با سلام خسته نباشید قبلا بچه های همدردی خیلی کمکم کردن و من از همه ممنونم
حالا مشکلم پدرمه ، من با پدرم رابطه خیلی خوبی دارم و پدرم هم همینطور اما نمیدونم چرا اینقد حساسه
من 2 خواهر دارم و یه داداش ، داداشم ازدواج کرده و خونه ای که زندگی میکنه جفت خونه پدریمه در نتیجه ما هر وقت بخوایم بیرون بریم داداش و زن داداشم هم میان
من یکسال عقد کردم همسرم به خاطر کارش 5 ماه خارج از کشور بود تو این مدت هر وقت حرف سفر میشد و من میگفتم مثلا دو روزه دیگه بریم یا فلان روز خوبه پدرم میگفت ما به تو کاری نداریم تو خودت شوهر داری با اون برو البته فکر میکردم شوخی میکنه- دیشب هم حرف مشهد رفتن شد و چون همسرم 24 این ماه میاد پیشم ( جنوب زندگی می کنه و ما شمال هستیم ) پدرم گفت چون میخواد بیاد ما نمیریم ، بعدش که کفتم خب همسرمم میاد گفت خودت با هاش برو اما شب همسرم گفت ماه آینده میبرمت کربلا وقتی به پدرم گفتم گفت هر وقت عروسی کردین و تو رو برد خونه خودش هر جا دلتون خواست برین الان نمیخواد برین هرچی گفتم خودت همیشه میگفتی با شوهرت برو حالا چی شد اما پدرم باز همون حرفهاشو تکرار کرد
در ضمن وقتی همسرم واسه دیدنم میاد واسه خوابید شب پدرم به مامانم میگه بزار تو پذیرایی بخوابه و هرچی مامانم بهش میگه آخه چرا اینا که صبح تا شب با هم هستن شبها چه فرقی میکنه اما پدرم باز هم حرف خودشو میزنه
جالبه واسه داداشم که تو دوران عقد بود اصلا ازین سخت گیریها نمیکرد حتی زن داداشم 1 ماه یک ماه خونمون میموند و نمیرفت خونه
کمکم کند بگین باید چکار کنم من فقط یک بار خودم تنها رفتم جنوب وقتی همسرم زنگ زد پدرم گفت اشکال نداره بزار بیاد وقتی من یک هفته تنهایی رفتم خونه همسرم و پدرم مشکلی نداشت چرا وقتی اون میاد پدرم سخت گیر میشه این موضوع خیلی ناراحتم میکنه خیلی اذیت میشم فکرکنید بعد از5 ماهو نیم میخوام همسرم رو ببینم اونم با این وضعیت :(
علاقه مندی ها (Bookmarks)