سلام. من اسمم محسن هست. من شش ماه با یکی از همکلاسیام نامزد بودیم و تصمیم به ازدواج گرفته بودیم. اینم بگم که قبل از نامزدی هیچ ارتباطی با هم نداشتیم ولی الان چندتا دروغ ازش دیدم که باعث شد رابطون بهم بخوره. ایشون یه خواهر دارن که قبلا ازدواج کره و جدا شده. وقتی واسه مهریه صحبت کردیم ایشون گفتن من هشتصد تا سکه می خوام و میگفتن که فقط واسه آبروداری جلو فامیلامون اینقد میخوایم وگرنه ما همچین خونواده ای نیستیم. نمونش هم خواهرم که شوهرش بد بود و همه مهریش رو بخشید و جدا شد. این حرف رو خونوادش هم میگفتن. میگفتن مهریه خواهرش هم هشتصد تا سکه بوده که بخشیده. وقتی واسه مهریه رفتیم صحبت کنیم تو صحبتا پرسیدیم مهرسه عروس خودتون چقده که خود دختر با صدای رسا قبل از همه گفت هشتصدتا ولی همزمان با اون برادرش گفت پونصدتا. بعدا که ازش توضیح خواستم گفت هشتصدتا بوده ولی عروسمون سیصدتاش رو بخشیده شده پونصدتا. پدرم واسه این مهریه از اول ناراضی بود و تصمیم گرفت باز بره و واسه مهریه صحبت کنه که بعد صحبت قرار شد مهریه بشه سیصد و سیزده سکه. حالا اصل ماجرا: چند روز پیش اومدن خونمون، یه چیزایی دیدم که از پدرم خواستم بره از داماد سابقشون تحقیق کنه. پدرم با برادر داماد سابق صحبت کرد. وقتی که رفت واسه تحقیق خیلی چیزا در مورد خانوادش در مورد گذشته گفتن که نمیدونم راستن یا دروغ(البته از دو سه تا حرفاش چندتا نشونه هست که ممکنه راست باشن). کلی حرف گفتن ولی در آخر وقتی علت طلاق رو خواستیم گفتن ما نمیتونیم پشت سر دختر مردم حرف بزنیم که واسه همین احتمال میدم خود پسر هم یه ایرادایی داشته. اما دوتا حرف گفتن که واسم ثابت شده راستن(پدر نامزدم تایید کرد) مهریه که میگفتن هشتصدتا بوده و بخشیدن در اصل صد و پنجاه تا بوده و حدود هفتاد یا هشتادتاش رو گرفتن و بقیش رو به حکم دادگاه نگرفتن. شب قبل از اینکه پدر نامزدم راستش رو بگه از نامزدم خواستم بهم بگه کدوم راسته باز میگفت بخشیدیم که فراش پدرم از پدرش پرسید و اون گفت نبخشیده و طی همون صحبت دوتاشون این وصلت رو به هم زدن باز ازش توضیح خواستم هنوز سر حرفش پابرجا بود که بخشیده!! در م.رد تعدادش هم میگفت اشتباه کردم، هر کار بگی میکنم و علتش رو میگفت نمیدونم!! (بازم بهم نگفت چرا این کار رو کرده). بهش گفتم من حرف هیشکی رو قبول ندارم و ازش خواستم آدرس و تاریخ دفترخونه ای که طلاق خواهرش توش ثبت شده رو بهم بده که نداد. بهدش هم دیگه کلا از هم خداحافظی کردیم. حالا با وجود دروغایی که در مورد مهریه خواهر و برادرش بهم گفتن با این حال دوسش دارم. خودم در کل اهل دروغ گفتن نیستم واسه همین از عدم صداقت خیلی دلگیرم. اعتمادم نسبت بهش از بین رفته با این حال دوسش دارم. خوبیاش مث فیلم همش جلو چشمامه. شبا که بیدار میموندم درس میخوندم همپام بیدار میموند که من نخوابم همش بهم اس میداد خسته نباشی و چیزای دیگه که زیادن. قول اینکه بهش داده بودم همیشه باهاش میمونم ولی واسه این کارش ولش کردم. یه جورایی عذاب وجدانم دارم. الان وضعیت روحیم خرابه. اولین دختری بود که بهش دل بستم. قبلش هم با هیچ دختری ارتباط نداشتم. تو ابن شش ماه پمپ انرژی من بود. اینم بگم که من کارم جوریه که دو هفته کلا سر کارم و دو هفته کلا میام خونه واسه همین خیلی مهمه که بهش اعتماد داشته باشم. هنوز عاشقشم ولی اعتمادم ازش سلب شده. دو روز اول که کارم فقط گریه بود. دلم میخواد برگردم ولی نمیدونم اصلا به صلاح هست یا نه. میدونم اونم حال منو داره و هنوز دوسم داره. نمیدونم چه کنم، کمکم کنین.![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)