سلام. من اکبر هستم 27 سال سنمه و فارغ التحصیل رشته کامپیوتر هستم.من در دانشگاهی درس میخوندم که کلاسها مختلط بودن و در شهرستان واقع شده بود من به همراه چند تا از دوستام میشدیم 4 نفر تصمیم گرفتیم با 3 تا دختر دوست شیم که اونها هم از تهران میومدن و تو اتوبوس همدیگرو میدیدیم. ما 4 تا با اینا دوست شدیم و در طی زمان یکی از این دخترها رابطش با من احساسی شده و احساس کردم که به من علاقه مند شده ولی من به روی خود نیاورده و اهمییت چندانی نمیدادم تا اینکه گذشت و بر اثر یک سوء تفاهمی که ایجاد شد ما 4 نفر از اینا جدا شدیم. دانشگاه تمام شد و من به سربازی رفتم تا اینکه بعد تقریبا 2 سال اون دختره شماره منو گیر آورد و زنگ زد بهم و من هم که قبلا کمی بهش علاقه مند شده بودم خوشحال شدم و تصمیم به قراری گرفتیم تا همدیگرو ببینیم در ضمن ایشان 2 سال از بنده بزرگتر هستند. ما قرار گذاشتیم همدیگرو دیدیم خیلی خوب بود و رابطه دوباره آغاز شد.تا اینکه بعد یه مدت من به خیال خودم ایشان را تقریبا مناسب ازدواج دیدم و پیشنهاد دادم که یه مدت با هم بیشتر باشیم و بیشتر حرف بزنیم تا همدیگرو بیشتر بشناسیم اگه همه چی خوب پیش رفت خوب قراره ازدواج میگذاریم و ایشان هم پذیرفت. در طی این مدت من رابطم با ایشان احساسی تر شده و من در صحبتهام و پیامکهام عاشقانه با ایشان حرف میزدم و تقریبا قبول کرده بودم که باید تلاش کنم تا شرایطم جور شه و باهاش ازدواج کنم ولی یک چیزی اذیتم میکرد و اون رابطه نیمه سرده اون با من بود یعنی کمتر زنگ میزد من بیشتر میزنگیدم وقتی میزنگید 4 دقیقه میحرفید و تمام و پیامک هم که میدادیم به هم ایشان خیلی کوتاه جواب میدادن و اصلا هم عاشقانه حرف نمیزدن مثلا یکبار بگه گلم یا عزیزم یا حتی اسمم رو صدا کنه و این مسئله من رو می آزرد تا اینکه یک بار تو ماشین وقتی خیلی احساسی شده بودیم در مورد اینده صحبت کرده بودیم من دستشو گرفتم چون خیلی داغ شده بودم ولی ایشان دستشو پس زد و من خیلی ناراحت شدم البته به روم نیاوردم و بعدا بهش پیامک زدمو گفتم که تو چرا اینقدر با من سردی البته این رو بگم سردی ایشان از روی اخلاقش بوده و ایشن من را دوست داشتند در این مسئله شک نداشتم ولی اون بهم گفت که هوز زوده و بزار به موقعش من گفتم اخه تو انگار زورت میاد اس ام اس بدی یا بزنگی یا اسمم رو صدا کنی اخه اینطوری من سرد میشم و اصلا نمیتونم ادامه بدم. اون در جواب گفت که حقیقتش از اسم من بدش میاد یعنی از اسم (اکبر) و این حرفش منو اتیش زد گفتم مگه اسم من چیه خوب اسمم اکبره دیگه گفت میخوام علی صدات کنم از این به بعد من بعد یکی دو روز قبول کردم و گفتم عزیزم هر چی خودت دوست داری صدام کن. تا اینکه یک بار تلفنی صحبت کردم باهاش گفتم اگه منم عین تو سرد بشم و سرد صحبت کنمو پیامک بدم اونوقت همه چی یخ میزنه و رابطمون تموم میشه ولی بازم اون گفت به موقش منم باهات عاشقونه میشم گفتم اینطوری که نمیشه یه دفعه برگشت گفت من نمیخوام الکی عشقمو خرج کنم احساسمو خرج کنم من گفتم بابا ما با هم حرف زدیم علاقه بستیم به هم چرا الکی مگه چیه ؟من باید از تو یه ابراز علاقه ای ببینم که روحیه بگیریم انگیزه داشته باشم اینطوری که نمیشه اون گفت من از اون ادما نیستم که ابراز علاقه کنم نمیتونم بگم دوست دارم یا عزیزم یا گلم بدم میاد سختمه من گفتم پس تو کلن بدت میاد از این چیزا بعدش قطع کردم و همه چی تموم شد یعنی الان 1 هفتست که دیگه خبری نداریم از هم. من فکر میکنم که ایشان خیلی مغرور هستن و از اون زنهایی خواهند شد که در اینده پوست شوهرش کندست. نظر شما چیه؟ لطفا من رو راهنمایی کنید. در ضمن بنده 27 سالمه و ایشان 29 سالشون
علاقه مندی ها (Bookmarks)