سلام به همگی خسته نباشید روز و شبتون خوش
نمیدونم بخش درستی انتخاب کردم یا نه؟؟!!!
اینبار دلم از خودمو کارام گرفته و ازتون کمک میخوام:(
من تو یک خونواده مذهبی بزرگ شدم مخصوصا از سمت خونواده پدریم.بابا نسبت به حجاب و نماز من خیلی سخت گیر بود.یادم میاد از 6 یا 7 سالگی ملزم به پوشیدن چادر بودم وقتی به سن تکلیف رسیدم بقیه واجبات هم اضافه شد اگر یک شب نمازم دیر میشد از ترس بابا نمیخوندم هرچند تو ذهنم حک شده بود که حجاب و نماز یه امر حتمیه و نباید سبک شمرده بشه.تو همون سن کم مکه رفتم و حسابی همه تلاشها برای محکم شدن بعد مذهبی وجود من برداشته شده بود.خیلی از ائمه و دین اسلام واسمون میگفت خیلی روحمون و اماده کرده بود اونروزارو دوست داشتم
بزرگتر که شدم پدرم هم نسبت به قبل کمتر سخت میگرفت مخصوصا برای خواهر کوچکترم.به خواست خود بابا ما دیگه مثل قبل مجبور به پوشیدن چادر نبودیم خیلی سنگین و پوشیده بودیم اما چادر نه...!!یعنی مسافرتها گشتهای یکی دو روزه اصلا چادری در کار نبود.
من و پدرم و عموها و پسر عموهام یه تیم کوهنوردی داشتیم که فقط من دختر بودم از اینجاها بود که روابطم با جنس مخالف هم ازادتر شد (اما همچنان حجابم رعایت میشد به مسائل محرم نامحرمی پایبند بودم)
در طول سالهای تحصیلم باتوجه به دوستان خیلی خوبی که داشتم نسبت به بزرگداشت محرم شبهای قدر رمضان و...علاقه مند بودم
رویه زندگیم دوسو شده بود دیگه حجاب رو چادر نمیدونستم ولی استفاده میکردم یا جدایی کامل زن و مرد رو قبول نداشتم اما نمیتونستم خیلی هم باز عمل کنم
اعتقادات بابا هم عوض شده بود
سال اخر دانشگاه بودم که بابا بهم پیشنهاد کار داد من که تو بچگی باید چادر میپوشدم از محارم دوری میکردم حالا به اصرار اون کارمند آژانس مسافرتی شدم که از جو حاکم بر این محیط ها اشنائید از طرفی درون مایه وجودیم راضی به حضور تو چنین محیطهایی نبود از سمتی ظاهرا به رفتار باز تر اعتقاد داشتم نمیدونم حس میکنم همه این عوامل دست به دست هم داد تا خودم و خط و مشی زندگیمو گم کنم
وقتی همسرم اومد خواستگاری گفت خدا رو قبول دارم اسلامو قبول دارم اما طور دیگه ای من نماز نمیخونم روزه نمیگیرم و حجاب رو قبول ندارم فکر میکردم بابا قبول نکنه امامخالفت نکرد و گفت تو باید هدایتش کنی ؟
من؟
منی که خودم راهمو گم کردم و نباز دارم یکی راهنماییم کنه؟
حالا یک سال و نیمه ازدواج کردم شوهرم نماز خون شده روزه میگیره با حجاب من مشکلی نداره اما من روز به روز دارم بدتر میشم وقتی با شوهرم تنها هستم یه شکل ظاهر میشم وقتی با خونواده ها هستیم یه شکل انگار واسه اونا خودمو میپوشنم که نشون بدم ادم مذهبی هستم ولی همش ظاهرسازیه و حد وسط نداره
دیگه نسبت به نماز و روزه هم محکم نیستم مخصوصا نماز خیلی کاهل شدم خیلی و نقش خدا کمرنگ شده تو زندگیم
نمیدونم چکار کنم واقعا نمیدونم کدوم طرفی هستم؟
کمکم کنیدمخصوصا واسه نماز خدا بدجور ازم روبرگردونده:(((((((
علاقه مندی ها (Bookmarks)