<embed width=128 height=42 src="http://hamdardi.net/attachment.php?aid=225"></body>
سفر عشق
جگر شیر نداری سفر عشق مرو
عزيز من!
به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.
من خوب آگاهم که زندگی، یکسر، صحنه ی بازی ست؛
من خوب می دانم.
اما بدان که همه کس برای بازی های حقیر آفریده نشده است.
مرا به بازی کوچک شکست خوردگی مکشان!
به همه سوی خود بنگر و باز می گویم که مگذار زمان، پشیمانی بیافریند.
به زندگی بیندیش با میدانگاهی پهناور و نامحدود.
به زندگی بیندیش که می خواهد باز بازیگرانش را با دست خویش انتخاب کند.
به روزهای اندوه باری بیندیش که تسلیم شدگی را نفرین خواهی کرد.
و به روزهایی که هزار نفرین، حتی لحظه یی را باز نمی گرداند.
تو امروز بر فرازی ایستاده یی که هزار راه را می توانی دید؛
و دیدگان تو به تو امان می دهند که راه ها را تا اعماقشان بپایی.
در آن لحظه یی که تو یک آری را با تمام زندگی تعویض می کنی،
در آن لحظه های خطیر که سپر می افکنی و می گذاری دیگران به جای تو بیندیشند،
در آن لحظه هایی که تو ناتوانی خویش را در برابر فریادهای دیگران احساس می کنی،
در آن لحظه یی که تو از فراز، پا در راهی می گذاری
که آن سوی آن، اختتام تمام اندیشه ها و رویاهاست،
در تمام لحظه هایی که تو می دانی، می شناسی و خواهی شناخت،
به یاد داشته باش
که روزها و لحظه ها هیچگاه باز نمی گردند.
به زمان بیندیش و شبیخون ظالمانه ی زمان.
بیدار شو!
بیدار شو و سلام ساده ی مرا بی جواب مگذار!
من لبریز از گفتنم نه نوشتن.
علاقه مندی ها (Bookmarks)