سلام.
نميدونم ازكجا شروع كنم چون حتى شرم ميكنم بخوام بگم اين مسله رو.
حدود7.8 ماه پيش من با پسرى آشنا شدم كه مسير زندگيمو تغير داد.هميشه نظر زياد خوبىبه پسرا نداشتم،ولى نظرم كاملا تغير كرد،پسرى كه بهش علاقمند شدم در واقع فوق العادس هر زمانى پشتم بوده و حمايت كرده منو كسىكه سر تا سر خوبياش هميشه تو ذهنو قلبمه.
شايد واستون سوال بشه كه چرا اينقداعتماد دارم بهش يا مطمئنم،چون ميشه گفت از اون دست از آدماس كه قلبشونوميشه خوند.
مشكل من اينجاست كه خيلىبهش دروغ گفتم اون حتى عكس واقعى منو نديده يعنى من عكس كسى ديگه رو جاى خودم به اون نشون دادم نه تنها يه عكس بلكه 50 عكس.
من و مامانش تلفنى با هم ارتباط داريم و حتى ميخواد با خونوادم صحبت كنن.اما مشكل من و دروغام كار دستم داده،به اون پسرعلاقه زيادى دارم چند ماهيه ميخوام واقعيت و بگم اما ترس از دست دادنش داره ميكشتم،بخاطراينكه ما محل زندگيمون از هم خيلى دوره،تو اين مدت خيلى تلاش كردم اين قضيه رو درست كنم اما به اين سادگي ها نيست كه با يه ببخشيد حل بشه ميخواستم اين رابطه رو تموم كنم تا آبرم نره اما وابستگيه منو اون خيلىزياده.دوستايىكه
كمكم ميكنن گفتن برو اعتراف كن اونا نميدونن چقد سخته كه اين مشكلوبه كسىكه فوق العاده مورد اطمينانشم بگم واقعا خجالت ميكشم اين قضيه داره داغونم ميكنه لطفا كمكم كنين.
علاقه مندی ها (Bookmarks)