سلام
یه مختصری ازمشکلم مینویسم
من خواستگاری داشتم که واقعابرای ازدواج اصرارداشت وسعی میکردهرچه زودتربه نتیجه برسیم به خاطراصرارهای ایشون اول استخاره کردم که ایاواقعاقصدونیت خیر(ازدواج
)دارندخوب اومدبعدازاشنایی دوباره استخاره کردم که ایاباایشون رابطم روادامه بدم یانه درهردوموردچندباراستخاره کردم وجواب خوب اومدمن هم ازایشون خواستم تابا باباحرف بزنندوایشون هم حرف زدندوتمام شرایطشون روتوضیح دادن بعدش نمیدونم چه مشکلی پیش اومد ازم وقت میخواست یکی دوباروقت دادم بعدش من هم ازایشون اثبات عشقی که ادعاش روداشتندروخواستم بعد تاپیک زدم وازدوستان راهنمایی خواستم به پیشنهاددوستان قطع رابطه روتاتهیه وتدارک دیدن ایشون، خواستارشدم ولی بعداینکه به ایشون پیام دادم ودلایل روتوضیح دادم بهم هیچی نگفت کوچکترین پیامی ندادبی خبرگذاشت ورفت
حالامن موندم با یه دنیاسوال
چرابی خبرگذاشت ورفت؟
چراوقتی من ازایشون اثبات عشق میخواستم میگفت ازمن خسته شدی فقط بفکرازدواجی
نمیخوای بفکرمن باشی؟
چراجواب استخارم خوب اومد؟
و...
اولاعین خیالم نبودمیگفتم شایدقسمت نبوده و...ولی هرروزکه میگذره حالم بدترمیشه
هرروزکه میگذره ازخودم بدم میاد
هرروزکه میگذره پرخاشگرترمیشم فقط میخوام یه جای خلوت باشه بشینم گریه کنم
فکرمیکنم بااحساساتم بازی کردفقط خواست اطلاعات بگیره فقط خواست وابستم کنه
مگه میشه براحتی یکی روگذاشت ورفت
امروزخیلی دلم گرفته بودطوریکه میخواستم باخداقهرکنم طوریکه نمازظهروعصررونخوندم نمیخواستم شب هم نمازبخونم خواهرم گفت این چه کاریه چرانمیخوای نمازتوبخونی
اخه قبل اینکه به پیشنهادشون جواب بدم چقدررازونیازکردم که خدایااگه قراره بذاره بره اگه قراره جداشیم خدایا اجازه نده رابطمون شکل بگیره
ولی موندم چراجواب دعاهام رونگرفتم
اخه چرامن؟؟؟من که دل کسی رونشکسته بودم
قصدونیتم خیربود
نمیخواستم بی وفایی کنم![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)