سلام به همه ی دوستان:rolleyes:
من مدت یک سال و هشت ماه هست که با یکی از پسرهای دانشکده آشنا هستم.قبل از اون هم در دانشکده می شناختمشون.پسری هستن کاملا خودساخته و راستگو.اما باب آشنایی توسط من باز شدبعد از مدتی به ایشون علاقه پیدا کردم.در ابتدا تنها دو دوست و هم دانشکده ای بودیم.بعد از مدت چند ماه بهشون وابسته نه دلبسته شدم:o
بسیار زیاد بسیار بسیار زیاد.ایشون هم من رو دوست داشتن اما به خاطر اینکه من وابسته نشم هیچ وقت ابراز علاقه نمی کردند.اما من کاملا به ایشون می گفتم که دوستشون دارم .تا حدود 6 ماه بعد که ایشون هم به من گفتن که من رو دوست دارن و به خاطر نداشتن شرایط ازدواج بود که ابراز نمی کردند.بعد از اون ازشون خواستم با پدرم صحبت کنند.دو بار پدرم رو دیدند و پدرم هم از ایشون خوششون اومد.خانواده ایشون هم تماس گرفتن و آخر این ماه جلسه آشنایی گذاشته شده.
مشکل من اینه که ترس دارم از اینکه خودم در ابتدا عاشق شدم. میترسم فردا روزی مشکل ایجاد شه. در تمام این مدت هیچ وقت هیچ وقت به روی من نیاوردن.خیلی زیاد هم من رو دوست دارن.رابطه مون کاملا خوب هست.ایشون خیلی خود ساخته هستند و من رو و عشقم رو کاملا درک میکنند.میتونم بگم الان خودش هم کمتر از من عاشق نیست و خیلی برای آینده در تلاش هستند. مشکل دوم من اینه که نمی تونم بهش ابراز علاقع نکنم.آخه واقعا دیوونشم. دوست دارم همش بهش بگم چقدر دوستش دارم.هر دوی ما دانشجوی سال آخر کارشناسی ارشد هستیم.
خوشحال میشم کمکم کنید...
![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)