به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 تیر 92 [ 17:22]
    تاریخ عضویت
    1391-12-27
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    263
    سطح
    5
    Points: 263, Level: 5
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 5 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    واسه آینده ای که داره خراب میشه ، چیکار کنم ؟

    سلام دوستان . دوباره منم .
    واقعیت اینه که نمیدونم چرا خجالت میکشیدم دوباره پست بذارم . حس میکردم دارم با حرفای بیخودم سر بقیه رو میخورم . حتی جرأت نکردم دوباره آنلاین شم و ازتون درست و حسابی تشکر کنم . ولی دیگه دلم طاقت نداره . فقط میخوام با یکی حرف بزنم . فقط میخوام درد و دل کنم .
    این روزا اوضاع خونه مون خیلی افتضاحه . اصلاً جو آرومِ سابق وجود نداره . همه چی بهم ریخته ست . همه چی اعصاب خورد کنه ...
    من همین چند هفته قبل کنکور داشتم ... الآن شما برین تاریخ تاپیک قبلیِ منو ببینین ! واقعاً آدم بیخود تر از من تو این دنیا هست ؟! موقعی که هم کلاسیام مشغول درس خوندن بودن ، من تازه به فکرِ رفعِ مشکلات ارتباطیم افتاده بودم . بقیه درس میخوندن و من همینطوری که کتاب دستم بود ، می نشستم و زل می زدم تو دیوار ، اینقدر خودخوری میکردم که به مرز دیوونگی میرسیدم . از فکر اینکه یه دوره ای چطور اجازه دادم بقیه خوردم کنن و با له کردنِ من خودشون رو نشون بدن ، اونقدر اعصابم بهم میریخت که میخواستم خودکشی کنم . نتیجه ش چی شد ؟ کسی از اعضای خونه اومد بگه تو چه مرگته که درس نمیخونی ؟ نه ، فقط میزدن تو سرم که همه دارن درس میخونن ، تو داری لوس بازی در میاری ! نتیجه ش این شد که کنکورمو خراب کردم و معلوم نیست سرنوشتِ لعنتیم چی بشه ، اینا هم فقط سر تکون میدن و میگن : گفتیم بهت درس بخون ! اصلاً هم به این فکر نمیکنن که وقتی من شاگرد اولِ کلاس بودم و تو شهر خودمون همیشه بالاترین معدل رو داشتم ، چطور شد که یهو اینطور از دوستام عقب افتادم ...
    فکرشو بکنین ؛ بخاطر این سرکوفتای اینا ، کارم به جایی کشیده که زن داداشم ، کسی که خودش به زور دیپلمشو گرفته ، وقتی منو میبینه همش تیکه بهم می اندازه که : خوبی خانم دکتر ؟! یا خاله زنکای فامیل واسم سر تکون میدن و آه میکشن که طفلکی رو دست مامان باباش موند ! کیه که از من حمایت کنه ؟
    حالا همه اینا رو یه جور میشه تحمل کرد ؛ میشه سپردشون به خدا . ولی یه مشکلِ خیلی بزرگتر هم هست : مادرم مریض شده .
    مریضیش هم جسمی نیست ، روحیه : خودبیمار انگاری .
    خدا منو ببخشه ، ولی همش ته دلم میگم : کاشکی بیماریش جسمی بود ؛ اونطوری حداقل درمانش سریعتر بود ، ما هم فقط سختیِ بیمارداریش رو تحمل میکردیم . ولی الآن همه کلافه شدیم . مرتب مشغول گریه ست ، با صدای بلند آه و ناله میکنه . همش نشسته و بلند بلند خاطره های گذشته ش رو تعریف میکنه که : من جوون بودم ، جای ده نفر کار میکردم ، سالم بودم ...
    دیگه عادت کردیم صبحا با صدای جیغ و داد اون از خواب بیدار شیم . بدتر از همه اینه که همش نفرین میکنه و میگه : شما ولم کردین . من بخاطر شماست که دارم میمیرم .
    خواهرم (همون که روانپزشکه) میگه طول میکشه تا درمان بشه ، مخصوصاً اینکه قرصاش رو هم به زور بهش میدیم .
    فکرشو بکنین ، منی که اونقدر از دنیای بیرون میترسیدم و خونه مون واسم مثل بهشت می موند با وجود همه ی بداخلاقی های اعضای خانواده ، الآن بخاطر اوضاع وحشتناک خونه فقط دنبال یه جا واسه فرارم ... از بیرون رفتن میترسم ، تو خونه هم بمونم باید به آه و ناله مامانم گوش بدم . انگار منو گذاشتن بین دوتا سنگ و فشارم میدن ... دارم دیوونه میشم ...
    وقتی این وضع مادرمو میبینم ، خیلی میترسم . همش فک میکنم منم آخرش یه روز روانی میشم و باید ببرنم تیمارستان ... آخه سابقه بیماریای روانی تو فامیلمون زیاده . شبا همش کابوس میبینم .
    این کنکورِ لعنتی هم شده قوز بالا قوز . نتیجه ها که نیومده ، ولی من امیدی به قبول شدن توی رشته های به درد بخور ندارم . میخوام از همین الآن برنامه ریزی کنم که میخوام چه کاری واسه آینده م بکنم . پدرم بهم گفته اگه بخوام میتونم برم دانشگاه غیردولتی و یه رشته خوب بخونم . اما خودتون میدونین ، هزینه ش چقدر بالاست . از طرف دیگه زخم زبون بقیه هم هست که مثلاً : مفت خور و ولخرج و اینا ... و اینکه من هنوز حس میکنم نمیتونم واردِ محیط بزرگی مثل دانشگاه بشم .
    خودم رویام اینه که سال دیگه بخونم ، همه تلاشمو بکنم و یه رشته خوب قبول شم . اونطوری حس بهتری نسبت به خودم پیدا میکنم .
    اما الآن ... میبینم باز قضیه امسال تکرار میشه .با وجود مریضیِ مادرم ، سرکوفتای بقیه ، طعنه های اهلِ فامیل و این همه عقده قدیمی که تو دلم هست ، فک نمیکنم بتونم درس بخونم . نمیدونم باید چیکار کنم . من خودمو میشناسم ، آدمِ بی اراده و زودرنجی ام . مطمئن نیستم که دوباره وقتمو تلف نمیکنم . اما دلم نمیخواد برم دانشگاه غیردولتی .
    خیلی کلافه م . از آینده م وحشت دارم و احساس تنهایی میکنم . فک میکنم زندگیم داره خراب میشه و همش بخاطر اینه که قبلاً ناشکری میکردم . فک میکنم خدا داره مجازاتم میکنه ...
    اگه شما دوباره کمکم کنین ، خیلی ازتون ممنون میشم .

  2. 2 کاربر از پست مفید Miss.Mahya تشکرکرده اند .

    faghat-KHODA (سه شنبه 18 تیر 92), reihane_b (چهارشنبه 19 تیر 92)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.