دیروز تولد شوهرم بود بهم گفته بود که تا پایان امتحانش یعنی 19 خرداد براش تولد نگیرم ولی گفتم بزار برم یه کیک واسش بخرم بعد نوزدهم می برمش رستوران. کیک رو خریدم و برگشتم خونه اصلا خوشحال نشد گفت مگه نمی دونی من امتحان دارم و حس و حالشو ندارم و نمی دونم دو نفری بشینیم کیک بخوریم که چی و چرا نزاشتی واسه نوزدهمو خلاصه منم انقدر گریه کردم بعد گفت ببخشید به خدا امتحانا اعصابمو داغون کرده بزار برم حموم بعدش تولد می گیریم هیچی از حموم اومد بیرون من هنوز دپرس بودم چند بار صدام زد جوابشو ندادم بعد مثل دیوانه اومد تو اتاق گفت چرا صدات می زنم جواب نمی دی گفت بلند شو اون کیک رو بر دار تاز پنجره ننداختم بیرون منم 10دقیقه بعدش گفتم بیا شمعا رو فوت کن گفت من تولد و کیک و میک نمی خوام گفتم مطمئنی چند بار گفتم یعنی کیک رو بریزم دور گفت اره منم فورا رفتم کیک رو ریختم تو سطل اشغال بعد اومد تو اشپزخونه صد تا فش داد گفت بی خود کردی کیک تولد منو ریختی دور گفتم مگه خودت نگفتی خلاصه هر چی از دهنش در اومد بهم گفت منم گفتم جواب ابلهان خاموشیست بعد گفت بلند شو برو خونه بابات تا بعد امتحاناتم که چشمم به چشت نیافته خواستم برم نذاشت برم گفتم دیوانه ای یه دفعه می گی برو بعد نمی زاری بعد گفت کارم من اشتباه بوده ولی کار تو بیشتر نباید کیک رو دور می نداختی خلاصه تا شب صد بار اومد اشتی کنه منت کشی کرد ولی از دلم بیرون نمی ره من فقط خواستم خوشحالش کنم همین بهش گفتم خوب حقمو دادی یه ماه برای پروژه دانشگات زحمت می کشم همش می گفت منو ببخش به خدا اعصابم خرده درگیر امتحانمم ولی دیگه معذرت خواهی فایده ای نداره مردا فکر می کنن هر کاری بکنن با معذرت خواهی رفع می شه ولی هیچ فایده ای نداره بعد تا شب گریه کردم صد بار گریه کردم امروزم بازم منت کشی کرد می گه تو ادم کینه ای هستی من کینه ای نیستم ولی راحتم نمی تونم ببخشم تازه انقدر پرو می گه واسه 19 برام کیک بخر دیگه هیچ وقت براش نمی خرم بزار پرو نشه دوست دارم با یه قابلمه بزنم تو سرش بهش بگم بی لیاقت قدر نشناس کاش کیک رو می ریختم رو کتابش که حالش جا بیاد
علاقه مندی ها (Bookmarks)