سلام
ببخشییییییییییییییییییییی یییید که طولانی مینوسم فقط میخوام اطلاعات کافی داده باشم تا قضاوت عادلانه باشه
من 21سالمه و نامزدم 27 ساله هر دو دانشجو
قبل از محرم نامزد شدیم البته فقط بین دو خونواده بود .
قبل از نامزدیمون من از این تفاوت سنی میترسیدم با اینکه از نظر روانشناسی تفاوت 3-7 مناسبه و ایشون هم همینو میگفت.
فرد پاک, مهربان ,بی نهایت توانمند در ابراز احساسات ,خیلی دوسم داره ,حامی و پشتیبانم هست,روزی 2با تماس میگرفت و در یکی از 2 تماس3 ساعت صحبت میکردیم و کلی هم اس ام اس میدادیم از صبح بخیر تا شب بخیر که شببخیرمون 2 ساعت طول میکشید,یه شب امتحان که تا صبح بیدار بودم پا به پام بیدار موند و مرتب اس میداد که خوابم نبره (چون برعکس ایشون عادت ندارم شب بیدار بمونم),خوش تیپ,خوش هیکل,ورزشکار,اهل هیچ دودی نیست,نماز شب میخونه و منم تشویق میکنه و بعضی اعمال که اسونه از مفاتیح در میاره و تو اعیاد یا شهادت ها بهم میگه اگه میتونی انجام بده ,اهل گشت و گذار هست ,کمک رسان و کاری که از دستش بر میاد میکنه و پول به دوستاش قرض بده برا عمل جراحی یا ازدواج و....هست.
اما متاسفانه
1-یک مقدار خساست داره
البته شاید فکر کنید با اینکه گفتم "اهل گشت و گذار هست "و" پول به دوستاش قرض بده برا عمل جراحی یا ازدواج " متضاد باشه اما واقعیت اینه چون برا خرید عقد که صحبت کردیم مقدار کمی پول خواست خرج کنه و عروسی سبک بگیره با اینکه سرمایه ای داره که نقد نیست -یه بارم که رفتیم بیرون بهم گفت پول خرد داری و من پول دادم که اصلا خوشم نیومد شایدم خسیس نیست نمیدونم اما میاسته و 200 تومن باقی پولش رو از راننده تاکسی پس میگیره به قول خودش حق خونوادش رو دست کسی نمیده
2-خیلی محدودم میکنه و شکاکه
مثلا با اینکه معترفه که حجابم کامله ازم چادر میخواد و حالا میگه علاقه دارم همسرم چادر بپوشه در صورتیکه از اول منو بدون چادر دید و پسندید
یا بیرون که میرم میگه ازم اجازه بگیر یا چرا با دوستت که نمیشناسم بیرونی یا اینکه چرا انتخاب واحد کردی ازم اجازه نگرفتی (در صورتیکه رشته هامون فرق داره و اول خواستم برنامم رو بچینم بعد اگه شد باهم هماهنگ کنیم که روزامون با هم باشیم )
3-نمیتونه تو ناراحتی خودشو کنترل کنه
چند بار اختلاف نظر داشتیم که جاهایی که میدید من کوتاه نمیام و از حقم دفاع میکنم و نمیتونست قانعم کنه میگفت تموم و باز یک ساعت نشده برمیگشت که من خیلی بهم برمیخوردچون تقریبا یک سال و نیم برا بله گرفتن اومد و رفت
تو اخرین بار با خواهرم رفته بودم بیرون و بهش خبر دادم دارم میرم گفت بازار طلا هم سر بزن برا خرید عقد منم قبول کردم بعد که ازم خبر گرفت قیمتا رو گفتم و یه سرویس نزدیکای 5 میلیون انتخاب کرده بودم گفت گرونه ازدواج دانشجویی هست گفتم انگشترشو برنمیدارم و...
بعد زنگ زد و گفت پشیمون شدم از پیشنهادم منم که حرصم گرفته بود گفتم باشه خداحافظ بعدم اس داد و به من و خونوادم گفت مادی گرا و...
منم براش ارزوی خوشبختی کردم و گفتم خداحافظ
فرداش تا شب نه زنگ زد نه اس منم همینطور اما شب خیلی زنگ زد منم جواب ندادم چون قلبم شکسته بود و اس داد که "من به خانوادم نگفتم تو گفتی ؟"بازم ج ندادم و گوشیموخاموش کردم فردا صبحش هم کلی اس داد زنگ زد باز ج ندادم فقط یه اس دادم که"به خانوادم گفتم و دیگه بینمون هیچی نیست"
بازم اس داد و گفت به خاطر طلا زندگیمو بهم زدم در صورتیکه اون بهم زد و منم شاید حاضر نشم برگردم خیلی از خودش تعریف میکنه البته از منم تعریف میکنه اما اینکه براحتی میگه تموم و باز برمیگرده خیلی ناراحتم میکنه منم تصمیم گرفتم قاطع بگم نه اما فراموش کردنش برام سخته
سووووووووووووووووووووووال م:
2 روز دیگه تو دانشگاه میبینمش اگه اومد باهام صحبت کنه چیکار کنم چی بگم کلا تموم یا با مشاوره درست میشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟راهنماییم کنید لظفا
به نظرتون میشه با این ادم زندگی کرد؟؟؟؟؟؟؟
2 تاخواستگار دیگه هم با تحصیلات وشغل خوب دارم به اونا چی بگم ؟؟؟؟؟اخه ما مراسم نامزدی نداشتیم و برا شناخت بیشتر نامزد شدیم وکسی به جز خاله هام نمیدونن.
علاقه مندی ها (Bookmarks)