شوهرم برای درس خواندن میخواد بره شهرستان و من و بچه نوپا ام رو تنها بذاره. من اینجا درس می خونم و کار هم می کنم؛ نمی تونم باهاش برم. موقع انتخاب رشته دوستاش و خانوادش بهش گفتن شهرستان بزنه. من نمی تونستم جلوشو بگیرم. هر دو خانواده (خودم و شوهرم) در شهر خودمون پیش من هستن اما اگه می خواستم پیش مامانم باشم که شوهر نمی کردم تا زحمت یه بچه رو هم بکشم. تازه از من طلب کار هم هست وقتی بهش خوابگاه نمی دن...پول کم میاره...
من نمی گم برای ما فداکاری کنه؛ اما این قدر خود خواه هم نباشه. می تونست یه رشته دیگه شهر خودمون قبول شه. البته می دونم اگه اینجا هم قبول می شد باز اذیتمون می کرد!
من ترسو شدم. از همه چی می ترسم؛ از تاریکی, از تنهایی, از حشره...!!! دلیلش ترس از تنها موندن در آینده ست فکر می کنم.
می دونم اگه درسش تموم شه بالاخره باعث پیشرفت خودمون میشه؛ اما به چه قیمتی؟ چند سال دیگه؟ حداقل 4 الی 6 سال طول می کشه...تا اون موقع دیگه بچه ام میره مدرسه...
دیگه دوستش ندارم. فقط به خاطر حفظ زندگی تحملش می کنم. البته اینو اصلا جلوی خودش بروز نمیدم؛ چون همین مونده که از من بدش بیاد و اونجا بره سراغ....
برام دعا کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)