد با هم اگر هم نه من رفتم واسه خودم یه لقمه نون و پنیر خوردم چون اون دوست داره از گلوم پایین نرفته... اینا رو عقل ناقصش نمی فهمه نمی بینه... این چیزا رو و دردشو فقط یه رن م یفهمه عزیزم...

    - - - Updated - - -

    چه داستان دردناکی داشتی تو هم ساحل جان، انشاا... خدا همه اون سختی ها رو برات جبران کنه عزیزم و لبات بخنده همیشه...

    - - - Updated - - -

    به خدا مردی که از ظرافتهای روح یک زن هیچی نمی دونه اصلاً بهتره که وارد هیچ رابطه ای نشه... این آدم هیچ فرقی بین من به عنوان یه زن و برادرش به عنوان یه مرد نمیدید!!!! از من انتظار حمایت کردن به سبک مردونه داشت... انتظار اینو داشت حرف نزنم... به جاش در سکوت سعی کنم مشکلاتو حل کنم شخصاً...

    - - - Updated - - -

    آره عزیزم اون اگر زن نگهدار بود همون اولی را نگه می داشت واسه حفظ زندگیش می جنگید نه اینکه اینقدر بی معرفت باشه که ول نه بره فکر اینو نکنو چی سر اون دختر بدبخت میاد... راست می گی من باید می فهمیدم اما عشق کر و کوره!!!! نشنیدی می گن اگر عاشق یکی شدین باهاش ازدواج نکنین...

    - - - Updated - - -

    به خدا اینا رو دارم م ینویسم شاید بیان بخونن عبرت بگیرن ملت... نه خواهر من نه برادر من فکر نکنین انتخاباتون تافته جدا بافته هستن با بقیه فرق دارن... هیچ فرقی ما آدما با هم نداریم دقیقاً همون چیزایی که همه در مورد مردها یا زنها می گن همونا واقعیت زندگی هست. بقیه اش چرت محضه... ذهنمون ما رو گول میزنه به خیالمون تحفه نطنز پیدا کردیم... این یکی از آسمون تلپی افتاده پایین فقط و فقط برای ما، نه والا به خدا نه!!!! همه سرتا پا یه کرباس هستیم حواستون به زندگیتون باشه تورو خدا!!!!

  13. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 اردیبهشت 93 [ 16:33]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    70
    امتیاز
    806
    سطح
    15
    Points: 806, Level: 15
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 122 در 55 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    من تو سایت می بینم که باید اول از همه به خودمون توجه داشته باشیم. می گی که غذا از گلوم پایین نمیره درکت می کنم.
    نزدیکی داشتی یا نه؟
    وقتی آدم از عشق فارغ میشه تازه متوجه میشه که چی به چیه؟ من هم وقتی اوایل خودم عقد کردم کلا خودمو فراموش کردم. ولی بعدا که به خودم اومدم دیدم که ای دل غافل از خودم موندم. الان هم یه فرصتی به تو هست که بفهمی دنیا دستت کیه؟ و این شازده چند مرده حلاجه.
    ویرایش توسط ساحل 63 : سه شنبه 26 شهریور 92 در ساعت 14:02

  14. کاربر روبرو از پست مفید ساحل 63 تشکرکرده است .

    Opal (سه شنبه 26 شهریور 92)

  15. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 11 شهریور 93 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1392-6-25
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    1,184
    سطح
    18
    Points: 1,184, Level: 18
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    246

    تشکرشده 257 در 104 پست

    Rep Power
    27
    Array
    بله رابطه داشتیم اما نه در حدی که برای من اسیب رسان باشه، این شازده چند مرده حلاجه... کی می دونه توی سر این شازده چیه می گذره... سه سال بودن در کنار این آدم به من یاد داده که هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست... دلم برای بابام می سوزه... بابا و مامانم سنشون بالاست... بابا دست منو گرفت داد دستش صورتشو بوسید گفت پسرم من دخترمو میسپرم دست تو و تو رو هم میسپرم دست خدا... دست بابا رو بوسید و گفت فلانی برای من همه کس هست تا آخر عمرم کاری نمی کنم که اشک به چشماش بیاد... بعد توی چشمای من نگاه کرد و گفت با ارزش ترین جواهری توی زندگی من... اونقدر عزیزی که حاضرم خودم بمیرم ولی تو آسیبی نبینی... حالا کجاست ببینه با جواهرش چه کرده و این چشمای کیه که خون گریه می کنه...

    - - - Updated - - -

    خراب شد... رابطه ما خراب شد... حیف... جالبه که همیشه از پدر و مادرش انتقاد می کرد که در سخت ترین شرایط تنهاش گذاشتن و قیدشو زدن چون به حرفشون گوش نداده... حالا دقیقاً همان کار اونا رو با من کرده بدون اینکه عذاب وجدان داشته باشه... ساحل تو چطور زنده موندی بعد اون نامردی که در حقت شد؟؟؟؟ چقدر طول کشید تا دوباره سر پا بیاستی سرتو بالا بگیری و به زندگی لبخند بزنی... میشه یعنی؟ یعنی این درد هم فراموش شدنی هست؟!

  16. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 اردیبهشت 93 [ 16:33]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    70
    امتیاز
    806
    سطح
    15
    Points: 806, Level: 15
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 122 در 55 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    پس خدا رو شکر که رعایت دوران عقد رو کردی. خیلی خوبه. یعنی خیلی خیلی خوبه. می دونستی که بعد این سه سال و نیم تونستی خودتو خوب حفظ کنی؟
    می دونم داغانی و داری می ترکی و گریه عشق نفرت همه چی با هم اومدن سراغت. ولی به خاطر پدرمادرت هم شده یه کم جلو اونا خودتو کنترل کن تا اونا زیاد آسیب نبیین. چون دخترشونی ببینن تو غصه می خوری اونا بیشتر غصه می خوری. یه کم جلو اونا خودتو نگه دار.
    یعنی تک تک جمله هات برام آشناس. می خوای برات پیش گویی کنم قراره بعدا چه اتفاقی می افته؟؟ آدم بی مسئولیت و غیرقابل اعتماد که متعهد نیس. مطمئن هستم به اکثر قول هایی که داده عمل هم نکرده.
    به قول یه ریش سفید که به شوهرم گفته بود که: وقتی مرد میذاره می بره زن باید حرفشو به کی بگه؟ شوهر (؟؟؟!!) گفته بود ما اگه جایی خوشمون نیاد نمی مونیم صلاح دیدم که برم. داشت با این حرفش رفتارشو توجیه می کرد.
    می دونی چیه؟ آدمای بی مسئولیت غیرقابل اعتماد متعهد نیستند. یادت باشه بشین خوب فکر کن. برو پیش مشاور خبره. فکرهاتو بکن و اقدام کن.
    می دونم که برگرده دوباره مسخره بازی های قهر آشتی و سکوت های مسخرش شروع میشه. و تو رو با بچه تنها میذاره میره.
    الان خودخواه شو. به خودت فکر کن. به جوانیت رحم کن. به پدرمادرت فکر کن.



    من با دوستم زندگی می کنم بابامامانم شهرستانن. یه بار من رسیدم خونه. هر کاری کردم در باز نمیشد. یعنی یه چیزی مانع باز شدن در میشد. درست مثل اینکه کسی از داخل مانع میشه. زهر ترک شده بودم. می ترسیدم. می لرزیدم که مبادا کسی تو خونه باشه. رفتم سوپری محلو آوردم درو برام باز کرد. باز که کرد دیدم فرش اومده جلو مانع باز شدن در شده. من از اون آقا خدافظی کردم اونم رفت. ولی تو خونه داشتم فکر می کردم. اگه من الان باردار بودم و بابای بچم اون شوهر(؟؟؟!!) بود جه بلایی سرم می اومد. چون اون قهر بود با خواهرهاش داشت حساب یه قرون دوزار درآمد منو می کرد.
    اون بچه حتما از شدت ترسم می افتاد. ولی اون چون قهر و سکوت بود گورشو گم کرده بود که من بهش دسترسی نداشتم. ماشاالله خانواده بی غیرتش هم بدتر از خودش.
    خدا رو شکر کردم که دیگه مجبور نیستم حتی ریختشو ببینم.

    می دونی هر چی باشه شوهرت سرسفره اون بابامامان بزرگ شده. تاثیر پذیرفته.
    ببین زندگی خیلی پستی بلندی داره. تصور کن ازدواج کردی بچت چیزیش شده؟ یا خودت چیزیت شده؟ یا نیاز جنسی داری؟ شوهرت چون قهره معلوم نیس کجاست. تو اون موقع می خوای چه کنی؟ گلم خواهرم بشین فکر کن. خدا بهت این فرصتو داده که درسی از زندگی بگیری و دوباره به سمت خودش برگردی.
    ویرایش توسط ساحل 63 : سه شنبه 26 شهریور 92 در ساعت 14:55


 
صفحه 1 از 10 12345678910 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. احساس میکنم همسرم خیلی درگیری فکری داره وتحت فشار کاریه.میخوام کمکش کنم
    توسط آناهیتا۲۷ در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: چهارشنبه 08 آذر 96, 13:08
  2. قد کوتاه اخه چرا خدا
    توسط mahmoud777 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: یکشنبه 08 دی 92, 11:14
  3. کبوتر با کبوتر، باز با باز
    توسط lord.hamed در انجمن سایر مقالات ازدواج
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 فروردین 92, 16:06
  4. می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
    توسط نازنین آریایی در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 60
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 آذر 91, 17:02
  5. می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
    توسط نازنین آریایی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 60
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 آذر 91, 17:02

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.