باسلام به همه ي دوستان من حدوددوسال نامزدبودم ودوسال هم هست كه عروسي كردم ازفاميلاي دور بوديم.نميدونم ازكجاشروع كنم من يه خواهرشوهردارم كه
ازوقتي عقدكرديم اذيتاش شروع شد ازدواج كرده ويه بچه ي ده ساله هم داره هرموقع كه خبردارشه من ميرم خونه مادرشوهرم فورااونم مياداونجاوهمش باحرفاي نيش وكنايه دارش اذيتم ميكنه مادرشوهم حسابي عليه من كوك ميكنه كافيه پدريامادرشوهرم كمي بهم محبت كنن حسادتشوحتي نميتونه حداقل توظاهرش نشون نده فك ميكنه من جاي اونو گرفتم ميخوادتوجه همه فقط به اون باشه دوره ي نامزديمونوكه حسابي زهرمارمون كرد(مثلامن كه يه روز ميرفتم خونه مادرشوهرم بعدازناهارهمه يك ساعتي ميخوابن منهم بانامزدم تواتاق چرت ميزديم خواهرشوهرم هي پسرشوميفرستادپيش مابعدشم يه روز ديدم بعدناهاربالشاشونوبرداشتن ورفتن تواتاقي كه ماميرفتيم)وقتي موقع كارميشه انواع دردهاروبه خودش نسبت ميده تامن تنهايي كاراروبكنم ناگفته نماندكه خودايشان عروس دايي من هستندوكارهاومحبتهاووظايفي كه خودشون به خانواده ي شوهرشون نميكنن ازمن انتظاردارن كه بهشون بكنم.مادرشوهرم هم خيلي بهشون حساسن وهميشه طرف اونوميگيرن باكارهاش ازچشم شوهرمن افتاده همين چندروزپيش مادر شوهرم اومده بودوميگفت چرابهش زنگ نميزنين وچرانميرين خونشون ومنومقصرميدونست.مادرشوهرم وسواسي ودمدمي مزاجه هرماه يكبارميان خونمون وهمه جاي خونمو نگاميكنه بعدشروع ميكنه كه چرالوسترتون گردوخاك داره چرافلان چيزوگذاشتي اونجااينكاروبكن اون كارونكن طلاهاتوبفروش كمك خرج شه اگه براناهاردعوت كنم مادر شوهرم عصرش باپررويي ميگه بياببينيم براشام چي بپزيم
تازه اولين ماهي كه عروسي كرده بوديم بهمون گفت اكه خونتون زيادمهمون بياد نميتونين پس اندازكنين بيچاره خانواده ي من تواين دوسال دوباراومدن خونمون ولي اين عالم هاهي هي خودشونو دعوت ميكنن خلاصه توهمه ي اموراتمون دخالت ميكنن واقعاموندم باچه رفتاري جلوي اين كاراشونوبگيرم
![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)