سلام دختری 25 ساله هستم به مدت یکسال به صورت کاملا اتفاقی با پسری اشنا شدم به دلیل زندگی اون در شهر دیگه تلفنی با هم دوست بودیم من از اول هم به ایشون گفتم که اهل دوستی نیستم و اگه قصدش ازدواجه باید خانواده ام هم خبر داشته باشند اما اون اول گفت که یه مشکل یا مریضی داره که تا خیالش از اون بابت راحت نشه نمی تونه به من قول ازدواج بده
بعد از یه مدت هم هر روز در مورد مریضیش یه چیزی گفت و به دلیل فاصله مکانی که باهم داشتیم هیچ وقت به دنبال تحقیق در مورد صحت صحبت هاش نبودم یعنی هیچ وقت فکر نمی کردم کسی پیدا بشه که از یک طرفه به ادم بگه عاشقتم و واست میمیرم و از طرف دیگه دروغ های در مورد خودش و مریضی اش بگه که به عقل جن هم نرسه
بعد از یکسال و اندی بالاخره فهمیدم بیماری این حرف ها همش دروغ بوده و وقتی بهش همه چی رو گفتم تازه طلبکارانه هم برخورد کرد الانم به مدت یکماه که ولش کردم و اما چیزی که خیلی عذابم میده و شب و روزم رو یکی کرده اینه که چرا باید به منی که جز خوبی هیچ کاری باهاش نکردم اینقدر بدی کنه و یکسال من رو با دروغ هاش شکنجه روحی و روانی بده از وقتی این رابطه رو تموم کردم روز شب ام یکی شده خیلی از دست خودم و سادگی های که کردم ناراحتم اینقدر قرص اعصاب مصرف می کنم که دیگه اثرش رو هم از دست داده حتی گاهی وقت ها فکر خودکشی به سرم میزنه واقعا دارم عذاب میکشم اخه چرا یه چنین کاری با من کرد
لطفا راهنمایییم کنید که چه طور فراموشش و چه طور بدی های که درحقم کرده رو فراموش کنمفراموش کنم تا بتونم به زندگی عادی ام برگردم به خدا روزی نیست که ارزوی مرگ نکنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)