قبلا مشکلم را این جا گفتم : www.hamdardi.net/thread-23485.html
من قبلا این جا مشکلم رو توضیح دادم و تصمیم گرفتم که بزنم به بی خیالی و با کمک مشاور مشکل رو حل کنم . مشاور رفتن ما نه تنها مشکل ما رو حل نکرد که حتی بدتر هم کرد . وقتی من رفتم مشاور و براش همه چیز رو توضیح دادم ، جلسه بعد مادرشوهر و پدرشوهرم به مشاور مراجعه کردند و جلسه بعد من رفتم . حرف های مشاور منو در هم فرو ریخت . مادرشوهر و پدرشوهرم حرفای سنگین و مسخره ای رو بهش گفته بودن و مشاور به من حق رو می داد و تاکید می کرد من 2 بار در هفته اونم با برنامه ریزی از قبل تعیین شده نباید برم خونشون و از من خواست جلسه ی بعدی شوهرم بره مشاور که همسر من رفت ...
مادر شوهرم به شدت برای مشاور موضع گرفت و بعد از آخرین مشاور بارها تاکید کرد که مشاور دروغ گفته و اونا چنین حرفائی نزدن که البته این حرفشون عجیبه چون من بعید می دونم یه مشاور اون قدر بی تدبیر باشه که بخواد تو مسئله ای که براش سود نداره دروغ بگه اونم در حالی که قرار بود ما جلسه بعد 4 نفری بریم !
مادر شوهرم تو این مدت با پدرشوهرم دست از دعوا و تلخی برنداشتن . حتی یک شب که ما دیدنشون رفته بودیم تماس گرفتن خونه ما بعدش و دعوا و حرف گنده و کوچیک نثارمون کردن !!!
و حالا نوبت از یه مشاور دیگه گرفتن و رفتن حرف هاشون رو زدن و از ما خواستن شنبه مشاور 4 نفری بریم و این در حالیه که از حرفایی که من به مشاور گفته بودم حسابی عصبانی بودن و می گفتن چرا این مسائلو گفتی چون مشاور نظرش نسبت بهشون برگشته بود در حالی که من دروغ نگفتم و حقیقت ها رو گفتم .
ایشون چند بار به همسر من تاکید کردن که اصلا من نباید حرفی داشته باشم ! و بی خود من رفتم با مشاور حرف زدم و فقط باید می رفتم حرفایی که اونا به مشاور زدن رو می شنیدم. الان هم در عمل همین کار رو کردن و خودشون حرفاشون رو زدن و نوبت گرفتن که من بدون این که قبل این جلسه 4 نفری حرفام رو با مشاور زده باشم باید برم مشاور .
من به همسرم گفتم به هیچ وجه تو این جلسه شرکت نمی کنم و من باید طبق حقم یه جلسه با مشاور جداگونه حرفامو بزنم .
حالا پر از نفرت ازشون هستم و از این مسئله دارم رنج می برم . در طول روز به حرف ها و رفتارهاشون فکر می کنم و عذاب ممی کشم . انگیزه هام رو دارم نسبت به زندگی از دست می دم و از دستشون خسته ام و الان 10 روزی می شه در حالت قهریم البته با همسرم تلفی و گاها حضوری ملاقات می کنن اما من هیچی .
به روز می خوان من اوقاتمو با اونا بگذرونم در حالی که مخصوصا با این کاراشون من ازشون متنفرم ...
توقع دارن من بعد از کار برم خونه اونا و شام درست کنم کنارشون تا شوهرم بیاد !!!! به زور می خوان !!! توقع دارن هر مهمونی می رن بیا مهمون می آد ما هم باشیم !!!
مدام هم شوهرم رو توی عذاب وجدان می اندازن که حال مادرشون بده و از بس حرص می خوره از دست ما و اینا ...
همیشه هم از وقتی ازدواج کردیم از من طلبکارن ، همیشه ! یه بار محض رضای خدا نگفتن اینم آدمه !
من خسته ام ، خواهش می کنم کمکم کنید
ضمن این که من مدام در هراسم که وقتی بچه دار شدم اینا از من توقع دارن نوه شون مدام جلوی چشمشون باشه و همون طور که مدام از من عیب می گیرن از نحوه بچه داری من ایراد خواهند گرفت. دلم نمی خواد وفتی بچه دار می شم این درگیری ها رو داشته باشم
علاقه مندی ها (Bookmarks)