من دختری هستم که از لحاظ ظاهر همه میگن خیلی زیبایی و اندام زیبایی داری . دانشجوی فوق لیسانس هستم. تا حالا سعی کردم خطای بزرگ نکنم و خودمو حفظ کنم. اهل دوستی با پسر هم نیستم. تمام تلاشمو تو زندگی این بوده که در تحصیل موفق باشم و به جایگاه مناسبی برسم. از جهت اجتماعی هم منزوی نیستم.
تا حالا چند مورد بحث ازدواج که برام پیش اومده ازبین هم دانشگاهیانم، برام خیلی سنگین تموم شده. واقعا لطمه بزرگی خوردم. در واقع شرایط بررسی که کردیم دیدیم به هم میخوریم و مشکلی نیست. البته با اطلاع خانواده ها. اما بعد که پیش رفته و قرار شده بیان خواستگاری خانواده پسر قبول نکردن. یعنی حتی دلشون نخواسته منو یه بار از نزدیک ببینند؟؟؟!!! انقدر مخالفت و سرسختی که نمیدونم چرا و چگونه تا به اینجا میرسه که تموم میشه!
نمیدونم چرا من دارم خواستگارامو ازدست میدم؟ من باید چکار میکردم که نکردم؟ من سعی کردم پاک باشم و با زحمت درس خوندم و سالم زندگی کردم ولی هیچکس ارزش چیزایی که من دارم و نمیفهمه! فقط چون خود خانواده منو در نظر نداشتن و پیدا نکردن و پسرشون خواسته دلیل خوبیه واسه مخالفت؟
توی این جامعه ای که پر شده از فساد نمیگم آدم خوب پیدا نمیشه! پیدا میشه ولی وقتی من مشکلی ندارم چرا نباید یه پسر پام وایسه؟
چرا خانواده ها انقد خودخواهی میکنن! آخه اگر یه بار میومدن خونمون و مثلا از قیافم هم خوششون نمیومد واسم بیشتر قابل توجیه بود!!! تا اینکه ندیده و نشناخته!!!!!! و انگار این وسط من به یه عروسک تبدیل شدم که هر چند وقت یه بار مسخره دست یکی بشم.
من خسته شدم از این شرایط. دلم میخواد ازدواج کنم. زندگی خودمو داشته باشم.مستقل شم از خانواده. کنار یکی که منو بفهمه زندگی کنم.
من خیلی دلم شکست وقتی دوباره این اتفاق واسم افتاد. همین 2 ماه پیش بود. خیلی ناراحتم!
علاقه مندی ها (Bookmarks)