سلام
24سالمه سه ساله ازدواج کردم دور از خانواده ام در شهری به فاصله 140 کیلومتر زندگی میکنم اولا خیلی برام سخت بود چون اینجا غریبم هر دو هفته ای یک بار به خانواده ام سر میزدم همسرم با داداشم خیلی خوب و صمیمی بودن همراه هم و دوست خوبی بودن تا اینکه یک روز که به خانواده ام سر زدیم سریکمساله با هم بحث کردن حتی کتک کاری هم شد برام خیلی سخت بود از اون روز 4ماه میگذره همسرم اوایل مرا به آنجا نمیبرد برایم غذاب آور بود میگفت خاطره ی خوبی ندارم منم گفتم مگه پدر و مادرم بی احترامی کردن که نمیری از اون روز هر تعطیلی یاعیدی شده ما نرفتیم چون داداشم میره خیلی دوست دارم برمم راهنماییم کنید؟حتی چند باری هم خانواده همسرم گفتن عید نمیرید پیش خانوادت چی بگم؟بگم قهرن ؟هر روز انتظار میکشم تا پنج شنبه شه اما شوهرم لج میکنه به هر دلایلی شانه خالی میکنه برام دعا کنید بگویید چه کنم مامانم مریضه نمیتونم بهش بگم که شوهرم نمیاد ناراحت میشه چه جور کنار بیام؟چه کنم آشتی کنن ؟کمکم کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)