
[font=Arial] با سلام به همه
من در حدی نیستم که بخوام نصیحتت کنم اما گلم به نظرم اگه از این سرگذشت من مطلع بشی احتمالا میتونی بفهمی مشکلت حاد نیست که بخوای به خاطرش تا این حد غصه بخوری و نگران باشی:من به دلیل......حتی یک لیوان از پدر مادرم جهیزیه یا هدیه نداشتم
لباس عروسو فقط از بیرون با دلشکستگی تمام نگاه میکنم که اگه بشه دوس دارم ساعتها فقط نگاشون کنم تو سایتهای مختلف دنبال عکس لباس عروس میگردم تا سیو کنم و ببینم تو هر عروسی از ریز ترین رسم و رسوم و تشریفاتی که عرفا انجام میدین مثل دعا برا خوشبختی عروس داماد مثل تبریک گفتن یا عکس عروس با خواهر برادرهاش و پدر مادرش با لب خندون ویا................
العان هم حسرت اینکه یکی از خاله هام خواهر مادر و........ حتی ازم بپرسن که بچه دوس داری یانه چه رسد که بگن چرا بچه دار نمیشی و.........و این در صورتی هست که اگر خواهرم نامزدیش تمو بشه و بره سر خونه زندگیش

(به امید خدا) دقیقا بعد6 ما همه کلافش میکنن چرا بچه دار نمیشی نکنه فلانه یا بهمانه..............

بعد 4 سال تازه دوتا فرش خریدم و از اتاق28 متری خونه ی 60 متری
اجاره کردیم ماشین لباسشویی جارو برقی تخت و تلویزیونو............... هیچی ندارم مهمترین چیزم کامپیوتر با تمام امکاناتش(به دلیل کار شوهرم و هوش سر شارش به این سیستم) و یخچال اجاق دارم.
بقیه انتخابهامو برای همسر آینده رضایت پدر مادر برادر و خاهر خاله هام تمام دوستام و عزیزانم گفتم حتی حسرت لباس عروس وچیزایی که گفتم رو به خاطر زندگی با شوهرم از دست دادم اونم شوهری که ببا دروغ روز خواستگاری درمورد سنش چیزی تقریبا4 سال کمتر با تفاوت 10 سال سنی، شوهرم روز دوم بعد عقدمون کتکم زد به خاطر دوستش که صدام کرد تو هال تا باهام حرف بزنه و من تا بیام حجابمو حفظ کنم شهورم با اعصبانیت هلم داد داخل هال که این کارش تمام دنیا رو سرم خراب کرد همه وجودم نابود شد له شدم و شکست و درک کردم تا که گذشت و سر 3ماهگیمون به خاطر خواهرش چنان کتک کاریم کرد که با التماس و گریه بهش گفتم غلط کردم اقا... که زنت شدم تورو خدا طلاقم بده چندین بار این سرم رو به دیوار و یخچال و زمین کوبونده چنان میزد که زیر چشمم کبود میشد هیچ کمرم آسیب دیده خیلی وقتا با برداشتن این ظرف لباس ها که با دستام میشورم و میبرم تا پهن کنم چنان تیری میکشه که ناخوداگاه میشینم بعد میپرسه چی شد میگم کمرم درد گرفت و با خونسردی تمام صورتشو بر میگردونه به سمت کامپیوتر و خوندن خبرای اینترنتی و شمامشو میخوره میخوابه تا اینکه یه انگشت خودش درد بگیره انگار چه فاجعه ای رخ داده یا وقتی میخوابه کافیه سرش از رو بالش کنار بره یا پتو روش نباشه منم که با دلسوزی میپوشونمش و همینجور دعوا هامون و کتک خوردنای من ادامه داره تا به حال که همین چند روز پیش وارد سال پنجم زندگی مشترکمون شدیم.
تو هر مهمانی خانواده گی حضور دارم اما هیچکی جز مادرم مثل قبلا با من رفتار نمیکنن.
و اینهان که میشه بهشون گفت مشکل و دلیلی برای سفید شدن موهای من 26 ساله که حتی پول آزمایشهایی که دکتر برای تجویز داروهای موهام لازم داره ندارم و....................
البته برای زندگیمون زحمت میکشه و ازش ممنونم بابت زحماتش اگر از خودم چیزی نمیگم به این دلیل نیست که بخوام مظلوم نمایی کنم نه چون اینجا من مطرح نیستم و به خاطر این اینارو گفتم که یکم زندگیتو جور دیگه ببینی اگر ناراحت نشی
پارمیدا جان زندگی همش پس انداز نیست که انقدر نگرانی به مادرتم جوری نشون بده که برات زیاد اهمیت نداره نداشتن خونه یا وضع مالی نه چندان خوب
چیزی که مهمه وجود تو و شوهرت در کنار هم با آرامش است

اگه از صحبتهام بدت نیومد برا خوب شدن زندگیه منم یه دستی بالا ببر و دعا کن مرسی

علاقه مندی ها (Bookmarks)