به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آبان 92 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1391-1-22
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    1,357
    سطح
    20
    Points: 1,357, Level: 20
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 8 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    زنگ زد ! افکارم بهم ریخته شده ! نمیدونم چیکار کنم فکرم آزاد شه !؟؟؟

    سلام دوستان عزیز عشق اولم که 5 و نیمی هست از من جدا شد و رفت ازدواج کرد ! دیشب بهم زنگ زد .



    ماجرا از این قرار است که دیشب ساعت حدودا 12 زنگ تلفن خونه ما خورد و برداشتم هیچکس جواب نداد ! من شماره خیلی آشنا بود گفتم حتما اونه زنگ زده اما چرا ؟!!! زنگ زدم برنداشت بازم زنگ زد جواب داد !!!!

    مات و مبهوت موندم هنگ کردم زبونم نمیچرخید !!! هنوزم همون حال گیجی رو دارم ! خیلیییی تعجب کردم زنگ زده بود بعد 5ماهو نیمی !!!
    پرسیدم چی شده گفت هیچی نباید زنگ میزدم دیگه طاقت نیاوردم زنگ زدم . آخه خیلی وقته هیچکدوم از دوستان و همکلاسیهای دانشگاه از تو خبر ندارن و من خیلی نگران بودم که دیگه سر کار قبلی هم تورو ندیدن و هیچ خبری نیست . نتونستم خودمو نگه دارم و زنگ زدم .

    بهش نامزدیش رو تبریک گفتم و آرزوی خوشبختی کردم . و توضیح دادم از اینکه توی کار دیگه ای مشغول هستمو به اون کار قبلی نمیرم .
    حدودا 80 دقیقه صحبت کردیم !!! (اصلا گذشت زمان رو نفهمیدم!!!)
    از این مدت حرف زد و توضیح داد از نامزدش و خودش که توی این مدت چه سختی هایی کشیدن و در آخر یک مغازه به کمک هر دوشون باز کردن ماشین و پسندازی که داشتن خرج کردن و یک مغازه کیفو کفش باز کزدن با نامزدش .
    خوشحال شدم ولی ازش هیچ آدرسی نخواستم و گفتم هیچ آدرسی از مغازه نده!

    و از این حرفها که ما بدرد هم نمیخوردیم و توی این مدت خیلی سختی کشیدن از لحاظ شغل و مالی و ... توضیح داد . و اینکه اخلاق و حسایتش خیلی زیاده و قراره بره مشاوره و چون این اخلاقش و عصبی بودنش و حساس بودنش زیاده نامزدش رو هم اذیت میکنه .
    و میگفت حتی یک لحظه از ازدواجش پشیمون نشده. و شکر گذار خداست .

    و از اینکه با من ازدواج نکرده اصلا ناراحت نیست . چون میدونست ما با هم نمیساختیم و مشکلات زیادی پیش میومد . مثلا میگفت که من احساسی هستم و تو هم که احساسی هستی و اخلاقهای ریز دیگر ! و با این اخلاقش نمیشد با هم ازدواج کنیم !



    من راهنماییش کردم و گفتم حتما بره مشاور و خودش و حساستش رو کنترل کنه و نزاره با این ریز بینی ها زندگیش خراب شه .
    گفتم فقط خوشبختیتو میخوام به زندگی مشترکت فکر کن و ایشالاااا هر روز بهتر و موفقتر از دیروز میشین .

    و حرفهای دیگه ... که ما از هم ناراحت نیستیمو خوشبختی همو میخواییم و اینکه همیشه توی خانوادش اونایی که منو میشناسن از من به بهترین پسر یاد میکنن و راضی هستن .
    ایشونم گفتن که از من خیلی راضی هست وهمیشه دعام میکنه و از خدا میخواد که اونو ببخشم .

    منم گفتم من فقط آرامش و خوشبختیتو میخوام واسه همین هر کاری میکنم ازت ناراحت نیستمو راحت باش .

    و حرفای دیگه ........

    در آخر گفتیم امشب شاید از واجبات بود و بهتر شد که زنگ زدی چون بعضی افکار آزارم میداد و الان روشن شد و بهترم لا اقل خبری شد و فکرای بدو ناراحتی ندارم . . .

    اون گفت به خاطر اینکه نتونستم زنگ نزدنم زنگ زدم . و دیگه زنگ نمیزنم و نمیخوام گناه کنمو یبه شوهرم خیانت
    منم گفتم مطما باش نمیزارم تو امشب با حرف زدن با من به گناه بی افتی . حرفامون رو منطقی زدیم و نمیخوامم دیگه هیچوقت به هم زنگ بزینم . منم ایشالاااا یک دختر خوب انتخاب میکنم و به زندگیم فکر میکنم . تو هم فقط به آیندت و به خوشبختیت فکر کن برات از ته قلبم بهترین ها رو میخوام .

    و خدافظی کردیم و قطع کردیم ... .

    ---------------------------------------------------------------------------------

    ببخشن اگه با جزیات توضیح دادم و خیلی شد!

    من مشکلم اینه که از دیشب آشفتگی فکری دارم نمیدونم فکرم مشغوله به حرفاش همش توی ذهنم حرفاش رو تکرار میکنم ! مرور میکنم یه حس عجیبی دارم سردرگم گیج .!!!!

    از دیشب فکرو حرفا توی سرم داره میپیچه !نمیتونم به یک چیز دیگر فکرم رو مشغول کنم و آرووم باشم . چیزی نشد ولی من درگیرم نمیتونم جمع بندی کن آرامش فکری داشته باشم !!!

    من خیلی تنهام و هیچکسو ندارم که به حرفام گوش کنه میخوام با کسی دردو دل کنم و این حرفام رو بگم !
    چیکار کنم به از این سردرگمی و افکار ذهنی رها شم ؟؟
    همش فکر میکنم که اون مغازه باز کرده کنار نامزدشه .زندگیش رو تشکیل داده واسه زندگی مشترک داره و اون همه ماجرای سختی رو که گفت همش مرور میکنم . ول کنم نیست این فکرا و مرورشون !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    درگیری فکری دارم نمیتونم جمع بندی کنم و ذهنم آشفته نباشه !!
    کسی رو ندارم الانم سر کارم اینجا هم همیشه خلوته و این افکار آشفته توی سرم داره میچرخه نمیتونم به فکرم یک مسیر بدم و جمع بندی کنم و خلاص شم فقط آشفتگی ذهنی دارم !!!!



    چیکار کنم فکرم آزاد شه ؟؟؟!!!!!!!!!!

  2. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 17 خرداد 04 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,994
    امتیاز
    35,222
    سطح
    100
    Points: 35,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 32.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,429

    تشکرشده 6,478 در 1,819 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نظرم او بهت زنگ زده تابه زعم خودش مدیونی بین شما نباشه.این مکالمه ای که توضیحش رو دادی خوب بوده ازهر دوطرف ونقصی درش نیست واسه خوشبختی هم دعاکردید.بذارآخرین خاطره خوش شما باشه(این خیلی مهمه)شنیدی میگن پایان هرچیز زیباست اگه زیبانبودبه پایان نرسیده.پس به قول خودت دیگه تماسی باهم نگیرید.چون تماس بعدی هیچ ضرورتی نداردوبوی خیانت خواهدداد.به خودت فرصت وزمان بده وسعی کن به یه مکان مورد علاقه بروی یابیشتر درجمع باشی تا کم کم ازاین حالت بیای بیرون(این نظرمن بوداگه جنبه نصیحت گرفته قصدنصیحت نداشتم)‏

  3. 4 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    asemani (دوشنبه 14 مرداد 92), gheryeh (دوشنبه 14 مرداد 92), ویدا@ (دوشنبه 14 مرداد 92), vahidgh (دوشنبه 14 مرداد 92)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آبان 92 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1391-1-22
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    1,357
    سطح
    20
    Points: 1,357, Level: 20
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 8 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون امین جان منم همینطور همیشه سعیم بر این بوده که بهترین و عاقلانه ترین کار و انجام بدیم و با تفاهم همه کارهارو به پایان برسونیم . و خوشحالم از اینکه با همه ی سختی که وجود داره پایان خوشی داشتیم . ولی این پایان با کشتن روح و احساسم به پایان رسید

    من به دست خودم روحو احساسم رو بخاطر عشقم فدا کردم . الانم عذاب همین رو میکشم عذابی که از خاطرم نمیره هر جا و هر ساعتی که باشم !!

    از خدا همینو میخوام کاش کاری کنه برای همیشه یادش از خاطرم بره من که بخاطر اون گذشتم لا اقل این یاد و عذابی که از احساسم برام مونده رو نابود کنه !

    توی این مدت همه ی سعیم این بوده که فراموشش کنم ولی هر کارو هر جا و هر فکری که میکنم به یادم میاد !!!!

    دیشبم بعد از 5 ماه و نیمی این اتفاق و صداش همه ی افکارم و ذهنم رو به درگیری کشید ! خودم نفهمیدم ولی همه ی وجودم یک شوک بزرگی خورد از کسی که تا به الان عاشقانه عاشقانه دوسش دارم . کم کم داشتم فراموشش میکردم ! این تماس اتفاق افتاد .

    مطمن دیگه هیچ تماسی نخواهیم داشت حرفمون روی تصمیمی که گرفتیم عوض نمیشه . و من اونو به خدا سپردمش . خدا نگهدارش باشه

    ------------------

    دوست دارم فراموشش کنم دوست دارم بتونم کسی رو دوست داشته باشم .دوست دارم واسه همیشه از فکرم بره . میخوام واسه خودم تو این دنیا زندگی کنم . قلبم یه نفس تازه بگیره یه حسی مثل قدیما ... با چه روشی زندگی کنم دوست دارم دنیا واسم یه دنیای خوب باشه یه نفس تازه یه روح تازه یه آرامش . مثل بچه گیا . . .



    ؟!
    ویرایش توسط vahidgh : دوشنبه 14 مرداد 92 در ساعت 15:54

  5. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    268
    Array
    سلام آقا وحید.
    می تونید برای اینکه فکرتون آزادتر بشه اینجوری فکر کنید:
    فکر کنید شما یک همسری دارید و اون وقت اون همسر شما یک مرد غریبه را دوست داره و اون مرد غریبه هم عاشق همسر شماست!چه حسی پیدا می کنید.چقدر این موضوع برایتان تلخ خواهد بود؟ روی همین تلخی تمرکز کنید و اجازه ندید که شیرینی صحبت های اون خانم و اون عشق کاذب در ذهنتون مرور بشه!

    ***در ضمن حتما در اولین فرصت (تا این احساس در شما دوباره جون نگرفته ) یک مسافرت برین تا حال و هواتون عوض بشه!شاید از نظر احساسی به مرحله قبل برگردین.

    اون خانم نباید به شما زنگ می زد و دوباره احساستان را بیدار می کرد.ولی شاید حکمتی داشته و شاید حکمتش این بوده که این بار کاملا درگیری با احساستان را حل کنید.

    ***شما باید خودتون را (حتی اگر در باطن این طور نیست)کاملا بی تفاوت نسبت به اون خانم نشون بدید.یعنی اصلا برای خوشبختی و آینده اون خانم دعا نکنید.مطمئن باشید کسانی هستند که برایش دعا کنند!!! و هیچ اتفاقی نخواهد افتاد!
    این طوری به مرور نسبت بهش بی تفاوت می شین و درگیری با فکرش از بین می رود.
    تا به این بی تفاوتی نرسیدین(حداقل 80 درصد)اصلا به ازدواج فکر نکنید.
    (در ضمن بی تفاوتی با فراموش فرق دارد. ما خیلی از چیزها در فکر داریم و فراموش نکردیم ولی اصلا حواسمان بهش نیست )

  6. 2 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    asemani (دوشنبه 14 مرداد 92), vahidgh (دوشنبه 14 مرداد 92)

  7. #5
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 17 خرداد 04 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,994
    امتیاز
    35,222
    سطح
    100
    Points: 35,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 32.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,429

    تشکرشده 6,478 در 1,819 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درکت میکنم بخشی ازاحساست یک احساس عمومی هست برای داشتن همدم ومونس در زندگی_ولی بخشی ازاون احساس جای خالی اوست که به راحتی پرنمیشه نیاز به زمان وبخشیدن خودت داری.همانطورکه خودت میدونی بهترهست اول معیارها مشخص بشودومطمئن شد هردوطرف مال هم هستندوپس ازاون باخیال راحت دل بست.دوباره میشه دوست داشت وعاشق شد.اگه دست وپامیزنی ولی راحت نمیشی یه مکث کن وبه سوزش زخمی که احساس میکنی درون توست توجه کن ببین چه میخادبگه:عشق گر زین سراست وگر زآن سرست...عاقبت مارابدان جایگه رهبرست.الان فرصتی پیش اومده تا مقداری روح خودتو متعالی کنی درسی که رنجها میده در عین درد زیباترین وواقعی ترین درسهای زندگیه...اگه مایل بودی این لینک رومطالعه کنhttp://www.hamdardi.net/thread-3528.html

  8. 5 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    asemani (دوشنبه 14 مرداد 92), gheryeh (دوشنبه 14 مرداد 92), ویدا@ (دوشنبه 14 مرداد 92), مصباح الهدی (دوشنبه 14 مرداد 92), vahidgh (دوشنبه 14 مرداد 92)

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 دی 93 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1391-5-23
    نوشته ها
    535
    امتیاز
    3,418
    سطح
    36
    Points: 3,418, Level: 36
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    573

    تشکرشده 935 در 360 پست

    Rep Power
    66
    Array
    به نظرمن امرطبیعیه که دوباره یادخاطرات گذشته مان بیفتیم ولی این خودماهستیم که بهش سمتوسومیدهیم اینکه بخوایدفراموشش کنیدفکرکنم محاله ولی میتونیددیگه بهش فکرنکنیدبرای این منظوربایستی مسئله روباخودتون حل وفصل کنیدوبه این باوربرسیدکه اون خانم برای خودش زندگی وعشق جدیدداره ونبایدشمابخودتون اجازه فکرکردن به اون روبدیدمیدونم شماهمه تلاشتون رومیکنیدکه به ایشون فکرنکنیدولی بایدقلباوباتمام وجودبه این موضوع برسیدکه ایشون رفتندوقتی به شمافکرنمیکنندلزومی نداره شماهم به ایشون فکرکنیدپس لازمه برای خودتون یه زندگی جدیدروشروع کنیدزندگی که براش یک سری هدفهای کوتاه مدت وبلندت مدت درنظرگرفتیدومیخوایدبه اون هدفهاتون دست یابیدبرای فراموش کردن ورزش هم تاثیرعجیبی داره درواقع فکروذهن ادم هنگام ورزش ازاده به هیچی فکرنمیکنی حتی تاساعتهاریلکسی
    تواین شبهای عزیزازخدابخوایدارامش واقعی روبهتون بده

  10. 4 کاربر از پست مفید roseflower تشکرکرده اند .

    asemani (دوشنبه 14 مرداد 92), ویدا@ (دوشنبه 14 مرداد 92), مصباح الهدی (دوشنبه 14 مرداد 92), vahidgh (دوشنبه 14 مرداد 92)

  11. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    268
    Array
    در ضمن پیشنهادات دیگه هم دارم:
    1)تمام حرفای دلتون را روی کاغذ بنویسید و بعد پاره کنید.
    2)جایی هم انگار تو همین تالار خوندم که میگن هرشب اسم طرف را بنویسد و آن را خط خطی کنید.(البته مطمئن نیستم دوستان اگر در این زمینه اطلاع دارید لطفا راهنمایی کنید)
    3)هرشب برای روز بعدتان برنامه بریزید و پایان روز جلوی هر برنامه یک تیک بزنید.
    4)تو برنامه هاتون حتما تفریح,ورزش و مسافرت یادتون نره.
    5)اصلا به موسیقی های عاطفی گوش ندهید.
    6)دوستان جدید پیدا کنید .فکر کنم اگر باشگاه ورزشی برید این اتفاق بیفته.
    7)مطالعه؛حل جدول و پازل؛ دنبال کردن اخبار سیاسی و خواندن برای کنکور!!! همه میتونه کمکتون کنه تا ذهنتون از این قضیه دور بشه.
    8***)تقویت رابطه با خدا(که حتما خودتون انجام می دین و می دونید که خدا در دل های شکسته جا داره پس از این موقعیت پیش آمده به عنوان یک فرصت برای نزدیکی به خدا و افزایش معنویتتان استفده کنید.)

    فقط باید خودتون بخواهید و کارهایی که دوستان ذکر کردن را انجام بدین تا به نتیجه برسید. باید صبور بود و با حوصله.قطعا نباید انتظار داشته باشید همین فردا صبح یادتون بره.

  12. 4 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    asemani (دوشنبه 14 مرداد 92), gheryeh (دوشنبه 14 مرداد 92), ویدا@ (دوشنبه 14 مرداد 92), vahidgh (دوشنبه 14 مرداد 92)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آبان 92 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1391-1-22
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    1,357
    سطح
    20
    Points: 1,357, Level: 20
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 8 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنوننننننننننننننننننننن نننننننننننننننننننننن مصباح الهدی , roseflower , ammin.n

  14. 2 کاربر از پست مفید vahidgh تشکرکرده اند .

    asemani (دوشنبه 14 مرداد 92), مصباح الهدی (دوشنبه 14 مرداد 92)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آیا من مقصرم یا اون؟؟؟
    توسط bluee در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: جمعه 08 مرداد 95, 17:41
  2. امیدم به زندگی کم شده ( چرا من ؟؟؟ کمکم کنید)
    توسط ab96 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: پنجشنبه 05 شهریور 94, 13:47
  3. به اين احساس اوليه اعتماد كنم؟؟؟ ... به نظرتون من زود قضاوت ميكنم؟؟؟
    توسط rama25 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 33
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 شهریور 91, 09:00
  4. چطور بهش بگم ؟؟؟
    توسط amir_irani در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: دوشنبه 13 دی 89, 19:33
  5. با شوهر بچه ننه ام چه کنم؟؟؟
    توسط sara62 در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: شنبه 10 مهر 89, 12:08

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:50 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.