به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 23
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 91 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1391-4-20
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    499
    سطح
    9
    Points: 499, Level: 9
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 7 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    پدر و مادرم رو دوست ن د ا رم

    سلام
    پدر مادرم وقتی من بدبخت 2 سالم بودم رفتن برا درسشون کانادا منو گذاشتن پیش پدر بزرگ مادر بزرگم .اصلا انگار من ناخواسته بودم پدر بزرگ مادر بزرگم وقتی من 5 ساله 7 ساله بودم مردن من موندم با 2 تا عمو یه عمه و یه دایی و یه خاله البته همشون ازدواج کرده بودن فقط عمو رضام مجرد بودکه اونموقع 22 سالش بود وداییم .الان که 23 ساله ام و درسم تموم شده پد رمادرم می گن بیا اینجا . توی این چندسال فقط وقتی پدر بزرگم مرد اومدن و رفتن یه بارم وقتی من 12 سالم بود الانم یه دختر دیگه هم دارن . دایی و عموم هنوز مجردن من بیشتر پیش عمومم گاهی هم پیش دایی مهدی .چندشب پیشم به خاطر اینکه من باید برم با عموم کلی جر و بحث کردیم .عموم آسم داره اگر داییم نبود حتما خفه میشد .منم الان پیش دایی مهدیم. همونشب اومدیم. .امروزم عمورضا هرچی داشتم و نداشم اورده گذاشته اینجا و رفته حتی نیامد بالا . به داییم هم گفته کاراشو درست کن بفرستش بره دیگه هم پیش من نیاد.خودشم گذاشته رفته ماموریت . نمیدونم پدر مادرم به عموم چی گفتن که اینقد عصبانیش کردن.اخه من بدبخت چی کار کنم خوب نمی خوام برم نمیخوام برم نمیخوام برم . می دونم مزاحم زندگی شونم .دیگه از عمورضا می ترسم میترسم برم خونه دوباره بحثمون بشه اون شب اینقد ترسیدم که تو اون حال دیدمش که افتادم به غلت کردن گفتم به خدامی رم به خدا میرم .تو این چند سال که باهم بودیم حالش بد شده بود اما نه اینقد نزدیک بود بمیره .
    پدر مادرم خوب بزارن من اینجا باشم چرا من بدبختو گذاشتن گردن یه پیر مرد و پیرزن . الان که بزرگ شدم می خوام چی کار من اینجا راحت بودم با عموم مثل خواهر برادر بودیم از بچگی با هم بودیم .دعوا میکردیم ، تو سر هم می زدیم . بیرون میرفتیم ، مسافرت می رفتیم باهم درس می خوندیم خیلی راحت بودیم . اصلا تو مود ازدواج هم نیست چند سال پیش یه ختر رو می خواست که بهش ندادن دختره هم ازدواج کرد و رفت . مثلا خواستم براش مادری کنم اما اصلا رونشون نداد تو محیط کارش یه خانم هست خیلی خانم خوبیه من زیاد اونجا می رم با خانمه دوستم اونم مجرده می خواستم با اون ازدواج کنه اما گفت حرفشم نزن . اخه اونم که راحته اینجوری پس چرا هیچی به پدر مادرم نمیگه همه داد بیداداش سر منه . دایی مهدی ام می گه یه چندوقتی برو خوشت نیومد بیا اینجا .اما من اصلا از پدر مادرم خوشم نمیاد .

  2. 3 کاربر از پست مفید samanekhanom تشکرکرده اند .

    samanekhanom (شنبه 25 شهریور 91)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 12 مرداد 91 [ 11:05]
    تاریخ عضویت
    1391-2-15
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    870
    سطح
    15
    Points: 870, Level: 15
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    107

    تشکرشده 108 در 56 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: پدر و مادرم رو دوست ن د ا رم

    سلام سمانه خانم

    من بهت حق میدم که دلگیر باشی.روزهایی که نیاز داشتی اونها نبودن ولی شما که دلایل اونها رو نمیدونی.

    شاید انگیزه شان برای ادامه تحصیل شما و آینده شما بوده.کسی نبوده اونجا ازتون مراقبت کنه تا مادرتون درس بخونه.

    شاید برای گرفتن ویزا با حضور شما توی ایران بهشون ویزا میدادن

    از طرفی شما از شرایط زندگیتون توی ایران خیلی هم ناراضی نیستی.

    به نظر من هم برو و باهاشون صحبت کن دلایلشون رو بپرس اگر قانع نشدی برگرد.چیزی رو از دست نمیدی

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 91 [ 19:55]
    تاریخ عضویت
    1391-3-08
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    612
    سطح
    12
    Points: 612, Level: 12
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    133

    تشکرشده 137 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: پدر و مادرم رو دوست ن د ا رم

    سلام سمانه خانم.
    درسته که اینهمه سال پدر و مادرت با رفتار غیر مسئولانشون تو رو از نعمت بودن در کنارشون و لذت بردن از یه خانواده واقعی محروم کردن اما چیزی که مهمتره زمان حال و آینده است.
    فکر کن که بقیه سالهای عمرت که انشاءالله کم هم نیست رو بخواهی با همین حسرتها و کمبودها بگذرونی.
    چون تو تا الان طعم محبت اونها رو نچشیدی این احساس رو نسبت بهشون داری اما وقتی برای یه روز فقط یه روز سایه اونها رو روی سرت حس کنی محاله که دیگه بگی دوستشون ندارم.
    هرچقدر هم که عمو و داییت توی این مدت خواستن و بخوان که جای خالی اونا رو برات پر کنند باز هم تو این خلا رو بدون شک حس میکنی.
    عزیزم اشتباه اونها رو به پای تمام عمرشون نذار .تازه میگی یه خواهر هم داری میدونی چقدر اون میتونه برات عزیز و دوست داشتنی باشه؟ میدونی یه خواهر داشتن یعنی چی؟ یعنی همه عمرت بتونی روی دوستی با اون حساب کنی.
    سمانه جون میدونم که سختیها و رنجهای اینهمه سال دوری از اونها در وجودت یه خشم سرکوب شده رو به جا گذاشته.میدونم خیلی وقتها احساس نیاز میکردی و گرمی دست اونها رو میطلبیدی اما با خودت منصف باش که تا کجا میخواهی تحمل کنی؟ اصلا حالا که شرایط میتونه تغییر کنی چرا باید تحمل کنی؟به بقیه عمرت فکر کن. تو که تازه 23 سالته شکر خدا توی اون موقعیت سخت از پس درس خوندن هم بر اومدی .از این به بعد برای تجربه شیرینیهای زندگی کم وقت نداری.
    به نظر من مشکل تو در مورد پدر و مادرت با نرفتن و موندنت حل نمیشه.تو در مرحله اول باید برای کمک به خودت و احساست اونها رو ببخشی.بخشش علاج خیلی از دردهاییه که به نظر میرسه درمانی ندارن.
    سمانه جون با بخشیدن اونها بزرگی و عشق رو تجربه خواهی کرد.روح و روانت رو از شر این احساسات ناخوشایند خلاص خواهی کرد و به خودت و زندگیت این فرصت رو خواهی داد که چیزی بهتر از آنچه که بر تو گذشته رو تجربه کنند.
    تو اگه رفتن رو انخاب کنی فقط یه هجرت مکانی رو تجربه نخواهی کرد. بلکه مهمتر و موثر تر از اون از خود قدیمی و زخم خوردت که کوله باری از خشمها ،دردها و کمبودها بر دوشش سنگینی میکنه هجرت خواهی کرد.
    برات بهترینها رو آرزو دارم و امیدوارم هر تصمیمی که میگیری بهترینها برات رقم بخوره.

  5. 2 کاربر از پست مفید سیتروس تشکرکرده اند .

    سیتروس (شنبه 25 شهریور 91)

  6. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    353
    Array

    RE: پدر و مادرم رو دوست ن د ا رم

    مهم نیست که ازشون دلخوری. به خودت و اینده ی خودت فکر کن. بری برای خودت بهتر میشه.
    برای مهاجرتت اقدام کرده بودن از قبل و بری شهروند می تونی بشی یا تازه 23 سالته یادشون افتاده؟
    تا وقتی که خودت نخواستی مجبور نیستی دوسشون داشته باشی.
    اینکه قبول کنی بری اونجا معنی اش این نیست اونارو بخشیدی یا می خوای دوسشون داشته باشی. فقط به اینده خودت فکر کن.
    اینکه یه مدت بری پیش اونا زندگی کنی معنی اش این نیست که تموم این سال ها رو فراموش کردی. فقط به خودت فکر کن.
    اگه شهروندبتونی بشی یا کارت اقامت داشته باشی که راحت هر وقت بخوای می ری و میای. اگه مشکل پول نباشه.
    بری مجبور نیستی تا ابد پیش اونا بمونی. می تونی درس بخونی می تونی کار کنی و بری واسه خودت یه جای کوچیک اجاره کنی. لازم نیست که پیششون بمونی. اگه به عنوان پدر مادر نمی تونی قبولشون کنی به عنوان یه فامیل یا یه دوست قبولشون کن. یه مدت کوتاه پیش اونایی تا روال کار زندگی اونجارو بفهمی.
    اگه زبانت خوب نیست از همین الان برو کلاس فشرده. پول هم نداری بگو برات بفرستن. البته فکر می کنم پولو برات یا برای عمو و داییت تا حالا می فرستادن.
    به فکر خودت و اینده ات باش.
    موفق باشی.

  7. کاربر روبرو از پست مفید meinoush تشکرکرده است .

    meinoush (شنبه 25 شهریور 91)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 07 تیر 92 [ 11:23]
    تاریخ عضویت
    1391-2-03
    نوشته ها
    141
    امتیاز
    1,341
    سطح
    20
    Points: 1,341, Level: 20
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 59
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    299

    تشکرشده 333 در 115 پست

    Rep Power
    28
    Array

    RE: پدر و مادرم رو دوست ن د ا رم

    منم کاملا با نظر meinoush موافقم...
    همون طور که اونا به فکر خودشون بودن و تورو گذاشتن و رفتن الان وقتشه که تو هم به فکر خودت باشی...به این مسافرت مثل یه تجربه جدید واسه دیدن اون طرف نگاه کن...رفتن اونجا اصلا به این معنی نیست که داری میگی من شمارو به خاطر تنها گذاشتنم بخشیدم...گرچه اصلا هم کشیدن این موضوع و بحث کردن سرشو توصیه نمیکنم چون کاریه که شده...خیلی با آرامش با موضوع برخورد کن و فقط یه مدت واسه خوش گذروند و دیدن جاهای جدید برو اونجا و از موقعیت خوبی که در این زمینه پدر مادرت می توونن فراهم کنن استفاده کن...همین

    البته حدس میزنم یه دلیل نرفتنت وابستگی بیش از حدت به فامیلهای اینجائه...که خوب کاملا طبیعه چون از اول که چشم باز کردی اونارو به عنوان خانوادت دیدی...ولی این در نظر بگیر که خیلی از جوونا هستند که واسه ادامه تحصیل همه خانوادشون را ول می کنن و تک تنها می رن اون طرف...دیگه وقتشه یکم مستقل شی
    حتی به نظر من اگه دیدن اونا اذیتت میکنه می توونی اول بری بری پیش اونا و بعد از این که کارای اقامتت درست شد واسه یه دانشگاهی که توی یه ایالت دیگست اقدام کنی و بری درس بخوونی....موقعیت خیلی خوبیه ازش استفاده کن...وقتی هم درست تموم شد برگرد ایران پیش عمو و داییت که دوستشون داری...و این تجربه باعث ممی شه یه آدم مستقل و خود ساخته بشی و دیگرانم این جوری بشناسنت نه که فکر کنن سربارشونی...چون با اینکه اونا لطفو در حق تو تمام کردن اما بالاخره هرکی زندگی خودشو داره...تو خودت باید به فکر آیندت باشی

    امیدوارم موفق باشی...موقعیت خوبیه حتما استفاده کن

  9. کاربر روبرو از پست مفید اندیشه 22 تشکرکرده است .

    اندیشه 22 (شنبه 25 شهریور 91)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 91 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1391-4-20
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    499
    سطح
    9
    Points: 499, Level: 9
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 7 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: پدر و مادرم رو دوست ن د ا رم

    اونموقعی که من تو بیمارستان بودم جراحی داشتم کسی نبود بهش بگم دردم چیه یه هفته تموم پرستار خونمون بود مادر می خواستم .
    اون موقعیکه داشتم بزرگ می شدم هیچکس نبود بهم بگه چی داره می شه مادر می خواستم.
    نه اینکه عمورضا بیاد مدرسه به معلم بهداشتمون بگه که خیلی چیزا رو برام بگه مادر می خواستم .
    اون موقعیکه میرفتم پیش بابای دوستم که اومده بود دنبال دوستم وایمیستادم ببینم بابا په جوریه بابا می خواستم .
    حالا که از اب و گل در اومدم دیگه پدر مادر برام ارزشی نداره .

  11. 3 کاربر از پست مفید samanekhanom تشکرکرده اند .

    samanekhanom (سه شنبه 20 تیر 91)

  12. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 07 شهریور 92 [ 22:10]
    تاریخ عضویت
    1390-11-17
    نوشته ها
    218
    امتیاز
    1,668
    سطح
    23
    Points: 1,668, Level: 23
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    590

    تشکرشده 585 در 180 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: پدر و مادرم رو دوست ن د ا رم

    هر كاري دوست داري بكن، با عموت يا داييت صحبت كن كه همين جايي كه دوست داري بموني. اينقدر مقاومت كن تا به اون چيزي كه ميخواي برسي

    پدر و مادرت حقي ندارن الان گردنت. به خودت و خواسته هات فكر كن. تمركزتو فقط بذار رو چيزي كه خودت ميخواي عزيزم

  13. کاربر روبرو از پست مفید mr6262 تشکرکرده است .

    mr6262 (سه شنبه 20 تیر 91)

  14. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 91 [ 19:55]
    تاریخ عضویت
    1391-3-08
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    612
    سطح
    12
    Points: 612, Level: 12
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    133

    تشکرشده 137 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: پدر و مادرم رو دوست ن د ا رم

    سمانه جون توحق داری
    هیچکی جز تو نمیتونه درک کنه که بهت چی گذشته.
    مخصوصا اینکه دختر بودی و وجود اونها رو بیشتر نیاز داشتی.
    همین چند تا جمله ای که گفتی خودش کافیه تا آدم عمق دردی رو که کشیدی لمس کنه.
    حرفم اینه اگه 23 سالشو محروم بودی و اینهمه تلخی نصیبت شده باید تا اخر عمرت هم اوضاع همین باشه ؟
    تو قراره به خودت کمک کنی، قراره زندگی خودتو بسازی و از قرار معلوم تا اینجا که تنهایی این کارو کردی. چه لزومی داره این تنهایی تا آخر زندگیت ادامه پیدا کنه.
    به آیندت فکر کن ، با اینهمه خاطره بد از پدر و مادرت چطور میخواهی یه روز نقش مادر رو برای فرزندانت اونطور که باید و شاید پیاده کنی. من نگفتم ببخششون به خاطر اینکه صرفا پدر و مادرت هستند یا اینکه استحقاق بخشش رو دارن.
    میگم ببخششون تا خودت رها بشی.ببخششون تا خودت به آرامشی که حقته برسی.
    واین بخشش میسر نمیشه مگه اینکه انقدر خودتو به خدا نزدیک کنی که در زندگی جز اون چشم امیدت رو از همه برداری .
    تنها نگاهت به اون معطوف باشه و دلت خواهان لطف اون باشه.در اینصورت بی مهری دیگران قابل چشم پوشیه.چون تو میدونی که از همه کس و همه چیز مهربانتر ،بالاتر و قدرتمندتر هست که مراقب توئه.و این تو رو سیراب میکنه.
    حرفهام شاید به نظرت خیلی آرمانی و غیر قابل دسترس بیان. اما گذشت شفاست و من این شفا رو تجربه کردم و حال خوش بعد از اونو میدونم.
    باز هم مارو در جریان احوالاتت بذار.

  15. کاربر روبرو از پست مفید سیتروس تشکرکرده است .

    سیتروس (سه شنبه 20 تیر 91)

  16. #9
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    353
    Array

    RE: پدر و مادرم رو دوست ن د ا رم

    بشین بدون احساساتی شدن به خودت و فقط خودت فکر کن.
    اینطوری که نوشتی به نظرم اومد یه شکلی از دلخوریه که مانع رفتنت می شه. نه اینکه دلت نخواد یا بخواد.
    فقط به شخص خودت فکر کن.
    بله می فهمم مادر و پدر می خواستی. ولی اونا نبودن. به جای اینکه بهشون به عنوان یه پدر مادر نگاه کنی به عنوان یه فامیل مثل خاله یا این چیزا نگاه کن. اونجا اگه بری کارت اقامت داشته باشی مثه اینجا نیست که مجبور باشی توی خونه ی یکی دیگه زندگی کنی. می ری واسه خودت درس می خونی یا کار می کنی و اپارتمان خودتو اجاره می کنی. هر وقتم که خواستی باهاشون حرف می زنی.
    من مثلا مادر داشتم. زندگی مو به باد داد. خیلی شده فکر کردم که چی می شد زنده نبود. چی می شد من به دنیا نمیومدم. چی می شد ازدواج نمی کرد. چی می شد می مردم. چی می شد حداقل یه راهنما داشتم توی این دنیا توی مدت بزرگ شدنم. تو که می گی عمو و دایی داشتی که برن به معلمت بگن راهنماییت کنه. من چی؟ همش تنها همش گیچ همش حیرون و سوال و سوال هزاران سوال که چرا من اینم. هر چی هم یاد گرفتم از فیلما و سریالا بود.بقیه اشم عمرم به ازمون و خطا رفت. بچه هم بودم که انقدر فیلم و سریال نبود. یه جوری بود زندگیم که خیلی وقتا فکر می کنم شاید اصلا نباید وجود می داشتم. انگار که اصلا توی این دنیای بزرگ حساب نمیام. من از کی شکایت کنم؟ تو حداقل می گی نبودن. من چی بگم که همشون بودن اما نبودن. همیشه از اونی که ادم فکر می کنه بدتر هم هست. از من بی نواتر هم هست همونطوری که من از تو بی نواترم. به گذشته زیاد فکر نکن. برای اینده ات زندگی کن.
    فقط به خودت فکر کن. به چیزی که برات درسته. به چیزی که برات بهتره. احساسی تصمیم نگیر.
    درسته که تو رو از مهر خودشون دور نگه داشتن. ولی حداقل بدی اشکاری بهت نکردن. می تونی به اونا به چشم یه فامیل خیرخواه نگاه کنی که دلخور هم ازشون نباشی.
    اینجا بمونی توی ده سال اینده چی داری؟ بری چی به دست میاری؟
    بدون احساسی شدن و بدون اینکه فکر کنی اونا چه مسوولیت هایی داشتن بشین ببین برات چی درسته. بعدش می تونی تصمیم بگیری.

  17. کاربر روبرو از پست مفید meinoush تشکرکرده است .

    meinoush (شنبه 25 شهریور 91)

  18. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 12 دی 91 [ 23:08]
    تاریخ عضویت
    1391-2-17
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    727
    سطح
    14
    Points: 727, Level: 14
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 44 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: پدر و مادرم رو دوست ن د ا رم

    ولی حداقل بدی اشکاری بهت نکردن
    تربیت و بزرگ کردن بچه تا 18 سالگی وظیفه پدر ومادر است وقتی نخواستن وظیفه شون رو انجام بدن می شه بدی اشکار
    بببن رفتن به کانادا در رسیدن به هدفت کمکت میکنه برو
    اگر نه نرو فقط با خودت لجبازی نکن


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 مهر 95, 22:29
  2. منو زن داداشام دوستیم دوست دوست
    توسط ارشیدا در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 11 آذر 91, 11:00
  3. دوست داشتن دختری که با پسر دیگری است و می گوید مرا دوست دارد
    توسط mehdi1369 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 28 آبان 90, 11:29
  4. من دوست پسر دوست صمیمیم رو دوست دارم
    توسط MisS AviatoR در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 28 اسفند 89, 12:00

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:49 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.