سلام
یک ساله که ازدواج کردم 26 سالمه و همسرم 28 سال
هردو شاغلیم . تحصیلات من کارشناسی و همسرم کارشناسی ارشد
من و همسرم با هم قبل از ازدواج دوست بودیم و بعد از ازدواج متوجه بی توجهی های ایشون شدم اون منو از نظر عاطفی ارضا نمیکرد ، ولی خودم رو با این تصور که همه مردا در ابراز احساسات ضعیف هستند توجیه میکردم
6 ماه پیش بطور کاملا اتفاقی متوجه پیامکهای عاشقانه همسرم با یه خانوم شدم .. وقتی موضوع رو مطرح کردم فورا شمارشو پاک کرد که من بر ندارم ... بهم قول داد که ارتباطش رو قطع میکنه.. از اون به بعد توجهش رو به من بیشتر کرد ...
منم بهش اعتماد کردم و تو کارش سرک نکشیدم ولی دوماه بعد متوجه شدم که مجدد با این خانوم رابطه داره ... خلاصه بعد از 3 - 4 بار که من متوجه شدم و ایشون قول میداد ، موفق به صحبت با اون خانوم شدم ... تازه فهمیدم که اون خانوم اصلا نمیدونه که همسرم متاهله...
تو این مدت دعواهای خیلی شدیدی بین ما میشد که حرمتهارو از بین میبرد و هر بار همسرم اشتباهش رو قبول نمیکرد و میگفت :کار خوبی کردم و از این به بعد از این بدتر هم میکنم ....
هفته قبل متوجه شدم همسرم چت میکنه و دنبال دوستی با دختراست و شمارشو بهشون داده که بهش زنگ بزنن ( البته تاریخ این چت ها بر میگشت به همون 4 ماه پیش) وقتی در این باره باهاش صحبت کردم خیلی با آرامش گفت راستش من به اجبار با تو ازدواج کردم فکر میکردم اگه باهات اردواج نکنم تو منو فراموش نمیکنی و نمیبخشی و بهت ضربه روحی وارد میشه .. دلم برات سوخت ..
این جمله ها داغونم کرد :
دلم برات سوخت
من تورو نمیخواستم
اشتباه کردم که باهات ازدواج کردم
حالا منم دارم ازش متنفر میشم ... به روزای خوبمون فکر میکنم ولی همش فکر میکنم هر چی حرف عاشقانه بهم زده دروغ بوده .. همش تظاهر بوده .. تو این یک هفته اصلا حالت روحی خوبی ندارم .... حتی الان که دارم مینویسم رو نوشته هام تمرکز ندارم ...
آیا من تو این زندکی اضافه ام ؟ مدام یاد بی توجهی هاش میفتم تازه دارم میفهمم که چرا دوستاشو به من ترجیح میده و از خونه فراریه ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)