سلام دوستان.اصلا حال خوشی ندارم.دیروز برگشتم خونه...شب عاشورا که کنار خانوادم بودم خواهر بزرگم باعمه ام داشتند بحث میکردند در مورد امام حسین و خدا و اخرت.خواهرم حال و هوای خاصی داره اصلا انگارتو دنیا نیست و عمه ام که دیگه اخرعرفانیات هست همش کربلا و مکه...(مادربزرگ خدابیامرزم به خوابش اومده وبهش گفته به بهشت میره اما به سختی) و اما مشکل من.از وقتی به صحبتهاشون گوش دادم وجدان درد عجیبی گرفتم باخودم میگم این زندگی چه معنی داره؟1روز دعامیکنم اینو بخریم!یه روز سرحرف بیخودی باهمسرم داد و بیداد میکنم بعدش اعصابم خورد میشه نمازم قضامیشه!همش به فکر این دنیام.پس اخرتم چی میشه!!!حال عجیبی دارم مدام میخوام گریه کنم.میام اینجا میبینم همه از مشکلات دنیا حرف میزنن...شوهرم فلانه...زنم فلانه...پس اون دنیا چی!چرا وضع مالی همسرمن خوبه اما یه بارقسمت من نمیشه برم کربلا!!!
دست و دلم به کارنمیره.توخونه میچرخم ارامش ندارم...(شایدم دلتنگی میکنم که باز ازخانواده دور شدم...نمیدونم)دلم میخواد بمیرم احساس پوچی میکنم...این زندگی چه فایده داره!اخرش باید برم توجهنم...ای خدا خودت کمکم کن![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)