سلام به همه بچه های خوب فروم
من 28 سالمه متولد 63 هستم قبل از این ماجرایی که میخوام توضیح بدم رابطه چندان جدی با کسی نداشتم
خیلی اجتماعی نیستم و این مدت همیشه سرم به کار مشغول بوده اما تقریبا شش ماهی میشد که احساس تنهایی سراغم می اومد و تصمیم گرفتم یه رابطه جدی رو با یکی همفکر خودم شروع کنم
قبل از این بگم من سیستم اخلاقیه خودم رو دارم یعنی زیاد مذهبی نیستم (یه جورایی اصلا) خیلی رو موضوعات سیاسی حساسم (سبزم شدید) خیلی رک هستم و زودم عصبانی میشم ولی در کل آدم مثبتیم
کارم فنیه مغازه پدرم کار میکنم و درآمدم خوبه و پس انداز مناسبی دارم تقریبا
کاملا مستقلم و اجازه دخالت هیچ کس حتی پدر و مادرم رو تو زندگیم نمی دوم کلا خودم تصمیم میگیرم و انا هم درکم میکنن
اصل ماجرا اینه که من چند وقت پیش طبق معمول تو اینترنت بود که دیدم یه نفر تو یاهو پی ام داد
که بعد از سلام و این حرفا گفت منو تو کلوب پیدا کرده و میخواد با من آشنا شه
منم که اونشب بیکار بودم باهاش چت کردم
میگفت تهرانه و پدرش تو یه اداره دولتی کار میکنه و یه خواهر داره
منم که کلا تو نت صادقم و کلا دروغ نمی گم از همون اول همه چی رو بهش راست گفتم و کوچکترین دروغی توی حرفام نبود اون خیلی در مورد مسائل خصوصی من سوال میکرد در مورد فامیل و در مور این که چه کسایی تو زندگیم هستن و چه گزینه هایی تو فامیل برای ازدواج دارم این که چقدر پس انداز دارم وضع مالیم چطوره منم که از هیچ چی خبر نداشتم همه چی رو واضح و راست براش میگفتم
مثلا خیلی سال پیش با دختر عمه ام دوست بودم که همه رو براش گفتم (دختر عمه ام ازدواج کرده) و این که یه خواهر داره که کوچکتره و گزینه مناسبیه برام
اما اون همیشه طفره می رفت عکس نمی داد شماره داد .لی فقط مسیج ولی هیچ وقت تلفنی حرف نمی زد
یه روز من بهش گفتم من بهت علاقه دارم و میخوام این دوستی رو گسترش بدم که گفت من مشکل دارم و مشکلم اینه که هیچ احساس جنسی ندارم و از این حرفا
و همین باعث شد من یک مقدار ازش سرد شم ولی باز باهاش صحبت میکردم
تا این که یک روز داداشم که سربازه اومد مرخصی اتفاقی آی دیه اینو تو لیست من دید و گفت کجای کاری که این همون دختر عمه کوچیکه است و من آیدیشو تو خونشون دیدم من که شاخ در آورده بودم گفتم غیر ممکنه که گفت مطمئنه که دختر عمه منه خلاصه من قاطی کردم اعصابم خرد شد
همون شب ساعت 2 شب بود کلی مسیج دادم و تهدیدش کردم که جواب نداد فردا صبحم بهش مسیج زدم که میدونم کی هستی و میخوام به عمه همه چی رو بگم و از این حرفای تهدید آمیز
که اونم کلی قیم و آیه خورد که برای کنجکاوی سراغ من اومده و از این حرفا ازم خواهش کرد ببخشمش و یه شانس دیگه بهش بدم
منم که از قبل یه مقدار علاقه نسبت بهش داشتم قبول کردم
یه مدت گذشت دیدم خوب شده و دختر خوبی به نظر میاد بهم گفت حرفایی هم که در مورد نداشتن حس جنسی زده برای این بوده که بهش احساسی نداشته باشم و اذیت نشم
یه روز که کلی جوگیر شده بودم با مسیج بهش پیشنهاد ازدواج دادم که اون با ناز وکلی از این حرفا که الان زوده و من تا یکی دوسال دیگه نمی تونم قبول کرد
و قرار شدتا سال دیگه که من کارامو راست و ریس کنم و و خانواده اونها هم وضع مالیشون یه مقدار اوکی بشه (چون تازه خونه خریدن و قرض دارن) چیزی به هیچ کس نگیم
همه اش میگفت از دوستی خوشش نمیاد احساس عذاب وجدان داره و میگفت بیا تا یکسال بینمون چیزی نباشه من اول قبول نمی کردم ولی یه روز دیگه رفت رو اعصابم گفتم باشه
دیگه بهت نه اس میدم نه یاهو میام تا یکسال دیگه اصلا سراغت نمیام
کلا یکروز نشد که باز بهونه ایی درست کرد و باز باهام رابطشو ادامه داد
اینم بگم ما یه شهریم اونا شهر دیگه یعنی دو تا مرکز استانیم که با هم 200 کیلومتری فاصله دارن
ببخشید که طولانی شد ولی شرمنده باید همه شو بگم
چند روز پیش سرکار بودم که دیدم برام مسیج زده خواهرم گوشیم رو توقیف کرده
بعد نوشت اگه با رمز مسیج ندادم جواب نده
کلی فکرو خیال اومد تو سرم که چی شده و از این حرفا
که دیدم شب زده بیا تو یاهو اسم رمزم زیرش نوشته شده
خلاصه اومدم تو یاهو که دیدم نوشت
خواهرم رفته سراغ گوشیم و همه چی رو فهمیده و از همه چی اطلاع داره و میخواد باهات صحبت کنه
خواهرشم همون که من یه زمانی باهاش دوست بودم و ازدواج کرده ولی الان دیگه هیچی بینمون نیست کلا دختری به شدت فضول احساس خود بزرگ بینی و کلا تو همه چی دخالت کن
اولش که صحبت کردیم خواهرش خیلی تند رفت که چرا این کارو کردید و من خیلی عصبانیمو از این اداها
که داشت کم کم توهین میکرد که من کلا بد جوابشو دادم و گفتم اولا به تو ربطی نداره هر کاریم دوست داری بکن کلا بهش اجازه ندادم دست بالا رو بگیره
خلاصه خواهرش شروع کرد
که دوستش داری؟
در مورد ازدواج فامیلی فکر کردید؟
نظرت در مورد مهریه چیه؟
سرویس طلا خیلی مهمه چی میخری براش؟
ما رسمونه جهازو باید دو سوم مرد بگیره یک سوم زن موافقی؟
چقدر پس انداز داری؟
یعنی سوالایی می پرسید که اعصابمو ریخت به هم هیچی در مورد چیزای دیگه نمیگفت
آخرش برگشتم گفتم اجازه بده یه مقدار رسمی بشه
بعد بزرگترا در این مورد حرف میزنم
جواب داد بزرگترش منم من در موردش تصمیم می گیرم که منم جوابش دادم به تو هیچ ربطی نداره تو نه پدرشی نه مادرش
که گفت من نمی زارم گفتم به درک نزار که این حرفو زدم یه مقدار کشید عقب و اجازه صحبت داد
قرارمون شد
من رابطمو با دختر عمه ام قطع کنم و خواهرش هم هیچ حرفی به خانواده اش نزنه
من قبول کردم فردا دیدم دختر عمه ام مسیج داده که این خواهره احمقش رفته همه چی رو به عمه من گفته
و خونشون شده جرو بحث و دعوا و از این حرفا
شب بهم مسیج داد بیا یاهو منم یه سری شرایط دارم باید بهت بگم
خلاصه اومدم یاهو
شرایطاشو براتون می زارم
من باید درسمو ادامه بدم چون رشته من فقط سه استان سراسری داره باید برم آزاد و تو باید خرجشو بدی؟
باید بزاری کار کنم ؟
من با پسر خالم که میشه پسر عمه من خیلی راحتم مثل داداشمه بباید با اون راحت باشم
باید بهم خرجی ماهانه بدی چون من نمی تونم بگم بهم پول بده
من عاشق عروسیم هر عروسی تو فامیل باشه من باید از اول تا آخر باشم
و کلا از این حرفا
حرفاش که تموم شد یه لحظه هواسش نشد و بهم وب داد که دیدم خواهرش کنارش نشسته
بهش گفتم تو به من گفتی من تهام این که کنارته
اون که هول شده بود گفت کاری نداره نگاه میکنه
منم که دیگه داغ شده بودم قطع کردم و دیگه جوابشو ندادم
بهش مسیج دادم تو مستقل نیستی همش خواهرت برات تصمیم می گیره
که گفت اون روز هم که خواهرش با من چت میکرده خواهرش به این میگفته و اون تایپ میکرده چون خواهرش چت کردن بلد نیست
خلاصه بعد کلی فکر گفتم من دنبال آرامشم و متاسفانه با شما آرامش ندارم صادق نیستی و مستقلم نیستی
بهتره تمومش کنیم
یک روز کلا باهاش قطع کردم اونم مسیج نداد
تا شب مسیج داد با خواهرش دعواش شده و با هم قهر کردن و میخواد از این به بعد خودش برای خودش تصمیم بگیره و ازم خواهش کرد ببخشمش خیلی اصرار کرد منم بهش گفتم باشه ولی دیگه نه قولی هست نه قراری باید از اول شروع کنیم و از این حرفا
به نظرتون چکار کنم ؟
22 سالشه
فوق دیپلم داره
و اینم بگم که انصاف رعایت بشه
من تنها یه شرط گذاشتم در قبال همه این شرایطش این که مراسم عروسی نگیریم و به جاش بریم مسافرت هر جا اون خواست
چون خوشم نمیاد
ممنون میشم کمک کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)