سلام دوستان عزیز
من تازه به جمع شما پیوستم،امیدوارم من رو در جمعتون بپذیرید.
من متاهل هستم و فرزند هم دارم،دارای تحصیلات لیسانس و شغل آزاد و وضع مالی نسبتا خوبی هستم(الحمدلله)
مشکلی که من دارم ریشه طولانی داره،مشکل من از اونجا نشات میگیره که من بدلیل شرایط کاری پدرم که ایشون هم کار آزاد دارند،از 10 سال پیش زمانی که تازه پا به دانشگاه گذاشته بودم به دلیل دست تنها بودن ایشون در کارشون (کارشون کاری با درآمد خوب ولی بسیار سخت هستش) با ایشون وارد کار شدم،لازم به ذکره که کارم هم با رشته تحصیلییم مرتبطه.بعد از گذشت چندین و چند سال ایشون سنشون کمی بالاتر رفته و صبر و تحمل گذشته رو نسبت به من ندارند و نسبت به من فوق العاده لجوج و ایرادگیر شدن و حتی از طرز ایستادن من و نحوه مدیریت کاری من و سایر مسائل اینچنینی ایراد میگیرند،و من مثل ابزاری برای برآورده شدن نیازهای کاری ایشون شدم و رابطه پدر و فرزندی ما خیلی کمرنگ شده به نحوی که شاید اگر نیاز ایشون به من برای برآورده شدن کارهاشون نبود این اواخر تحمل دیدن من هم نداشتند،این هم بگم که وقتی سر کار میان جلوی پرسنل و افرادی که برای ما کار میکنند گاها متلک میزنند یا زخم زبون میزنند.این هم بگم که من تو این 10 سال کار با ایشون دیگه آلوده این شغل شدم و بارها خواستم از کار کردن باهاشون دست بکشم که هربار این کار رو کردم دیدم وضعم از زمانی که تحت فشار کار پیش پدرم بودم بدتر شده .
بگذریم، حدود 80 درصد از فشار کاری ایشون روی منه و من هم از طرفی میترسم که از کار شانه خالی کنم و این پدر پا به سن گذاشته رو با حجم فوق العاده بالای کار تنها بزارم و فشار کار خدای ناکرده کار دستش بده.از طرفی هم فشار کار روی من به حدی زیاده که گاهی اوقات حتی موفق به دیدن خانواده خودم نمیشم و فقط فرصت خوابیدن پیدا میکنم،ایشون به همه چیز بدبین هست و حتی به من فرصت یک روز تنها بودن برای خودم هم نمیدن،طوری که هر موقع از شبانه روز با من کاری داشته باشند باید من فورا پیششون باشم یا اگر جایی برم با من تماس میگیرن و از من میپرسن کجا هستم!
به هر حال فشار طاقت فرسای کار از یک طرف،وضع اقتصادی در صورت ترک کار از طرف دیگر و فشار ها و حرف ها و زخم زبان ها و چشم غره ها از سوی دیگر همه دست به دست داده اند تا من فردی منزوی و فوق العاده عصبی(مثل انبار باروت و کبریت) بشم و بارها از خدا خواستم که مرگم رو برسونه اما هربار که به چشمان معصوم بچه هام و همسرم نگاه میکنم پشیمون میشم،این هم بگم که آدم فوق العاده حساسی هستم و کوچکترین حرفی از سوی فقط پدرم روحیه ام رو متلاشی میکنه.از شما دوستان میخوام که من رو راهنمایی کنید با این شرایط چکار کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)