سلام به همه دوستان عزیزم
خیلی هاتون منو میشناسین، با مشکلات خیلی عجیبی اومدم اینجا، چندبار نام کاربری عوض کردم تا یکم توجه بهم بیشتر بشه، در اشتباه بودم، شما همیشه بهم لطف داشتین...
آدم عجیبی شدم، احساس میکنم خودم نیستم، آرزویی واسه زندگی ندارم، وقتی با خودم حرف میزنم، همش این سوال توو ذهنمه " چرا زنده ای؟" میخای چی کار کنی؟ روحیه ام کاملا شکننده شده، وقتی پیشرفت و موفقیت کسانی که برای مدتی منو آزار دادن میبینم، گریم میگیره، میگم پس خدا اون بالا چی کار میکنه؟ آدمایی که منو اذیت میکردن و به قول خودشون کار درست رو میکردن و برای تبرئه وجدانشون چند تا حرف دیگه هم بارم میکردن
همیشه توو زندگیم سعی کردم مهربون باشم، دروغ نگم، صادق باشم، آدم غمگینی شدم، دوستی محبوبی ندارم، هرکس واسه چندصباحی دوستم هست و بعد از ارضا نیاز هاش از پیشم میره، سعی کردم بعد از اتفاقات قبلی آدم درستکاری باشم...
بگذریم، این احساس (( خودم نیستم)) از جایی شروع شد که چند وقت پیش یکی از دوستان 5 سال پیشم رو دیدم، بهم گفت خیلی عوض شدی، گفت چرا این قدر آدم ناراحتی بنظر میرسی، یادت نیست یه مدرسه رو برده بودی رو هوا، چقدر شیطونی میکردی؟...
خلاصه اینارو بهم میگفت و من خیلی متعجب بودم که واقعا من اینطوری بودم؟ بی اختیار اومدم خونه گریم گرفت و از اینکه دارم خودمو میخورم و چقدر از خود واقعی ام دور موندم...
احساس خوبی ندارم، همیشه وقتی میخوام به چیزای خوب فکر کنم، کلی بدبختی و فلاکت از آینده و گذشته میریزه سرم، من توو سن 15 سالگی افسرده شدم و از اون موقع تنها شدم، مثه همسن هام فکر نمیکنم، نسبت به مسائل جنسی جذابیتی برام ندارن، چیزایی که دوران نوجوونی همه ازش لذت میبرن، من دوری میکنم، اهل مهمونی و ... نیستم، اگر با دوستام حرف هم بزنم احساس میکنم اونا حرفامو نمیفهمن... خیلی تنها شدم، از طرفی حس خوبی از خودم ندارم، خودمو یه آدم گناهکار میدونم و هر روز دنبال اینم که فرد جدید بشم، هرکس رو میبینم میخام شبیه ش بشم، خودمو از یادم بردم و چون حدود 3 ساله که دوست نزدیکی با خودم ندارم به انواع بیماری های روان مبتلا شدم، از افسردگی گرفته تا وسواس های فکری- جبری، یه روزایی وصیت نامه مینویسم تا از زندگی خلاص بشم، نمیدونم به چه دردی میخورم، نمیدونم اصن علاقمندی هام چین، عصر ها باید حتما یه نیم ساعتی گریه کنم تا آروم شم، تنهایی برام دردآوره، سال سختی رو پیش رو دارم... ااگر مثلا کسی اذیتم کنه چیزی بهش نمیگم همیشه مشکلو از خودم میدونم و خودمو اذیت میکنم، همش دنبال کسی ام که منو نجات بده، توانایی هامو از دست دادم ...از دوستان کمک میخام، کسی میتونه راهنمایی کنه من باید چی کار کنم؟
پیشاپیش از همه ممنون
من تمام تلاشمو کردم، از کتابای روانشناسی گرفته تا رفتن پیش روانپزشک، از 15 سالگی سرترالین و آلپررولام میخورم، گاهی وقتا دکتر میگفت کافیه ولی دوباره بعد چند وقت شروع میکردم تا الان... حدودا 18 سالمه...
علاقه مندی ها (Bookmarks)