به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 27
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 شهریور 93 [ 10:26]
    تاریخ عضویت
    1392-2-09
    نوشته ها
    220
    امتیاز
    1,966
    سطح
    26
    Points: 1,966, Level: 26
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    201

    تشکرشده 120 در 72 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array

    Tavajoh پس کی قراره من و شوهرم هم زندگی واقعی رو احساس کنیم

    سلام دوستان
    چند تا تاپیک زدم اما کسی جوابمو نداده
    امیدوارم که اینبار جوابمو بدین و بهم کمک کنید
    احتمالا شوهرم هم این تاپیک رو بخونه
    ازتون میخوام کمکمون کنید تا بتونیم طعم یه زندگی واقعی رو حس کنیم


    دیشب تو همین سایت داشتم میخوندم که زن و شوهرها داشتن از هم تعریف مکردن دلم گرفت که این همه هوای همو دارن و چقدر پشتشون به هم گرمه

    از طرفی هم واقعا خوشحال شدم که اینقدر احساس خوشبختی میکنن

    منم خوشحالم که شوهرم آدم خوبیه اما یه سری انتظار ازش دارم که هر چی بهش میگم و باهاش با ملایمت حرف میزنم و خواستمو بهش میگم بازم اصلا بهم توجه نمیکنه

    اون همیشه میگه خونوادت بهم بی احترامی میکنن منم همین حرفو میگم همیشه

    امروز بهش گفتم من اصلا دوست ندارم که کسی به شوهرم بی احترامی کنه واسه همین هم وقتی گفت بهم بی احترامی کردن بهش گفتم بهم بگو چه بی احترامی کردن بعد گفت اگه نفهمیده باشی واسه خودم متاسفم

    منم بهش گفتم ببین من مثل تو نیستم که بهت بگم خونوادت بهم بی احترامی کردن و تو میگی این چیزا طبیعیه و نباید ناراحت شی

    گفتم اگه تو بگی چرا بهت بی احترامی کردن من میرم باهاشون صحبت میکنم و مطمئنم که دیگه پیش نمیاد

    بهش گفتم اگه کسی بهمون بی احترامی میکنه همش تقصیر من و توئه

    تقصیر من و توئه که هوای همدیگه رو نداریم

    هوای همو نداریم که اگه کسی بهمون بی احترامی کرد اون یکی جلوی بی احترامی بعدی رو بگیره

    گفتم خودمون اجازه دادیم که راحت بهمون بی احترامی شه

    بهش گفتم شاید خیلی چیزا از نظر تو طبیعی باشه اما من ناراحت میشم
    یا همین طور واسه من خیلی چیزا طبیعی باشه که برعکس تورو ناراحت میکنه

    گفتم من و تو بیشتر از همه باید هوای خودمون رو داشته باشیم گفتم تو باید مواظب من باشی که من ناراحت نشم و منم همین طور نسبت به تو

    گفتم که تو باید اولویت من باشی منم هم اولویت تو باشم بعد خونواده ها و بقیه توو رده های بعدی

    من و شوهرم اصلا هوای همو نداریم

    راحت از کنار بی احترامی هایی که بهمون میشه میگذریم

    در صورتی که بقیه این طوری نیستنو و طاقت کوچکترین ناراحتی و بی احترامی به همو ندارن


    چند روزیه مامانم عمل سنگ صفرا کرده و منم که تک دخترم همه کارای خونه افتاده گردن من چون بابا و داداشم که نمیتونن خونه مرتب کنن و غذا درست کنن اگه من نباشم مامانم که حساس هم هست به نظافت خونه، خودش با همین حالش پا میشه و کارهارو میکنه اون وقت اگه چیزیش بشه هم خودم از خجالت آب میشم همین که جواب بقیه رو چی بدم که چند روز بیشتر نموندم پیش مامانم که خوب بشه کامل

    پریروز شوهرم گفت که بریم خونه ما منم گفتم که مامان هنوز خوب نشده من چطوری بیام گفت پس من میرم و منم گفتم برو

    حالا امروز زنگ زد که خونست و نرفته سر کار چون مرضه منم گفتم که بیاد پیشم گفت که نمیتونم بیام چون بهم بی احترامی شده و منم گفتم بگو چی شده تا صحبت کنم اما نگفت

    منم که نمیتونم مامانمو ول کنم توو این حال و برم و از طرفی شوهرم هم سرماخورده شده میخواستم پیشش باشم ازش خواستم بیاد پیشم و بهم بگه که چی شده منم صحبت میکنم و دیگه نمیزارم کسی بهش بی احترامی کنه اما نیومد

    بعدش بهش گفتم الان همین که مرخصی گرفتتی و مریض هم که هستی و پیش هم نیستیم خودش میشه یه زمینه جدید واسه بی احترامی های بقیه

    گفتم بعدش همه میگن یه چند روز دیگه شوهرش بیشتر طاقت نیاورد و تنها گذاشت زنشو و رفت خونشون
    اینم بگم که ما از اول ازدواجمون یه روز هم بدون هم نبودیم مگه اینکه قهر کرده باشیم که از هم دور شدیم
    واسه همین هم من خیلی حساس شدم که تا از هم دور شیم همه فکر کنن ما باهم مشکل داریم که پیش هم نیستیم و بعد مشکلات دیگه....

    من میگم که باید پشت هم باشم نزاریم کسی بهمون بی احترامی کنه نباید فرصت و زمینه ایجاد کنیم که باعث بشه بقیه یه موقعی بی احترامی کنه
    ولی شوهرم این حرفای منو درک نمیکنه

    من میگم که حتی اگه بزرگترین مشکل هم داشته باشینم بازهم نباید بزاریم که بقیه بهمون بی احترامی کنن و کلا همیشه با یه احترام خاصی با هم رفتار کنیم
    [SPOILER]



    [/SPOILER]به خونوداه من یعنی احترام به خود من در اول بعد به خونوادم
    و احترام به خونواده تو اول یعنی احترام به تو بعد به خونوادت
    من میگم حتی وقتایی که خیلی هم از دست هم ناراحتیم نباید حتی وقتی یکیمون نیست پشت سر خونواده اون یکی با بی احترامی حرف زد
    همین چیزا باعث میشه که خونواده ها بهم بی احترامی کنن خدا نکرده بعد هم همین باعث یه اختلاف بزرگ بین خود زن و شوهر ها میشه

    همه حرف من اینه توجه و احترام


    یعنی توو هر جمعی و هر جایی اول از همه خود زن و شوهر بیشترین توجه و احترام رو بهم داشته باشن بعد به بقیه

    من میگم نباید کوچکترین فرصت رو به کسی بدیم که هر کدوم از من و تو بی احترامی بشه

    اما با این همه حرف زدن هنوز هم شوهرم منو درک نکرده و منم بعضی وقتا دیگه خسته میشم و میگم ولش کن بزار هرچی میخواد بشه ،بشه من دیگه کاری ندارم
    اما بازم نمیتونم همینجوری زندگیمو الکی بگذرونم

    ازتون خواهش میکنم که بهمون کمک کنید تا بتونیم ما هم یه زندگی پر از عشق و نشاط داشته باشیم و واقعا زندگی کنیم

  2. #2
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 شهریور 93 [ 10:26]
    تاریخ عضویت
    1392-2-09
    نوشته ها
    220
    امتیاز
    1,966
    سطح
    26
    Points: 1,966, Level: 26
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    201

    تشکرشده 120 در 72 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    پس چرا دیگه نمیاد کمکم کنید دارم نا امید میشما

  3. #3
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 19 دی 94 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1390-10-12
    نوشته ها
    633
    امتیاز
    6,328
    سطح
    51
    Points: 6,328, Level: 51
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,084

    تشکرشده 1,278 در 497 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم قبول دارم که مادر و پدر برای ما خیلی عزیز هستند و احترامشون واجبه ، ولی شما کلا زندگیت رو رها کردی رفتی خونه پدرت

    به نظرم بهتره که یکم کارا رو به عهده پدر و برادرت بگذاری و یک سری هم به خونه خودت و همسرت بزنی ، دو روز دیگه همسرت بهت میگه من مریض بودم ولی تو مادرت رو به من ترجیح دادی ...

    خودت رو جای همسرت بگذار ، فکر کن شما و مادر همسرت همزمان با هم مریض بشید ، ولی همسرت به جای مراقبت از شما بره و از مادرش مراقبت کنه ... شما ناراحت نمیشی ؟

    خودت به همسرت گفتی ، من و تو باید بیشتر از هر کس هوای هم رو داشته باشیم ، ولی در عمل جور دیگه ای رفتار میکنی . به همسرت حق بده اگر مریضه بخواد خونه خودش استراحت کنه .

    من نمیگم کلا برو خونه خودت ، ولی یک سری به خونه و زندگی خودت بزن ، یک شب پیش همسرت بمون ، فردا بیا به مادرت هم سر بزن و ازش مراقبت کن .
    ویرایش توسط tamanaye man : چهارشنبه 13 شهریور 92 در ساعت 20:35

  4. 2 کاربر از پست مفید tamanaye man تشکرکرده اند .

    Linus (پنجشنبه 14 شهریور 92), shapoor (چهارشنبه 13 شهریور 92)

  5. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 شهریور 93 [ 10:26]
    تاریخ عضویت
    1392-2-09
    نوشته ها
    220
    امتیاز
    1,966
    سطح
    26
    Points: 1,966, Level: 26
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    201

    تشکرشده 120 در 72 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    من نمیگم کلا برو خونه خودت ، ولی یک سری به خونه و زندگی خودت بزن ، یک شب پیش همسرت بمون ، فردا بیا به مادرت هم سر بزن و ازش مراقبت کن .[/quote]

    عزیزم ممنون از لطفت
    ما که هنوز نامزدیم خونه خودمون نرفتیم شوهرم رفته خونه پدر شوهرم اینا
    خیلی ناراحت میشم که اینقدر راحت میتونه بدون من چند شب رو طاقت بیاره بعضی وقتا من قلبم درد میکنه وقتی به این فکر میکنم چطور اینقدر راحت میتونه ازم دور بشه
    من بهش قبل عمل مامانم گفتم که چند روز بیشتر نیست و تحمل کنه تا مامان بتونه خودش کاراش رو انجام بده بعد میریم خونه پدر شوهرم اینا اما خودش پا شد رفت
    از این کاراش خیلی دلگیرم الان وجودش واسه من خیلی اهمیت داره
    مامانم که مریضه و نمیتونم بشینم و باهاش خیلی حرف بزنم و tvهم نمیشه زیاد روشن کرد سر درد میشه به خاطر بیهوشی که داشته
    بابا هم که تا ساعت 11 سر کاره منم فقط میشینم پای همدردی

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 آذر 94 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1392-3-07
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    3,323
    سطح
    35
    Points: 3,323, Level: 35
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,117

    تشکرشده 633 در 254 پست

    Rep Power
    44
    Array
    دوست من سلام

    ببینید شما حق دارید که هر چقدر که بخواید مادرتونو دوست داشته باشید ولی نمی تونید این انتظارو از همسرتون داشته باشید. همسر شما هم الان به شمل احتیاج داره .خب اگه خدای ناکرده زبانم لال مادر شما زمین گیر می شد اون موقع پدر و برادر شما چکار می کردند؟ خب شما بگید شوهرم منم مریضه منم خونه و زندگی دارم چی میشه اگه برادر و پدرتون یه گوشه از کارای منزلو به عهده بگیرن و غذارو از بیرون سفارش بدن؟ منظورم این نیست که کلا برید در حدی که یه چند ساعت وقت داشته باشید به خونه و زندگی خودتونم سری بزنید.


    ببخشید پستم با شما همزمان شد.
    پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
    من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم

  7. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 شهریور 93 [ 10:26]
    تاریخ عضویت
    1392-2-09
    نوشته ها
    220
    امتیاز
    1,966
    سطح
    26
    Points: 1,966, Level: 26
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    201

    تشکرشده 120 در 72 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط shapoor نمایش پست ها
    دوست من سلام

    ببینید شما حق دارید که هر چقدر که بخواید مادرتونو دوست داشته باشید ولی نمی تونید این انتظارو از همسرتون داشته باشید. همسر شما هم الان به شمل احتیاج داره .خب اگه خدای ناکرده زبانم لال مادر شما زمین گیر می شد اون موقع پدر و برادر شما چکار می کردند؟ خب شما بگید شوهرم منم مریضه منم خونه و زندگی دارم چی میشه اگه برادر و پدرتون یه گوشه از کارای منزلو به عهده بگیرن و غذارو از بیرون سفارش بدن؟ منظورم این نیست که کلا برید در حدی که یه چند ساعت وقت داشته باشید به خونه و زندگی خودتونم سری بزنید.


    ببخشید پستم با شما همزمان شد.

    سلام عزیزم
    عزیزم روزی که شوهرم از اینجا رفت حالش خوب بود و رفت
    ما هنوز عروسی نکردیم که خونه خودمون باشیم واسه همین هم من خونه مامانم اینا موندم اینقدر واسه همین هم توقع دارم شوهرم بیاد پیشم اما خب رفته خونه ی باباش اینا
    به نظرتون حالا چیکار بایدبکنم

  8. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 شهریور 93 [ 10:26]
    تاریخ عضویت
    1392-2-09
    نوشته ها
    220
    امتیاز
    1,966
    سطح
    26
    Points: 1,966, Level: 26
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    201

    تشکرشده 120 در 72 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    دلم گرفته دیشب بهش پیام دادم که دلم ازت گرفته چطور میتونی چند روز اینقدر راحت بدون من طاقت بیاری؟
    گفتم توو این چند روز نه پیامی تا من نزنم نه زنگی از طرف تو نیست
    گفتم ازت دلگیرم که اینقدر راحت میتونی سرم داد بزنی و اینقدر راحت سر هر چی بهم میگی مگه تو چی هستی
    گفتم خیلی سخته که دل به کسی ببندی که حاضر نیست واسه شاد شدنت هیچ کاری بکنه
    بعد صبح فرستاد جواب این سوالات رو خودت باید بدی مگه من از اول اینطوری بودم؟
    خیلی دلم ازش میگیره من دیشب با گیه اون اس ام اس رو واسش فرستادم ازش توقع داشتم که دلدلریم بده اما اصلا انگار دلش از سنگه هیچ تلاشی نمیکنه وقتی من ناراحتم خوشحالم کنه
    دیشب داشتم با خودم میگفتم که نه این طوری هام نیست خیلی دوسستت داره اما باز....
    یادم اومد که چقدر براش بی اهمیت هستم هر کاری که میخواد انجام بده یا هر تصمیمی که میخواد بگیره من آخر از همه میفهمم
    حتی درباره مقدار حقوقش هنوز با من روراست نیست حتی یه بار امتحانش کردم که رمز اینترنتیشو بهم میده یا نه که نداد.سر هر چیزی هر جا که باشیم سرم داد میزنه
    مثلا وقتی میخواد یه کازری بکنه و من نظر میدم مثل کاای روزمره خیلی ساده که با شوخی میگم همینی که من میگم بعد جدی و عصبانی میگه مگه تو چی هستی که بگی یا نگی
    بعضی وقتا دیگه مغزم هنگ میکنه
    نمیدونم باید چیکار کنم
    با خودم میگم اصلا دوست داشتنی از طرفش وجود داره ،اگه وجود داره پس این کاراش چیه

    وقتی به این چیزا فکر میکنم بغضم میگیره که چرا باید اینطوری باشه
    را یه شوهر نباید دلش به حال زنش بسوزه چطور طاقت ناراحتی من رو داره
    چطور دلیل ناراحتیمو بهش میگم ولی بازم هیچ همدردی ازش طرفش نمیبینم

    به نظرتون من باید چیکار کنم
    الان 4 روزه رفته خونشون چه طور طاقت میاره به زنش سر نزنه
    اینقدر بغضم گرفته که گلوم درد میکنه
    دگه خسته هم شدم از بس حرف زدم از بس ازش خواستم سرم داد نزنه کاری نکنه با رفتاراش و حرفاش که دلم اینقدر بشکنه که حوصله حرف زدن رو درباره دلگیر بودن نداشته باشم
    خسته شدم از بس بهش گفتم باهام روراست باشو...... کمکم کنید تا یه جوری این مشکلاتم رو حل کنم خودم دیگه موندم باید چیکار کنم
    منتظرتون هستم

    - - - Updated - - -

    از طرفی میخوام بهش بگم که بیاد بریم بیرون تا با هم حرف بزنیم و درباره مشکلاتومن یه راه حلی پیدا کنیم باهم
    ولی چون قبلا چند لبار بهش گفتم میگه حوصله ندارم باشه چند روز دیگه الان هم دیگه میترسم باز بگم بهش که بگه نه حوصله ندارم و بیشتر ناراحت بشم
    حالا با این اوصاف من چیکار میتونم بکنم به جزء اینکه فقط غصه بخورم و توو خودم بریزم همه چیزو تا اینکه یه دفعه ابن توده ها که توو خودم جمع کردم یه جایی بریزه بیرون

  9. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 اسفند 92 [ 21:26]
    تاریخ عضویت
    1392-3-03
    محل سکونت
    زیرطاق کبود
    نوشته ها
    226
    امتیاز
    1,316
    سطح
    20
    Points: 1,316, Level: 20
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    104

    تشکرشده 162 در 83 پست

    Rep Power
    35
    Array
    دخترگل به نظرمن این توهستی که بایدبری بهش سربزنی نه اون
    منم تقریبا درشرایط توهستم بچه بزرگ خانواده هستم وخودم یه دخترنازدارم اما هرکاری که اوناداشته باشن ومشکلی پیش بیادتنهامن میرم اما شده راه بین خونه مامانم وخودم روروزی ده باربیشتررفتم وآمدم که فقط شوهرم ناراحت نشه که چراولش کردم وبه کارای مادرم میرسم

  10. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 شهریور 93 [ 10:26]
    تاریخ عضویت
    1392-2-09
    نوشته ها
    220
    امتیاز
    1,966
    سطح
    26
    Points: 1,966, Level: 26
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    201

    تشکرشده 120 در 72 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نگاه نمایش پست ها
    دخترگل به نظرمن این توهستی که بایدبری بهش سربزنی نه اون
    منم تقریبا درشرایط توهستم بچه بزرگ خانواده هستم وخودم یه دخترنازدارم اما هرکاری که اوناداشته باشن ومشکلی پیش بیادتنهامن میرم اما شده راه بین خونه مامانم وخودم روروزی ده باربیشتررفتم وآمدم که فقط شوهرم ناراحت نشه که چراولش کردم وبه کارای مادرم میرسم
    ممنون نگاه جان سعی میکنم امروز برم یه سری بهش بزنم
    شاید هم از همین موضوع دلخوره اما چیزی نمیگه میرم و بهش هم میگم اگه خواست بیاد خونمون چون هنوز به خاطر عیادت از مامانم مهمون میاد خونمون من نمیتونم که اینجا نباشم
    اگه هم شد میگم بهش تا بریم بیرون و باهاش حرف بزنم

  11. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 اسفند 92 [ 21:26]
    تاریخ عضویت
    1392-3-03
    محل سکونت
    زیرطاق کبود
    نوشته ها
    226
    امتیاز
    1,316
    سطح
    20
    Points: 1,316, Level: 20
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    104

    تشکرشده 162 در 83 پست

    Rep Power
    35
    Array
    ببین عزیزم توفکرت اینطورکه معلومه بیشترتوخونه باباته دقیقابرعکس من مهمون میادبیادبیشتراز10یا11شب که نمیمونن بگوبعدش بیاددنبالت بریدخونه اشون بریدخیابون گردی پارک آخرشبم بیارت خونه بابات که اگه مامانت یه موقع چیزی خواست دردسترسش باشی بازم صبح سرکاررفتش توزنگت روبزن حالش روبپرس خلاصه شوهرت وبخاطراینکه خونه بابات کارهست وبیمارومهمون ازیادنبر
    بدعادت میشی خودت

  12. کاربر روبرو از پست مفید نگاه تشکرکرده است .

    tamanaye man (جمعه 15 شهریور 92)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چگونه همسرم را ازشبکه های اجتماعی پس بگیرم؟
    توسط Sedeghe در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 شهریور 94, 14:56
  2. فهمیدم چرا ازش رنجیدم ، پس ....( تأثیر ابراز احساس )
    توسط فرشته مهربان در انجمن آرامش
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 آبان 93, 16:16
  3. آیا حیات پس از مرگ وجود دارد؟
    توسط ani در انجمن مرگ
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 14 خرداد 90, 17:14
  4. تردید پس از نامزدی!
    توسط yasesepid در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: چهارشنبه 06 مرداد 89, 09:53
  5. +تاوان چی رو پس میدیم؟
    توسط gole maryam در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 58
    آخرين نوشته: سه شنبه 15 اردیبهشت 88, 10:39

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.