به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 خرداد 93 [ 20:36]
    تاریخ عضویت
    1392-5-17
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    866
    سطح
    15
    Points: 866, Level: 15
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    بالاخره به خانوادم گفتم اما حالا احساس کوچکی میکنم.

    یه تاپیک زدم قبلا که آیا به خانوادم بگم یا نه وقتی دعواهای شدید بینمون پیش میاد بعد 1/5ازدواج اولین بار در حالی که از شوهر پست فطرت و وحشی ام به شدت مورد آزار فیزیکی قرار گرفته بودم با قهر و باگریه به منزل پدر رفتم حسابی شوکه شدن اما فقط بهشون گفتم تو دعوا هلم داد در حالی که الان تمام اعضای بدنم درد میکنه.خانوادم با دیدن حال و روزم همش گفتن که چه قد بهت گفتیم با این قوم وصلت نکن .اخه این جور وحشیگریها توی اونا طبیعیه ..خلاصه نتونستم تمام حرفها و حرکاتش رو به خانوادم بگم چون از عاقبتش که پس فردا چطور میخوان تو چشش نگاه کنن میترسیدم.ازش نتفرم تو این مدت این چهار یا پنجمین بارشه که مث وحشیها باهام برخورد میکنه ولی هر بار نگفتم اما دیدم خیالش راحته که من شکایتش رو نمیبرم پیش خانوادم باز به رفتارای وحشیانش ادامه میده.الان که گفتم و بابام با عصبانیت بهش زنگ زد و اومد و بعد هم پدر مادر اون اومدن خلاصه حرفها و اتمام حجت ها شد و من با باباش برگشتم خونه.اما الان جلو خانوادم خجلم چون اونا قبلش هم حس میکردم که دید خوبی ندارن بهش .حتی خیلی وقتا اونو سعی میکردم بالا ببرم ازش متنفرم الان هر دومون عصبی هستیم اما اون مث وحشیا هست و فحش میده تو دعواها.از یه طرف خوشحالم که بابام باهاش برخورد کرد از طرف دیگه احساس کوچیکی میکنم.شما بگید چکار کنم

  2. کاربر روبرو از پست مفید بقا تشکرکرده است .

    roze sepid (شنبه 26 مرداد 92)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 خرداد 93 [ 20:36]
    تاریخ عضویت
    1392-5-17
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    866
    سطح
    15
    Points: 866, Level: 15
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    کسی به تاپیک من سر نزده؟؟؟؟راهنمایی میخوام به شدت

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 تیر 94 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1392-1-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    455
    امتیاز
    3,873
    سطح
    39
    Points: 3,873, Level: 39
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    873

    تشکرشده 1,282 در 361 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام. امیدوارم دوستان بتونند راهنمایی مفیدی انجام بدن.

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 دی 93 [ 22:34]
    تاریخ عضویت
    1391-12-08
    نوشته ها
    661
    امتیاز
    3,788
    سطح
    38
    Points: 3,788, Level: 38
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,635

    تشکرشده 911 در 430 پست

    Rep Power
    79
    Array
    سلام سايه سار عزيز من نميتونم راهنماييت كنم اما باهات همدردي ميكنم وبه مدير اطلاع دادم كه كمكت كنن.
    اميدوارم زندگيتون خوب وخوش بشه.
    چند تا سوال ميپرسم تا دوستان بيان براي راهنمايي.
    چرا باهم دعواكردين؟
    چي شد كه دستش روت بلند شد؟
    چرا رفتي پيش خانوادت وصبر نكردي از مشاور كمك بگيري؟
    چرا وقتي به اون شدت عصباني شده قبلش دعوارو فيصله ندادي؟

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 خرداد 93 [ 20:36]
    تاریخ عضویت
    1392-5-17
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    866
    سطح
    15
    Points: 866, Level: 15
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون مجید و یوسف عزیز که اقلا تاپیکم رو خوندید.خوشحال میشم اگه کسی پیدا شه بهم کمک کنه.همونجور که گفتم من در حالی به همسرم جواب مثبت دادم که بسیار مردد بودم و خانوادم مخالف بودن چون با قومیتش مشکل داشتیم اخع کسی به این قوم دختر نمیده ولی چون میشناختینمشون و خانواده ارامی به نظر میرسیدن و در نهایت آقا پسر چنان مودبانه برخورد کرد شب خواستگاری والبته نجیب و پاک بود بقیه راضی شدن.ما در کل همو دوس داریم در مواقع عادی اما خوب طبیعتا تو ازدواج ادم تا بیاد اطرافیان همسر رو بشناسه// اونم اینا که من به شخصه اصلا دلم نمیخواد باهاشون رابطه داشته باشم //خوب زمان میبره....همسر من هم مث خیلیای دیگه رو خانوادش تعصب داره.خلاصه همه جوره با هم کنار میایم الا عصبی شدن و وحشی گریش رو نمیتونم تحمل کنم.اون خودش تو دعوا هر جور فحشی بده حق داره اما اگه من مثلا حرفی بزنم که حتی معنی خفه شو بده بهش بر میخوره و حتی کتک کاری راه میندازه.و کلا چون خانواده و دور و بریاش همه مرد سالارن باید زن فقط بله و گوی اون باشه وگرنه گستاخ و عاصیه.و کلا مادر تو خونه اونا نقش کلفت رو داره.اوایل سر این مسایل بحث داشتیم بعد سر رفت وامد با فامیلش که گفتم کم کنیم اونم قبول کرد اما خانوادش چندین بار گله منو بش کردن که چرا زنت نمیاد نمیره.واقعا از نظر فکری مث اونا نیستم دلم نمیخواد باشون جور بشم کمتر میام و میرم که حرفی برام درست نشه اخه خیلی پشت سری هستن.با تموم اینا به ظاهر کنار اومده اما عصبیه .شبی که رفتم با گریه خونه پدر م ناچار شدم دوس نداشتم بدونن اما گستاخ شده بود حتی یک بار اونقد کتکم زد که دست به خودکشی زدم.مگه ادم چه تحملی داره تازه یکی از بستگان درجه یکش هم زن حاملش ازش جدا شد و بچشو نخواست.اما دیگه من وارد این زندگی شدم مجبورم تحمل کنم چون خودم خواستم شوهرم مهربان و عاطفیه فقط عصبیه.حتی به خاطرش با خانوادم حرفم شد و باشون سر سنگین شدم حالا فکر کنید هیچ بعید نیست اونا هم منو به تمسخر بگیرن به خاطر اون....احساس میکنم یه زن بدبختم مث خیلیای دیگه...همیشه تو جمع دوستام و فامیل از قومیت شوهرم خجالت کشیدم ادمای بدی شاید نباشن اما بهشون افتخار نمیکنم.سر خورده شدم ازشون فراریم و اونا همش دنبال ما...ای خدا اون یکی دامادمون رو خانوادم بیشتر قبول دارن فکر میکنم اما این بیسیاسته.دوسش دارم اما خیلی وقتا باعث خجالم میشه.البته شاید اونم چنین حسی به من پیدا کنه گاهی چون زیاد با خانوادش گرم نمیگیرم...مومیترسم بچه بیارم بشه مث اونا ...میترسم بچمو خانوادم دوس نداشته باشن چون از خون اون قومه.البتع خانوادم خاهر دیگم رو بیشتر از من میخوان طبیعیه که همسر و بچه اون هم محبوب تر باشه..دچار وسواس فکریم..افسردگی...افکار منفی...همش خوابم...چکار کنم تو رو خدا بهم کمک کنید

    - - - Updated - - -

    ممنون مجید و یوسف عزیز که اقلا تاپیکم رو خوندید.خوشحال میشم اگه کسی پیدا شه بهم کمک کنه.همونجور که گفتم من در حالی به همسرم جواب مثبت دادم که بسیار مردد بودم و خانوادم مخالف بودن چون با قومیتش مشکل داشتیم اخع کسی به این قوم دختر نمیده ولی چون میشناختینمشون و خانواده ارامی به نظر میرسیدن و در نهایت آقا پسر چنان مودبانه برخورد کرد شب خواستگاری والبته نجیب و پاک بود بقیه راضی شدن.ما در کل همو دوس داریم در مواقع عادی اما خوب طبیعتا تو ازدواج ادم تا بیاد اطرافیان همسر رو بشناسه// اونم اینا که من به شخصه اصلا دلم نمیخواد باهاشون رابطه داشته باشم //خوب زمان میبره....همسر من هم مث خیلیای دیگه رو خانوادش تعصب داره.خلاصه همه جوره با هم کنار میایم الا عصبی شدن و وحشی گریش رو نمیتونم تحمل کنم.اون خودش تو دعوا هر جور فحشی بده حق داره اما اگه من مثلا حرفی بزنم که حتی معنی خفه شو بده بهش بر میخوره و حتی کتک کاری راه میندازه.و کلا چون خانواده و دور و بریاش همه مرد سالارن باید زن فقط بله و گوی اون باشه وگرنه گستاخ و عاصیه.و کلا مادر تو خونه اونا نقش کلفت رو داره.اوایل سر این مسایل بحث داشتیم بعد سر رفت وامد با فامیلش که گفتم کم کنیم اونم قبول کرد اما خانوادش چندین بار گله منو بش کردن که چرا زنت نمیاد نمیره.واقعا از نظر فکری مث اونا نیستم دلم نمیخواد باشون جور بشم کمتر میام و میرم که حرفی برام درست نشه اخه خیلی پشت سری هستن.با تموم اینا به ظاهر کنار اومده اما عصبیه .شبی که رفتم با گریه خونه پدر م ناچار شدم دوس نداشتم بدونن اما گستاخ شده بود حتی یک بار اونقد کتکم زد که دست به خودکشی زدم.مگه ادم چه تحملی داره تازه یکی از بستگان درجه یکش هم زن حاملش ازش جدا شد و بچشو نخواست.اما دیگه من وارد این زندگی شدم مجبورم تحمل کنم چون خودم خواستم شوهرم مهربان و عاطفیه فقط عصبیه.حتی به خاطرش با خانوادم حرفم شد و باشون سر سنگین شدم حالا فکر کنید هیچ بعید نیست اونا هم منو به تمسخر بگیرن به خاطر اون....احساس میکنم یه زن بدبختم مث خیلیای دیگه...همیشه تو جمع دوستام و فامیل از قومیت شوهرم خجالت کشیدم ادمای بدی شاید نباشن اما بهشون افتخار نمیکنم.سر خورده شدم ازشون فراریم و اونا همش دنبال ما...ای خدا اون یکی دامادمون رو خانوادم بیشتر قبول دارن فکر میکنم اما این بیسیاسته.دوسش دارم اما خیلی وقتا باعث خجالم میشه.البته شاید اونم چنین حسی به من پیدا کنه گاهی چون زیاد با خانوادش گرم نمیگیرم...مومیترسم بچه بیارم بشه مث اونا ...میترسم بچمو خانوادم دوس نداشته باشن چون از خون اون قومه.البتع خانوادم خاهر دیگم رو بیشتر از من میخوان طبیعیه که همسر و بچه اون هم محبوب تر باشه..دچار وسواس فکریم..افسردگی...افکار منفی...همش خوابم...چکار کنم تو رو خدا بهم کمک کنید

  7. کاربر روبرو از پست مفید بقا تشکرکرده است .

    roze sepid (یکشنبه 27 مرداد 92)

  8. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 دی 93 [ 22:34]
    تاریخ عضویت
    1391-12-08
    نوشته ها
    661
    امتیاز
    3,788
    سطح
    38
    Points: 3,788, Level: 38
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,635

    تشکرشده 911 در 430 پست

    Rep Power
    79
    Array
    سلام
    من تجربه زندگي مشتركو ندارم.اما درموردهمينايي كه گفتيدومن از اطرافيانم ديدم حرف ميزنم.

    خواهر من دقيقا مثل شما فكر ميكرد وميگفت دوست ندارم بچه بيارم مبادا مثل خانواده همسرم دروغگو بشه.اما با اينكه با چند تا مشاور خوب حرف زد وگفتن اين همسر وخانواده در شان تو وخانوادت نيستن ادامه داد.بچه دار شد.
    هيچي كم نداره.خوشگل.كارمند يك جاي خوب.حقوق عالي.همه چي داره اما چون خيلي احساساتيه همسرش با اشكو گريه وكلي دروغ مجبورش كرد بچه بيارن.حالا بازم همون آشو همون كاسه هست اما ديگه پاي يك بچه معصوم هم وسطه.
    به نظر من روابط همسري اونقد حساسه كه اگر تمام پولتونم خرج كنيد ارزشش رو داره.
    از يك مشاور خوب وخبره كمك بگيريد وپيگيري كنيد.اينجا تو دراز مدت واگر عجله اي نداشته باشيد به نتايج خوب وحتي عالي ميرسيد اما واسه شما يك لحظه غفلت يك عمر پشيمانيست.

    اگر بتونيد سي دي هاي "خانواده موفق"دكتر فرهنگو بگيريد خيلي خيلي واسه روابط همسران وكلا خانواده خوبه.

    توصيه آخر به شما دوست عزيز اينه كه تا وقتي روابطتون به ثبات خوبي نرسيده بچه دار نشيد.حتي اگر همه بگن شما نازا هستيد.
    بچه چه گناهي داره تو اين دنياي پر هياهو مياد تازه ميبينه عزيزترين كساني كه به عنوان بزرگتروحاميش شناخته هميشه باهم دعوا وزدوخورد دارن وبه جاي آرامش پرخاشگري رو ازشون ياد ميگيره.
    موفق باشيد

  9. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 خرداد 93 [ 20:36]
    تاریخ عضویت
    1392-5-17
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    866
    سطح
    15
    Points: 866, Level: 15
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون یوسف عزیز اما همسرم خودش هم فعلا برنامه ای واسه بچه دار شدنمون نداره.از کارشناسای تالار عاجزانه تقاضای کمک دارم .دارم میمیرم از غصه .روی رفتن به خونه پدرم رو ندارم.میدونم اونا هم از شوهرم متنفر شدن حالا.دارم به سمت جنون میرم وقتی تو خونه تنهام بلند بلند با خودم حرف میزنم و داد میکشم ازش بدم میاد.چع طور خودمو اروم کنم چرا باید بسوزم و بسازم چرا؟هل من ناصر ینصرنی!!!!

  10. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 04:36]
    تاریخ عضویت
    1392-5-12
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    1,570
    سطح
    22
    Points: 1,570, Level: 22
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 31.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز میشه از نحوه آشنایی با این آقا خانوادش و روند خواستگاری و ازدواجت بیشتر بگی..عقد بودی،نامزد بودی؟مدت زمانش؟نوع برخورداتون؟حرفهای رد و بدل شده و غیره...در ضمن سن،تحصیلات و شغل خودت و همسرت رو هم بگو...ممنون

  11. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 خرداد 93 [ 20:36]
    تاریخ عضویت
    1392-5-17
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    866
    سطح
    15
    Points: 866, Level: 15
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از شما احسان عزیز.ایشون همسایه ما بودن.و خانواده ارومی به نظر میرسیدن.وقتی اومدن خاستگاری گفتن ما رسم نامزدی نداریم و ما حدود 3هفته نامزد و حدود یک سآل عقد بودیم.مشکل خاصی نبود جز اینکه من چندان علاقه ای به رفت و امد با خانواده و فامیلاش نداشتم و ندارم البته میدونم اشتباه میکنم.هر دو مون لیسانس من خانه دار و اون توی یه شرکت کار میکنه.از تفکراتشون و نگاه سنتیشون به زندگی بدم میاد.زن از نظر اونا ینی بله قربان گوی شوهر.شوهرم ادم بدی نیست اما عصبیه و نمیتونه خودشو کنترل کنه.میگه تو دست رو حساسیت های من میذاری ولی مگه اون باید اینطور رفتار کنه.نزدیک یک هفتست که حرف نمیزنیم با هم چون حرمتا شکسته شده و پای خانواده کشیده شده وس ط.هر دومون تو شرایط بدی هستیم.اون شب مجبور شدیم حرفایی که تو خلوت خودمون به هم میگفتیم راجع به اطرافیان و دعواهامون همش رو تو جمع خ.انواده ها گفتیم که خیلی بد شد

  12. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 خرداد 93 [ 20:36]
    تاریخ عضویت
    1392-5-17
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    866
    سطح
    15
    Points: 866, Level: 15
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا باتجربه های تالار و مریم123و فرشته مهربان مدیر به تاپیک من سر نمیزنن؟نکنه موضوع من واستون جذابیت نداره؟؟؟؟؟؟الان که پاسی از شب گذشته و دارم مینویسم دوباره یاد فحشای زشتش و حرکات وحشیانش تو دعوا افتادم و ازش بدم اومد دوباره.ما که شبا بدون بغل کردن و بوسیدن هم خوابمون نمیبرد الان یک هفتست که جدا میخوابیم.همش میترسم نکنه بره با همکاری کسی ارتباط صمیمانه برقرار کنه که خلا نبود منو پر کنه اخه یه همکار مجرد داره که تقریبا روزی 10-11ساعت با هم کار میکنن و من اصلا از نحوه برخورش با دختره خوشم نمیاد چون حس میکنم خیلی باهم شوخی میکنن.بارها هم بش تذکر دادم حتی نسبت بهش بدبین شدم و اونم مدام ناراحت بود که تو چرا بی اعتمادی و تهمت میزنی و از این حرفا.چکار کنم دست خودم نیست روش حساسم .شایدم من بدبینم.دیروز که سر کار بود بش اس دادم که حالشو بپرسم چون مریض بود.شب هم که اومدیم خونه غذایی که دوس داشتو پختم ولی نخورد و هشروع به اس بازی کردبم با همو از دلخوریامون گفتیم و اون گفت تو اگه اسم خانوادمو نیاری حله.و من دنبال ارامشم.و تو نباید به خانوادت میگفتی و حرمتا شکسته شده و کینه ها زیاد شدن...و خانوادت فقط تو فکر اشکای تو بودن نه تو فکر زندگیت و میخواستن مثلا منو ادب کنن و منم گفتم اگه اونا تو فکر زندگیم نبودن که جور دیگه ای با تو رفتار میکردن.و بش گفتم حاضرم قسم بخورم که خانوادت یه سر سوزن هم ننشستن نصیحتت کنن که موقع عصبانیت اینطور رفتار نکن و حقو بهت دادن.در حالی که خانواده من خیلی منو نصیحت کردن و بعضی جاها توبیخ.ایا خانوادم حق نداشتن ناراحت بشن بابت رفتار وحشیانه داماد با دخترشون و باهاش برخورد کنن. اون از این ناراحته.اما حقش بود.بهش گفتم نمیتونم در برابر خشونتای رفتاریت سکوت کنم و بسوزم و بسازم گفت تو باعثش میشی.گفتم شاید منم عصبی باشم اما نوعش با مال تو فرق میکنه....مث تو وحشی گری نمیکنم....خلاصه بحث بی نتیجه موند و ......الان هم اون جدا خوابیده.و من نمیدونم اصلا کارم درست بود که بش اس دادم.اخه دلم براش تنگ شد و هم ترسیدم....اما نمیدونم فردا چه جور رفتاری باهاش در پیش بگیرم.اون شخصیتش جوریه که خیلی بدون عشق دوام نمیاره و همیشه بهم میگه دلم میخواد زنم همیشه دوسم داشته باشه.منم دوسش دارم اصلا همین دوس داشتن هست که منو تا الان نگه داشته و باعث میشه فراموش کنم.خداوند چرا اینقدرررر زنها رو محتاج محبت افرید ؟؟؟؟؟

    - - - Updated - - -

    چرا باتجربه های تالار و مریم123و فرشته مهربان مدیر به تاپیک من سر نمیزنن؟نکنه موضوع من واستون جذابیت نداره؟؟؟؟؟؟الان که پاسی از شب گذشته و دارم مینویسم دوباره یاد فحشای زشتش و حرکات وحشیانش تو دعوا افتادم و ازش بدم اومد دوباره.ما که شبا بدون بغل کردن و بوسیدن هم خوابمون نمیبرد الان یک هفتست که جدا میخوابیم.همش میترسم نکنه بره با همکاری کسی ارتباط صمیمانه برقرار کنه که خلا نبود منو پر کنه اخه یه همکار مجرد داره که تقریبا روزی 10-11ساعت با هم کار میکنن و من اصلا از نحوه برخورش با دختره خوشم نمیاد چون حس میکنم خیلی باهم شوخی میکنن.بارها هم بش تذکر دادم حتی نسبت بهش بدبین شدم و اونم مدام ناراحت بود که تو چرا بی اعتمادی و تهمت میزنی و از این حرفا.چکار کنم دست خودم نیست روش حساسم .شایدم من بدبینم.دیروز که سر کار بود بش اس دادم که حالشو بپرسم چون مریض بود.شب هم که اومدیم خونه غذایی که دوس داشتو پختم ولی نخورد و هشروع به اس بازی کردبم با همو از دلخوریامون گفتیم و اون گفت تو اگه اسم خانوادمو نیاری حله.و من دنبال ارامشم.و تو نباید به خانوادت میگفتی و حرمتا شکسته شده و کینه ها زیاد شدن...و خانوادت فقط تو فکر اشکای تو بودن نه تو فکر زندگیت و میخواستن مثلا منو ادب کنن و منم گفتم اگه اونا تو فکر زندگیم نبودن که جور دیگه ای با تو رفتار میکردن.و بش گفتم حاضرم قسم بخورم که خانوادت یه سر سوزن هم ننشستن نصیحتت کنن که موقع عصبانیت اینطور رفتار نکن و حقو بهت دادن.در حالی که خانواده من خیلی منو نصیحت کردن و بعضی جاها توبیخ.ایا خانوادم حق نداشتن ناراحت بشن بابت رفتار وحشیانه داماد با دخترشون و باهاش برخورد کنن. اون از این ناراحته.اما حقش بود.بهش گفتم نمیتونم در برابر خشونتای رفتاریت سکوت کنم و بسوزم و بسازم گفت تو باعثش میشی.گفتم شاید منم عصبی باشم اما نوعش با مال تو فرق میکنه....مث تو وحشی گری نمیکنم....خلاصه بحث بی نتیجه موند و ......الان هم اون جدا خوابیده.و من نمیدونم اصلا کارم درست بود که بش اس دادم.اخه دلم براش تنگ شد و هم ترسیدم....اما نمیدونم فردا چه جور رفتاری باهاش در پیش بگیرم.اون شخصیتش جوریه که خیلی بدون عشق دوام نمیاره و همیشه بهم میگه دلم میخواد زنم همیشه دوسم داشته باشه.منم دوسش دارم اصلا همین دوس داشتن هست که منو تا الان نگه داشته و باعث میشه فراموش کنم.خداوند چرا اینقدرررر زنها رو محتاج محبت افرید ؟؟؟؟؟

    - - - Updated - - -

    چرا باتجربه های تالار و مریم123و فرشته مهربان مدیر به تاپیک من سر نمیزنن؟نکنه موضوع من واستون جذابیت نداره؟؟؟؟؟؟الان که پاسی از شب گذشته و دارم مینویسم دوباره یاد فحشای زشتش و حرکات وحشیانش تو دعوا افتادم و ازش بدم اومد دوباره.ما که شبا بدون بغل کردن و بوسیدن هم خوابمون نمیبرد الان یک هفتست که جدا میخوابیم.همش میترسم نکنه بره با همکاری کسی ارتباط صمیمانه برقرار کنه که خلا نبود منو پر کنه اخه یه همکار مجرد داره که تقریبا روزی 10-11ساعت با هم کار میکنن و من اصلا از نحوه برخورش با دختره خوشم نمیاد چون حس میکنم خیلی باهم شوخی میکنن.بارها هم بش تذکر دادم حتی نسبت بهش بدبین شدم و اونم مدام ناراحت بود که تو چرا بی اعتمادی و تهمت میزنی و از این حرفا.چکار کنم دست خودم نیست روش حساسم .شایدم من بدبینم.دیروز که سر کار بود بش اس دادم که حالشو بپرسم چون مریض بود.شب هم که اومدیم خونه غذایی که دوس داشتو پختم ولی نخورد و هشروع به اس بازی کردبم با همو از دلخوریامون گفتیم و اون گفت تو اگه اسم خانوادمو نیاری حله.و من دنبال ارامشم.و تو نباید به خانوادت میگفتی و حرمتا شکسته شده و کینه ها زیاد شدن...و خانوادت فقط تو فکر اشکای تو بودن نه تو فکر زندگیت و میخواستن مثلا منو ادب کنن و منم گفتم اگه اونا تو فکر زندگیم نبودن که جور دیگه ای با تو رفتار میکردن.و بش گفتم حاضرم قسم بخورم که خانوادت یه سر سوزن هم ننشستن نصیحتت کنن که موقع عصبانیت اینطور رفتار نکن و حقو بهت دادن.در حالی که خانواده من خیلی منو نصیحت کردن و بعضی جاها توبیخ.ایا خانوادم حق نداشتن ناراحت بشن بابت رفتار وحشیانه داماد با دخترشون و باهاش برخورد کنن. اون از این ناراحته.اما حقش بود.بهش گفتم نمیتونم در برابر خشونتای رفتاریت سکوت کنم و بسوزم و بسازم گفت تو باعثش میشی.گفتم شاید منم عصبی باشم اما نوعش با مال تو فرق میکنه....مث تو وحشی گری نمیکنم....خلاصه بحث بی نتیجه موند و ......الان هم اون جدا خوابیده.و من نمیدونم اصلا کارم درست بود که بش اس دادم.اخه دلم براش تنگ شد و هم ترسیدم....اما نمیدونم فردا چه جور رفتاری باهاش در پیش بگیرم.اون شخصیتش جوریه که خیلی بدون عشق دوام نمیاره و همیشه بهم میگه دلم میخواد زنم همیشه دوسم داشته باشه.منم دوسش دارم اصلا همین دوس داشتن هست که منو تا الان نگه داشته و باعث میشه فراموش کنم.خداوند چرا اینقدرررر زنها رو محتاج محبت افرید ؟؟؟؟؟

  13. کاربر روبرو از پست مفید بقا تشکرکرده است .

    roze sepid (چهارشنبه 30 مرداد 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:16 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.