همیشه از اینکه خیلی به پدر و مادرم وابسته باشم متنفر بودم و حالا به شما هم توصیه میکنم که خیلی به پدر و مادرتون وابسته نباشید چون من این مشکلو همیشه داشتم.
مادرم عاشق پدر و مادرش بوده و هست و بعد از مرگ ناگهانی اونها در تصادف مادرم بشدت ضربه دید و بیماری قلبی و افسردگی شدید گرفت. از زمانی که یادم میاد همیشه باید رعایتشو می کردیم و همیشه از اینکه بمیره و مارو تنها بذاره وحشت داشتیم. من و خواهرم با یک درد ساده قلب مادر سیل اشکو راه می انداختیم و همیشه کسی که سکوت می کرد پدرم بود حتی حالا که من 20 ساله هستم همیشه این پدره که سکوت میکنه. اما همین سکوت های ما مادرمو پر توقع کرد و فکر کرد همیشه حق با اونه و ما گناهکاریم. با کوچکترین چیز از کوره در می ره و ... و باز این ما هستیم که سکوت میکنیم.سلاح اون گریه است و بعد قلب درد. من مادرم خیلی دوست دارم ولی...
ولی واقعا خسته شدم. آخه گناه ما چی بوده که پدر و مادرش فوت کردند؟ چرا مادرم با خودش و ما این کارهارو میکنه؟ از نظر من مادرم محکوم.
اگر اینو نوشتم برای این بود که از شما خواهش کنم مثل مادر من به پدر و مادرتون وابسته نباشید(دوست داشتن با وابسته بودن فرق می کنه) تا روزی با مرگ اونها زندگیو به دیگران حرام کنید. تا یک روز فرزندان شما مثل من شمارو محکوم نکنن.
علاقه مندی ها (Bookmarks)