زندگی بی روح من
سلام .
دختری هستم 20 ساله که حدود 3 سال هست که به افسردگی شدید مبتلا شدم .من فرزند اول هستم که توی خانواده ای بزرگ شدم که با اینکه من رو دوست داشتن و توجه زیادی داشتن از نظر عاطفی تامین نشدم. . به طوری که من در طول 20 سال زندگیم یک بار کلمه ی عزیزم رو نشنیدم .مشکل من ازاینجا بحرانی شد که من با یک پسری اشنا شدم و ایشون این کمبود محبت رو جبران کردن اما به دلایلی مجبور به جدایی شدیم حالا من به همون دوران بد گذشتم برگشتم وخیلی احساس تنهایی میکنم .من این احساس تنهایی رو نتونستم با هیچ کدوم از دوستانم(دختر) پرکنم و همیشه اتفاقاتی پیش میامد که از پشت به من خنجر میزدن.بعد از اون اتفاق دوست شدن با اون پسر و همین طور چیزهایی که اطرافیانم تعریف میکردن و می دیدم که مردها فقط از روی خودخواهی ونفع خودشون کاری رو انجام میدن کلا نسبت به جنس مخالف احساس تنفر پیدا کردم
من نسبت به زندگی بدبین شدم و خوشی های زندگیمو نسبت به بدیهاش ناچیز میدونم
خیلی تمایل به خودکشی دارم اما به خاطر گناهش می ترسم. بارها شده از شب تا صبح گریه کردم از خدا خواستم کمکم کنه اما انگار حل شدنی نیست
نمیدونم این تنهایی و کمبود محبت نیاز به یک همدم رو با چی پر کنم! سعی کردم اوقات بیکاریم رو با مطالعه و کلاس رفتن پر کنم اما فایده ای نداشت و همیشه احساس افسرگی همرامه
لیک چون باید این دم گذرد,
پس اگر می گریم
گریه ام بی ثمر است.
و اگر می خندم
خنده ام بیهوده است.
علاقه مندی ها (Bookmarks)