سلام
3ساله عروسی کردیم+1سال عقد دیروز شوهرم بهم گفت برگردم به گذشته از 1کیلومتری خونتون رد نمیشم
بعد 2-3 ساعتم گفت بهت راحت بگم بود و نبودت اینکه کنارم باشی یا نباشی برام فرقی نمیکنه
شما بگین چیکار کنم
شروع دعوامونم به خاطر شیشه دلستر بود. تو جاده بودیم 2تا دلستر گرفت بعد اینکه خورد گفت بنداش از شیشه ماشین بیرون گفتم نه که گفت من میگم (با دادو هوار)منم حوصله دعوا نداشتم انداختم که نشکست و سالم افتاد کف جاده یکم بعد بهم گفت شیشه خودتم بنداز که ایندفعه یکم صداموبالا بردم که نه نمیخوادو....(نسبت به اشغا ل بیرون ریختن حساسم اینو خانوادم هم میدونن) خیلی بد برخورد کرد منم انداختمش بیرون که شیشه چندین تکه شد من ناراحت شدمو صدامو بالا بردم که الان لاستیک ماشین پنچر بشه یا دستو پای یه ادم و یا حیوون ببره میشه حق الناس گردن من بعد تابرسیم باهاش حرف نزدم و در ادامش دعوا شد که ارزش شیشه دلستر از من بیشتره که دعوا میکنی و....و اون حرفارو زد
بگین چیکار کنم دیگه خسته شدم
- - - Updated - - -
این درحالیه که یکم بعدش بحث خرید زمین شد پیش مامانم . میخواد یه زمین بخره و به پول طلاهای من نیاز داره منم چیزی نگفتم جز اینکه باید درمورد فروش طلاها فکر کنم
چطور برخور کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)