سلام
راستش مدت زمانیه که درگیر یک مساله شدم.
نمی دونم آیا باید اسمشو مشکل گذاشت یا نه . اما یک ماه هست که حالم خیلی بده و مدام تنگی نفس پیدا کردم چون نمی دونم که کار درست چی هست؟
الان مدتی که فرزندم به یک مهد کودک میره چون من کاری پیدا کردم که در روز 8 ساعت باید اونجا باشم. در مهد کودک قوانین خاصی حاکمه و مربیهای اینجا (کانادا) کمی خشک و قانونی هستند . این مساله باعث شده که دخترم هر روز با گریه به اونجا بره و در طول 8 ساعت هیچی نخوره.
دخترم همیشه خیلی خیلی شاد بود و بسیار شیطون و بازیگوش اما مدتیه که کسل و منزوی شده.
حالا همه اینها باعث شده من دچار عذاب وجدان شدید بشم که آیا این که من سر کار برم و دخترم در این شرایط باشه کار درستیه یا نه؟
از طرفی همه روانشناسها و مربی ها و همسرم تاکید می کنند که مساله جدایی مادر از فرزند خوب بالخره در یک مقطع زمانی باید برای کودک جا بیافته و بهتره در سن 3 سالگی باشه (تا کودک در اجتماع بودن رو یاد بگیره). و همچنین می گویند که بچه باید با بچه ها بازی کنه نه تنها با مادرش. خوب من هم می دونم که مزایایی وجود داره.
اما همونطور که گفتم اون معایب هم باعث شده که خیلی شکننده شدم و نمی دونم آیا این مزایا واقعا ارزش داره یا نه؟ قدرت تصمیم گیری ازم گرفته شده. روانشناسهای مهد می گویند که اگر الان برگردی خونه و دیگه کار نکنی و دخترت رو نیاری مهد دخترت میفهمه که همیشه تو در برابر خواسته هاش تسلیم میشی. و همچنین زمان مدرسه رفتن هم مشکل پیدا می کنه چون هنوز یاد نگرفته دور از خانه با بچه ها باشه.
می دونید الان بیشتر مشکل خودم شدم تا دخترم. هر روز حالم بده و تمرکز ندارم. شبها خواب ندارم . تپش قلب دارم. مدام می خوام گریه کنم. اگر مطمئن بشم که کارم درسته و ظلمی به دخترم نمی کنم شاید حالم بهتر بشه.
از شما می خوام که کمکم کنید تا متوجه بشم کارم درست یا غلطه؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)