سلام دوستان...اول ممنونم که به تاپیک من سر زدیدید.
راستش من 23 هست و پسرم.
در جریان 1 پروژه دانشگاهی من عاشق شدم.این خانم با من همکار بودن و من بعد از 6 ماه عاشقشون شدم..بعد از کلی شناخت(به صورت غیر مستقیم)
همون کسی هست که تمام فاکتوردهای اخلاقی و ظاهری و معنوی که من می خواستم رو داره..
متاسفانه یادخوشبختانه من ایشون رو انقدر در قلبم دوست دارم که جرات صحبت در این رابطه رو باهاش نکردم...می دونید چرا؟چون من اصلا امادگی برای بدست اوردن ایشون رو ندارم
فعلا کارم موقت هست.
سربازی نرفتم.
لیسانسم هنوز تموم نشده. ممی ترسم از اینکه ایندش با من خراب بشه..انتقدر نگران ایندشم،نگران خودم نیستم.من هنوز تا 3 سال دیگه تکلیفم مشخص نیست.از 2 تا دانشگاه هم پذیرش گرفتم اما اصلا فکرش هم نمیتونم بکنم نتونم در مدت طولانی نبینمش..
واقعا دارم دیوانه میشم...ایشون مطمئنم از نگاه های من متوجه شده که من اوضام چطوریه،اما خوب چون من نمیرم جلو،احساس میکنم حس خوبی نداره...باور کنید من بخاطر خودش نمیرم.من فقط نمیخوام بهم وابسته بشه و روزی ناراحتیشو ببینم.
هر کاری هم میکنم نمی تونم از فکرش بیام بیرون:هزار راه رفتم:ورزش.کوه.شنا.بیرون رفتن با دوستان:بغضی هاشو انقدر ادامه دادم که خودمم تعجب کردم مثلا تو شنا مقام استانی اوردم تو 5 ماه!..ولی چه فایده، همشون مرهم موقت هست....
خودمم نمیدونم چی میخوام از این همه نوشتن...فقط میخواستم دردل کنم.امیدوارم خلاف قوانین سایت نباشه...
ممنونم که گوش کردید.![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)