دختری 25 ساله و خوزستانی هستم،حدود سه ماه و نیم پیش از طریق همکارم به دوست شوهرش که ترک قشقایی شیراز هستند برای ازدواج معرفی شدم.
اولین باری که از من خواست همدیگر را ببینیم گفتم اول اجازه بدهید من به خانوادم بگم بعد همو ببینیم و اون هم قبول کرد و گفت خانواده ی من هم در جریان این خواستگاری هستند.
ابتدا ما تصمیم گرفتیم با اجازه ی خانواده هامون 6 ماه باهم باشیم که سه ماه اولش فقط خودم رو هم شناخت پیدا کنیم بعد اگه به تفاهم رسیدیم خانواده ی اونا بیان خواستگاری من و سه ماه بعدی خانواده های همدیگرو بشناسیم و اگر مشکلی نبود ازدواج کنیم. البته ما تو این سه ماه در مورد آداب و رسوم و رفتارهای خانوادگی مون هم زیاد صحبت کردیم و تا حدودی با خانواده های هم آشنا شدیم فقط اونها را از نزدیک ندیدیم.
قرار گذاشتیم که تو این 3 ماه اول احساساتی برخورد نکنیم و کاملا منطقی باشیم که در نهایت بتونیم تصمیم درست و عاقلانه ای بگیریم. تو این مدت همه چیز خوب پیش رفت هم من از اون آقا خیلی راضی بودم و تقریبا 80 درصد معیارهایی که مد نظرم بود را داشت و هم اوشون راضی بودند تا اینکه قرار بود برای تعطیلات عید که ایشون میرن شیراز با خانوادشون صحبت کنن که بیان خواستگاری اما تو این حین یه سری اتفاقاتی رخ داد که نظر خانواده ش کاملا منفی شده و ذهنیتشون خراب شده. اتفاقی که افتاد این بود که:
تو عید پسر خاله و پسر عموی این آقا با دخترهایی که از طایفه خودشون نبودن منظورم اینه که ترک قشقایی نبودن ازدواج کردن و تو هر دو عروسی بخاطر اختلافات فرهنگی بین خانواده ها مشکلات زیادی بوجود آمده . مثلا پسر عموی این آقا که کانادا هست، قرار بوده عید بیاد ایران و جشن عروسی بگیره و بعد دوباره با زنش برن کانادا ولی وقتی آمده ایران مسقیم رفته پیش خانواده زنش و بدون اینکه به خانواده ی خودش بگه تو مراسم عروسی که خانواده زنش براش تدارک دیدن شرکت میکنه و فقط یه روز قبل از مراسم به خانوادش میگه که فردا عروسی منه. خانوادش هم که خیلی ناراحت بودن هیچکدوم نمیرن فقط باباش و برادرش را به زور راضی میکنن که برن عروسی. حالا عموی این آقا ( خواستگار من) مدام به خانواده ی برادرش ( خانواده ی همین آقا که آمده خواستگاری من)میگه ما پسرمون را از دست دادیم شما نذارید که پسرتون را ازتون بگیرن و خانواده ی این آقا هم که این ماجراها را که دیدن ناراضی شدن و میگن که باید از طایفه ی خودمون زن بگیری نه از یه فرهنگ دیگه .
ناگفته نماند خانواده ی عمو و خاله این آقا اول با این ازدواجها مخالف بودن و بعد که راضی شدن خیلی به به و چه چه می کردن و در آخر هم که اینطوری شده.
خلاصه اینکه حالا ما نمیدونیم چه کار کنیم وچطوری آنها را راضی کنیم فقط تصمیم گرفتیم که من یک ما و نیم به این آقا فرصت بدم تا خانوادش را راضی کنه و تو ایمن مدت کمتر با هم در ارتباط باشیم که اگه خانواده اش راضی نشدن دیگه ....
حالا من از این اتفاقی که افتاده خیلی ناراحتم بخاطر اینکه احتمال میدم که همه چیز فقط بخاطر یه ترس غیر واقعی از بین بره چون خانواده ی ما اصلا از این مدل خانواده ها نیستند که از داماداشون بخوان با خانوادشون قطع رابطه کنن و رفت آمد نداشته باشن من دو تا خواهر متاهل دارم و خواهر بزرگم شوهرش اصفهانی است و هم فرهنگ ما نیست ولی تا حالا مشکلی نداشته و تازه خواهرم با خانواده شوهرش بیشتر از ما رفت و آمد داره.
لطفا من را راهنمایی کنید ایا من باید برای این ازدواج پا فشاری کنم یا نه ؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)