به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    96
    Array

    بستن یک پرونده ناتمام عاطفی

    دوستای گل همدردی... نمی دونم ماجرای پارسال منو یادتونه که تلاش کرده بودم یک رابطه عاطفی رو تموم کنم.
    از اون موقع یکسال گذشته. نیومدم بگم هنوز تموم نشده...این مدت تلاشهای زیادی انجام دادم. تغییرات زیادی توی زندگیم دادم تا حال و هوام عوض بشه.
    مساله ای که اذیتم می کنه اینه که با اینکه خیلی از حالتها و احساساتم تعدیل شده اما یک وقتهایی افکار و حالاتم از حالت نرمال خارج میشه. انگار اون پرونده هنوز برام بازه و این اذیتم می کنه. بازم می تونه به سادگی فکرم رو مشغول کنه با اینکه مدتهای طولانیه حتی اون آقا رو ندیدم. اتفاقات زندگیم هم انگار به این موضوع دامن می زنند. مثلا چند وقت پیش خواب دیدم اسم من و دو تا دختر دیگر رو روی یک کاغذی که از عرش الهی اومده بود نوشته بودند و زیر اسم من رو برای این آقا امضا کرده بودند!... حالا امضا برای چی بود نمی دونم! یعنی امضا برای اینکه من همچنان اون گذشته رو در زندگی به دوش بکشم و غصه بخورم؟ البته من خوابهامو زیاد جدی نمی گیرم چون یه وقتا یه چیزهایی خواب می بینم اگر توجه کنم بیشتر گیج می شم.من رویاهای صادقانه زیاد می بینم اما در این مورد تا حالا هرچی دیدم جدی نگرفتم.اما خواب دیدنش هم آزارم میده.
    من حتی نمی دونم نظر اون آقا راجع به من چیه! آیا کسی توی زندگیشون هست یا نه...البته بعد از اتمام اون ارتباط مطالبی ازشون فهمیدم که برام ناراحت کننده بود. قاعدتا همونها باید باعث می شد دیگه حتی پشت سرم هم نگاه نکنم. اما هنوزم نمی تونم واقعا از ته دلم دلخور باشم و بد بگم. یه وقتایی میگم و غر می زنم اما مثل تف سربالا حرفام اول می ریزه روی صورت خودم و حالمو بد می کنه. اصلا با حضور نداشته ایشون زندگی مسالمت آمیز درپیش گرفتم. این مدلی دوست ندارم! شما فکر می کنید چرا اینجوریم؟ چیکار کنم به حالت طبیعی برگردم؟ خیلی بهم فشار میاره. مدام دارم دعا می کنم اما نتیجه نمی گیرم. راستش دیگه امیدم رو از دست دادم. کمکم کنید... اخیرا با فردی در مرحله آشنایی و فاز شناخت هستم. اما موضوعات بالا باعث شده با این فرد جدید هم نتونم تمرکز کنم و برخورد درستی داشته باشم. طوریکه اغلب باعث دلخوری میشه و به سرم می زنه بزنم زیر همه چیزو تارک دنیا بشم...
    نظر شما در مورد چیزهایی که نوشتم چیه؟ اسم این حالتهایی که به من دست می ده چیه؟
    اگر کارشناسان هم نظری دارند خوشحال می شم بشنوم.

  2. 9 کاربر از پست مفید سرافراز تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 26 بهمن 92), سرافراز (سه شنبه 10 بهمن 91)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 خرداد 04 [ 22:57]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,584
    امتیاز
    67,964
    سطح
    100
    Points: 67,964, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 97.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,216

    تشکرشده 14,130 در 2,566 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    307
    Array

    RE: بستن یک پرونده ناتمام عاطفی

    سلام سرافراز
    خوبی شما خانوم ؟
    چه خبرها ، چی کارها می کنی ؟
    سازت کوکِ کوک هست؟
    یه کم برامون می نوازی؟
    اومدم بهت بگم که :
    کاملا هم حال شما طبیعی و نرمال هست ، یه احساس طبیعی و واقعی را می گذرانی که درست و به جاست،
    گاهی اوقات من هم توی زندگی روزانه ام دچار تردید و شک می شوم ، گاهی از خودم می پرسم اصلا تصمیم درستی رو گرفته ام ؟ اصلا زندگی خوبی را برای خودم رقم زده ام ؟ آیا ادامه دادن و تلاش کردن ، فایده ای هم داره ؟
    یعنی یه جورایی کلا، اساس و بنیاد رو می برم زیر سئوال .... دقیقا هم همین جمله را به خودم می گویم : زندگی این مدلی رو دوست ندارم

    خیلی روی این موضوع دقیق شدم ، حال و هوای خودم و احساسم رو کنکاش کردم
    بارها و بارها اونچه را که می خواستم نوشتم و بررسی کردم تا ببینم چه جوری میشه اون مدل زندگی رو که دلم می خواد ،درست کنم
    در حقیقت آخرش به اینجا رسیدم که این احساس ها می آیند و می روند ...
    اون موقع ها که ما از نظر روحی آسیب پذیر هستیم ، بیشتر میدان برای تاختن دارند و من بیشتر بهشون پرو بال می دهم ... و اون زمانهایی که از نظر روحی شارز هستم بهشون اهمیت نمی دهم و کمرنگ می شوند

    حالا می دونی علت این احساس از کجا سرچشمه می گیرد؟
    از اینکه انسانها ذاتا کمالگرا هستند
    از اینکه محدودیت بر ما حاکم هست و به همین خاطر انتخابهامون اندک می شود
    یه تعریفی هست در علم اقتصاد به عنوان " هزینه فرصت"
    که یعنی
    هزینه فرصت مثلا خرید یک عدد بستنی ، برابر هست با چیزی که من می توانستم به جای خریدن بستنی داشته باشم

    و چون ما با محدودیت روبه رو هستیم بنابراین انتخاب هامون هم بر اساس همین محدودیت ها شکل می گیرد
    حالا اگر تو زیرک باشی ، سعی می کنی کمترین فرصت را هزینه کنی
    این فرصت ها از من تا تو ، تومنی پنچاه هزار تومن فرق می کنه
    چون ممکن هست اونچه که برای من ارزش حساب میاد برای تو بی ارزش باشه

    در حال حاضر شما یه مورد جدید برایت پیش اومده ، موردی که شما داری خودت فرصتش رو از خودت می گیری ، اون هم فقط واسه اینکه دست و پایت را با بند های نامرئی ذهنت بسته ای ... میشه بپرسم چرا؟

    اگر فکر می کنی برگشتن به اون اقای قبلی و ازدواج کردن با اون آقا به تمام مشکلات و خرد شدن غرور و خیلی چیزهای دیگه می ارزه ، خوب چرا معطلی ؟ زندگی خودت هست و تو می توانی او را بدست بیاوری ، البته به هر قیمتی ( که "به هر قیمتی " شامل از دست دادن خیلی چیزها می شود )

    اگر هم فکر می کنی ، به غیر از رنج و اندوه برای تو چیزی نخواهد داشت ، پس این بندهای اسارت را که ذهنت بر دست و پای تو زده است باز کن ... باور کن دنیای اطراف ما همان طوری هست که خودمان آن را با قید ها قوانینمون می سازیم ، پس تلاش کن تا دنیای دیگری را از نو بسازی و از تجربه گذشته ات کاملا و درست استفاده کن


    اگر هم می خواهی در حس مبهم عاشقی بمانی و در خیال بافی عاشقانه زندگی کنی ( که باید اعتراف کنم چقدر هم به آدم فاز میده ها )و غم عشق را با خود همراه داشته باشی ، جوری که انگار در خیالت با عشق اون آقا داری زندگی می کنی ، پس همین راه رو ادامه بده

    خلاصه این سه تا راه حلی که به نظر من رسید .

    من نگویم که کنون با که نشین و چه بگوی
    که تو خود دانی اگر عاقل و زیرک باشی

  4. 13 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 26 بهمن 92), کامران (شنبه 26 بهمن 92)

  5. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    96
    Array

    RE: بستن یک پرونده ناتمام عاطفی

    بالهای صداقت جونم! چه خوب شد اومدی اینجا... می خواستم بهت تبریک بگم مدیر شدی...سرخابی خیلی بهت میادها! نگفته بودم؟؟
    چرا نمی نوازم؟ می نوازم خوبشم می نوازم... حرکات موزون هم بخوای انجام میدم برات خانم
    .
    .
    مرسی که برام نوشتی. مثل همیشه خوب نوشتی.
    اینکه گفتی وقتی حال آدم بده بیشتر دچار این چراها و اما و اگرها میشه کاملا درسته. اما اینکه میگی طبیعی هست نمی دونم واقعا طبیعیه یا نه چون قبل این ارتباط که اینجوری نبودم! رها نیستم!
    .
    کمالگرایی رو موافقم. متاسفانه یا خوشبختانه در برخی جهات کمالگرایی دارم.یکم این موضوع نگرانم می کنه.
    در مورد هزینه فرصت یکم گیج شدم اما خب... فکر کنم حق با شماست.
    در حال حاضر شما یه مورد جدید برایت پیش اومده ، موردی که شما داری خودت فرصتش رو از خودت می گیری ، اون هم فقط واسه اینکه دست و پایت را با بند های نامرئی ذهنت بسته ای ... میشه بپرسم چرا؟
    من که دوست ندارم ذهن و فکرم رو با اون بند نامرئی ببندم! می خوام بازش کنم. این اسارت فکری خوب نیست. حتی نقض حقوق شخصی اون آقاست. چون اگر می خواست، الان توی زندگیم بود و این اسارت مسارت فکری معنی نداشت! پس این اسارت نباید باشه. اما حالا که هست مجبورم بگم خب هستی دیگه چیکار کنم! هروقت خسته شدی خودت برو!
    .
    .
    در مورد ازدواج صحبت کردی یک مطلب جالب جدیدا فهمیدم.
    در اطرافیان خودم، خانواده و دوستانم در مورد ازدواج های موفق یک بررسی کردم.(البته موفقیت احساس خوبشون نسبت به ازدواجه نه اینکه همه چیز زندگیشون اوکی باشه)... این آدمها تقریبا همشون بدون شروع یک عشق افسانه ای و اسطوره ای یک زندگی رو شروع کردند. اونها با هم صحبت کردند و دیدند از لحاظ اخلاقی بهم می خورند و بعد سعی کردند همدیگر رو دوست داشته باشند. الان هم یک آرامش توی زندگیشون حکمفرماست.
    مثلا یک همکار خانم دارم که از بچگی پولدار بوده. اما موقع ازدواجش با شوهرش که هیچی نداشته و شهرستانی هم بوده ازدواج کرده. هر دو الان دکتر هستند اما همچنان حقوق همکارم از شوهرش بیشتره و خونه و ماشینشون عملا مال همکارمه. اما انقدررر که از شوهرش تعریف می کنه اینقدررر که دوستش داره من هاج و واج می مونم. همیشه هم میگه شوهرم خیلی خوبه! انصافا شوهرشم از ادب و احترام چیزی براش کم نمیذاره. اون میگفت قبل از خواستگاری شوهرش، احساس خاصی بهش نداشته اما بعد اون تازه روش تمرکز کرده و دیده پسر خوبیه.
    اینارو گفتم که بگم لزوما داشتن یک عشق اسطوره ای و عجیب غریب که بقول پائولوکوئیلیو به جاهای ناشناخته پل می زند، تضمینی به موفقیت یک ازدواج نیست.
    .
    .
    یک مطلب دیگه که می خواستم ازتون بپرسم اینه که چند وقت بعد از اون ارتباط من پیش یک روانشناس حرفه ای رفتم که الحق و الانصاف تا حالا روانشناسی با این خبرگی تا به امروز ندیدم. امیدوارم شمارشو از من نخواهید چون انقدر سرش شلوغه که فقط پرونده های قبلیش رو می پذیره و نوبت جدید به کسی نمی ده. ما با دوستام به این مشاور می گیم نوستراداموس. چون انقدر شخصیت خود آدم و طرف مقابل رو خوب تحلیل می کنه که آدم فکر می کنه دکتر در تمام لحطات کسب اون تجربه کنار ما بوده و فیلم گرفته!!!
    هیچوقت هم توصیه نمی کنه بمونی یا نمونی. یک تحلیل از شخصیت طرف میگه و میگه اگر می خواهی با طرف بمونی باید اینطوری باشی و اینجوری رفتار کنی خودت انتخاب کن...
    حالا مساله اینه که همین دکتر یک تحلیل قوی از شخصیت اون آقا به من دادند. مشکلی که خیلی وقتها اون آقا داشت این بود که ناآرام بود و حالش بیشتر وقتها بهم می ریخت. با گفته های اون روانشناس من چاره کار ایشون رو فهمیدم درحالیکه خودش یکجور دیگه فکر می کرد. بنظر شما من وظیفه دارم به ایشون شناخت از خودشون بدم و راه حل رو بگم یا به من دیگه ربطی نداره؟

    ممنون که حرفهامو می خونید...

  6. 5 کاربر از پست مفید سرافراز تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 26 بهمن 92), کامران (شنبه 26 بهمن 92), سرافراز (چهارشنبه 11 بهمن 91)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 مهر 97 [ 09:20]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,398
    امتیاز
    13,057
    سطح
    74
    Points: 13,057, Level: 74
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 193
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Social1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,610

    تشکرشده 8,998 در 1,493 پست

    Rep Power
    156
    Array

    RE: بستن یک پرونده ناتمام عاطفی

    سلاااااااااام دوست خوبم

    چقدر خوشحال شدم بعد این مدت اومدم سایت اسم سرافراز رو دیدم.

    خوبی؟ خوشی؟ سلامتی؟ همیشه تو لیست دعاهام هستیا. ما به یادتیم

    آخ که چقدر شبیه خودمی.

    سرافراز تجربه خودمو بهت می گم. شاید به دردت بخوره.

    در جریان زندگیم هستی. میدونی 1 سال تمام اوضاعی بدتر از خودت داشتم.

    اما چیزی که بعد 2 سال مونده فقط یک خاطره ی دوره. چون نخواستم دیگه به شیوه قبلی زندگی کنم.

    خواستم به خودم فرصت بدم و آدم دیگه ای بشم. این شد که پروندش رو برای همیشه بستم.

    شروع کردم نزدیک شدن به خدا. نه برای استجابت دعام ها! برای خاطر اینکه تنها دوست واقعی ای بود که هرگز رهام

    نمی کرد. ازش خواستم کمکم کنه که زندگی جدیدی بسازم. خیلی باهاش حرف زدم. خیلی طول کشید تا عمیقا

    باورش کنم و بهش کامل اعتماد کنم که همیشه حامیمه و هوامو داره!

    و شروع کردم....

    ما حصلش اینه که امروز به لطف خدا پدر خوبم ، پسری که مدتهاست زیر نظر داشته ، بهم معرفی کرده!

    اولش خیلی بد جبهه گرفتم. تو این 2 سال هر کی اومد ندید رد کردم.

    اما این دفعه دوستی بهم گفت نمیخوای بهش اجازه بدی از خودش دفاع کنه و حرف بزنه بعد قضاوتش کنی؟

    دیدم راست میگه. تا کی میخوام به رفتار گذشتم ادامه بدم و تو گذشته زندگی کنم؟

    این شد که به بابا اوکی دادم بعد کنکورم بیان برای آشنایی.

    نمیدونم چی میشه. شاید بشه شاید نشه. اما میدونی مهم چیه دوست خوبم؟

    اینکه من دیگه اون آدم قبلی نیستم!

    حس می کنم بزرگ شدم! تنها نیستم! یک دوست خوب و قوی و مهربون مثل خدا دارم.

    هر موقع هم میخوام مثل قبل رفتار کنم ، سریع به خودم نهیب می زنم که نه بهار! تو دیگه پوست انداختی! تو دیگه

    قرار نیست لحظات زیبای جوونیت رو در غمی پنهان بگذرونی و باید حتی یک لحظه رو هم از دست ندی!



    راستی منم به نتیجه تو رسیدم. برادر خودمم که سنتی آشنا شد با خانومش خیلی خوشبخت تر از زوج های اطرافمه

    که با هم دوست بودن. و این نشون میده برای عاشق شدن باید از جاده قاونی شناخت تحت نظر خانواده گذشت و به

    عشق رسید و تضمین این عشق بیشتر و محکم تره!

    سرافراز خواستم بگم که الان تو مرحله گذاری! یا باید بگذری و به مرحله جدید برسی یا تو این برزخ دست و پا بزنی.

    تو کدوم راه رو انتخاب می کنی؟

    در مورد اون آقا هم بسته به انتخاب خودت داره که بخوای بگذاری و بگذری یا بمونی!

    منطقیش اینه که هیــــــچ لزومی نداره چون تو دیگه مسئول اشتباهات و زندگی ایشون نیستی و سلامتی روحی

    خودت از همه چیز و همه کس مهمتره!

    حالا تصمیم با خودته. اما یک پیشنهاد : گذشته رو در گذشته بگذار و بگذر و در زمان حال زندگی کن.



  8. 7 کاربر از پست مفید bahar.shadi تشکرکرده اند .

    bahar.shadi (چهارشنبه 11 بهمن 91), khaleghezey (شنبه 26 بهمن 92), کامران (شنبه 26 بهمن 92), واحد (شنبه 26 بهمن 92)

  9. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    96
    Array

    RE: بستن یک پرونده ناتمام عاطفی

    سلام bahar.shadi... خانم عزیزتر از گل! اتفاقا امروز به تو فکر می کردم. گفتم اگه بهارشادی بود حتما یه چیزی برام می نوشت. انگار صدات کردم ها! اومدی! مرسی که منم در دعاهات می گذاری. لطف داری.
    .
    .
    ممنونم که تجربه ات رو بهم گفتی. بهش فکر می کنم. راستش نمی خواستم اینو بگم اما اعتمادم سست شده.
    .
    .
    بازم ممنون که اومدی... شاید باز یکسال زمان لازم داره...وای که چقدر زیاده! احساس میکنم عمرمو که میشد خیلی بهتر ازش استفاده کنم و خوشحال باشم دارم از دست میدم. دلم گرفت...

  10. 4 کاربر از پست مفید سرافراز تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 26 بهمن 92), کامران (شنبه 26 بهمن 92), واحد (شنبه 26 بهمن 92), سرافراز (پنجشنبه 12 بهمن 91)

  11. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    96
    Array
    پست قبلی رو یکسال پیش گذاشتم.

    خدارو شکر دیگه از اون احساسات احمقانه خبری نیست. حتی از خوندن جملاتم هم حالم بهم می خوره. با اینکه بخاطر اون آدم اینجا تاپیک باز کردم حتی دیگه همدردی هم منو یاد اون نمی اندازه.

    اگه به گذشته بر می گشتم هیچ کاری نمی کردم. به اون آدم کمک نمی کردم. اشتباه محض بود. فقط یک داستان مسخره و مضحک این وسط برای من نوشته شد... جای آنی خالی تا بیاد چند تا ازون حرفهای پر مغز بهم بزنه تا حالم جا بیاد!

    اینهارو نوشتم اگر کسی خواست راه منو بره و فکر می کنه داره لطف می کنه نکنه. لطف بزرگ رو به خودت به خودت بکن. مراقب خودت باش. هر حرفی می شنوی شعاره. موقعش که برسه به کمکت نمیاد.

    کاش بعضی کوچه ها برگشت داشت
    کاش دلها لحظه ای آرام داشت
    افسوس! این سو و آن سو در پی نامرد باخت
    کاش اندکی گوشهایم تیزتر بود
    نجوه های عاشق پروردگارم در دلم پررنگ بود
    کاش تجربه برگشت داشت
    کاش می شد با مداد آنرا نوشت
    کاش پاک کن خنده بر خط سیاه دفتر ایام بود
    روزها گذشت و قلب من در غم گذشت
    کاش بودش همتی کوتاه می شد روزگار ابلهی
    کاش عقل آدمی می شد برنده در مصاف سادگی

    --- خودم سرودمش، قافیه نداشت ببخشید---

  12. 14 کاربر از پست مفید سرافراز تشکرکرده اند .

    alireza35 (شنبه 26 بهمن 92), asemaneabi222 (یکشنبه 27 بهمن 92), faghat-KHODA (چهارشنبه 30 بهمن 92), khaleghezey (شنبه 26 بهمن 92), sanjab (شنبه 26 بهمن 92), فرشته مهربان (دوشنبه 28 بهمن 92), کامران (شنبه 26 بهمن 92), واحد (شنبه 26 بهمن 92), میشل (شنبه 26 بهمن 92), مصباح الهدی (شنبه 26 بهمن 92), بی نهایت (سه شنبه 29 بهمن 92), دختر مهربون (یکشنبه 27 بهمن 92), ستیلا (شنبه 26 بهمن 92), شیدا. (شنبه 26 بهمن 92)

  13. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    ایاشلله همه بانوان مثل شما به همین نتیجه درست برسن اگه مسیری رو اشتباه میرن

    من شعر عاشقانه شیکست عقی و شعر نو خیلی دوست دارم و زیاد میخونم

    متنت خوب بود ولی یکم بیشتر کار میکردی روش بهتر میشد

    حالا یه لایک بزن از شعرت تعریف کردم

    راستی یادم رفت بگم از نوشته هات برای حل مشکل دیگران خیلی خوشم میاد و قشنگ میخونمشون انصافا کارت درسته

  14. 6 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    کامران (شنبه 26 بهمن 92), واحد (شنبه 26 بهمن 92), میشل (شنبه 26 بهمن 92), مصباح الهدی (شنبه 26 بهمن 92), ستیلا (شنبه 26 بهمن 92), سرافراز (شنبه 26 بهمن 92)

  15. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    96
    Array
    سلام خاله قزی
    شما به من محبت دارید. ممنون که از شعر من تعریف کردید. هرچند کلا پنج دقیقه روش وقت گذاشتم. آدم شاعر مسلکی نیستم. حسش نیست بیشتر ازین روش وقت بذارم. حالا نه اینکه موضوعش خیلی جالبه که بخوام بیشتر ازین روش وقت بگذارم؟! بیخیال بابا! همینقدر بسش بود...

    شما هم با اینکه بقول خودتون دیپلم گرفتید اونم از غیرانتفاعی، خوب می نویسید و تحلیل هاتون خوبه. ادامه بدید حتما! روانشناس خوبی میشید.

  16. 6 کاربر از پست مفید سرافراز تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 26 بهمن 92), sanjab (شنبه 26 بهمن 92), کامران (شنبه 26 بهمن 92), واحد (شنبه 26 بهمن 92), میشل (شنبه 26 بهمن 92), مصباح الهدی (شنبه 26 بهمن 92)

  17. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,441 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام سرافراز عزیز
    من به این نتیجه رسیدم این نوع پرونده ها هیچموقع کاملا بسته نمیشن و همیشه باید به خاموشی و انزوا ببریمشون و اونجا کنترلشون کنیم. هرچند به جد معتقدم
    تنها دوای یک قلب شکسته دوباره شکستنه و وصال غروب عشقه مطمئنم اگه شخص دیگه ای بیاد تو زندگیتون و احساس شور و هیجان را با خودش به ارمغان بیاره قطعا سایه اون قبلی را بشدت کمرنگ و کمرنگ تر میکنه و میشه باهاش لحظات خوبی را تجربه کرد و چون در این کسب، نیازهایی مرتفع میشن که اون نیازها را در اون شخص اول جستجو میکردیم کم کم نفر دوم میشه همون چهارچوب و شاکله ای که باید باهاش همسفر بشیم و نیازهای عاطفی را در وجود اون جستجو کنیم. در واقع شما الان کششی به اون شخص اول ندارین بلکه کشش به اون ساخته ذهنتون دارین که اون شخص را برای شما دارای قاب مشخصی کرده. حالا اون ساخته ذهن (که اغلب بیش از واقعیت وجودی خودش برامون مقدس میشه) میتونه در قالب همسفر بعدی تراشکاری و قالبگیری بشه.پس مشکل ما با درون و ذهن خودمونه! این پتانسیل عظیم را نمیشه با تارک الدنیا شدن و ... سرکوب کرد بلکه باید بهش جهت داد و با قدرتش زندگی را زیبا و شیرین کرد.

    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *

  18. 5 کاربر از پست مفید کامران تشکرکرده اند .

    1234567 (یکشنبه 27 بهمن 92), alireza35 (شنبه 26 بهمن 92), faghat-KHODA (چهارشنبه 30 بهمن 92), khaleghezey (شنبه 26 بهمن 92), سرافراز (یکشنبه 27 بهمن 92)

  19. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 26 آذر 93 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-13
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    1,059
    سطح
    17
    Points: 1,059, Level: 17
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    131

    تشکرشده 275 در 125 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سرافراز نمایش پست ها
    پست قبلی رو یکسال پیش گذاشتم.

    خدارو شکر دیگه از اون احساسات احمقانه خبری نیست. حتی از خوندن جملاتم هم حالم بهم می خوره. با اینکه بخاطر اون آدم اینجا تاپیک باز کردم حتی دیگه همدردی هم منو یاد اون نمی اندازه.

    اگه به گذشته بر می گشتم هیچ کاری نمی کردم. به اون آدم کمک نمی کردم. اشتباه محض بود. فقط یک داستان مسخره و مضحک این وسط برای من نوشته شد... جای آنی خالی تا بیاد چند تا ازون حرفهای پر مغز بهم بزنه تا حالم جا بیاد!

    اینهارو نوشتم اگر کسی خواست راه منو بره و فکر می کنه داره لطف می کنه نکنه. لطف بزرگ رو به خودت به خودت بکن. مراقب خودت باش. هر حرفی می شنوی شعاره. موقعش که برسه به کمکت نمیاد.

    کاش بعضی کوچه ها برگشت داشت
    کاش دلها لحظه ای آرام داشت
    افسوس! این سو و آن سو در پی نامرد باخت
    کاش اندکی گوشهایم تیزتر بود
    نجوه های عاشق پروردگارم در دلم پررنگ بود
    کاش تجربه برگشت داشت
    کاش می شد با مداد آنرا نوشت
    کاش پاک کن خنده بر خط سیاه دفتر ایام بود
    روزها گذشت و قلب من در غم گذشت
    کاش بودش همتی کوتاه می شد روزگار ابلهی
    کاش عقل آدمی می شد برنده در مصاف سادگی

    --- خودم سرودمش، قافیه نداشت ببخشید---
    -----------------

    سلام خانم
    قبل از این که چیزی بنویسم ، از شعر شما خیلی خوشم اومده تبریک به شما میگم که توانایی این کار رو دارید و امیدوارم در آینده کارهای بیشتری از شما ببینم همچنین نشون دهنده روحیه رومانتیک شما هست که باز هم خیلی ارزشمند هست البته برای کسی که درک
    این چیزها رو داشته باشه.


    اما داشتن همین روحیه ، لازم هست شما بیشتر نسبت بقیه در مورد مصرف کردن احساساتتون دقت و حساسیت داشته باشید .

    در مورد موضوعی که نوشتید "..... اشتباه محض بود ...." ، ضمن اینکه با نظر آقای کامروا در مورد بحث "...قاب..." تقریبا موافق هستم اما من معتقدم انسان همیشه قبل از انجام هر کاری دو دو تا چهارتا میکنه حتی در امور عاطفی ، این طور نبوده که شما گول خورده باشید ، بلکه شما محاسباتتون رو اشتباه انجام دادید .

    شما در ابتدا جذب چیزهایی شدید که در واقع ارزشمند نبودند ، مثلا جذب ظاهر ، اندام ، معرفت ، سادگی ، این که سفره دلش رو برای شما باز کرده ، این که مثلا شما بر آورد کرده بودید میتونید روی ایشون کنترل داشته باشید و ... حتی مظلوم نمایی طرف مقابل شدید ، اما من معتقدم گول نخوردید ، این چیزهای که الان برای شما شاید بی ارزش یا کم ارزش باشه ، در اون زمان شما رو جذب کرده بوده و ارزشمند بوده . شما باید محاسباتتون رو درست کنید نه فقط الان که در استیت منطقی هستید بلکه در همون موقع و شرایط خاص و رمانتیک که درگیر شدید ، مثل الان منطقی و تجربی نگاه کنید .


  20. 4 کاربر از پست مفید alireza35 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 27 بهمن 92), فرشته مهربان (دوشنبه 28 بهمن 92), کامران (یکشنبه 27 بهمن 92), سرافراز (یکشنبه 27 بهمن 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:46 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.