سلام خدمت تمام اعضای این سایت خوب .
نمیدونم از کجا باید شروع کنم فقط سعی میکنم که مطلبم رو خلاصه بگم . من حدود 2 سال پیش به یک دختری علاقه مند شدم که قبلا با همدیگه یک جا کار میکردیم و من این موضوع رو با یکی از اعضاء خانواده شون درمیان گذاشتم و گفتم که نظرش رو برام بیاره (البته ذکر میکنم ما با هم اقوام نیستم) اونم موضوع را بهش گفت اما بروی خودش نمیاورد و همون دختری که من بهش علاقه مند بودم هر روز به یک بهانه مشکلات رو به من میگفت که من براش حل کنم خلاصه یک روز که باهم رو در رو شدیم خودم بهش گفتم و او در جواب به من گفت که من با تو خیلی راحتم و فقط حس برادری باهات دارم .. خلاصه ما با هر بدبختی سعی داشتیم این دختر رو فراموش کنیم (البته مطمئنم که خانواده شون کاملا راضی بودن) اما پس از 2 3 ماه باز زنگ زد و گفت که کامپیوترم همچین مشکلی داره که من براش تلفنی مشکلش رو حل کردم خلاصه بعداز چندین بار که مشکلاتش توسط من حل شد من با خودم گفتم که لابد اونم از من خوشش میاد و من باز ازش درخواست ازدواج کردم و قسمش دادم که اگه به من علاقه منده راستش بگه اما باز در جواب به من گفت که من با تو خیلی راحتم و فقط حس برادری نسبت بهت دارام ... من الان موندم راست میگه یا نه ؟
فقط تو این 2 سال به یک نتیجه ای رسیدم که این دخترها عجب موجودات عجیبی هستن
علاقه مندی ها (Bookmarks)