سلام
خواهش میکنم نخندید .
شاید حرفهام گفتن نداشته باشه. شاید حاد نباشم.اما اینجا جایی هست که میتونم حرف بزنم. حتی اگه گوشی واسه شنیدن نباشه.
نمیدونم چطور باید بگم. مشکلاتی داشته ام که فوق العاده آزارم دادن.
شما میدونید و تو اولین تاپیکم خوندید.
داغونم به خدا.
همه سعیمو کردم اشتباه نکنم دوباره.بی تفاوت باشم. نسبت به آدمهایی که عذابم دادن.
من واقعا به هم ریخته و روانی ام. سه چار ماه از رفتنش و پایان ماجرای عاطفی من میگذره ولی من به شدت درگیرم.
کار میکنم. اونقدر که وقتی برسم خونه نای حرف زدن نداشته باشم. فقط یه قرص و بعدش بخوابم. چارماهه که به غیر از کار و کلاس حتی تا سر کوچه نرفتم. به شدت تنهام.دریغ از یه دوست. هرچند نمیتونم و با اخلاق سگی که دارم دوستام ازم دور شدن.
من اگه قبلا یه آدم رنجور رو میدیدم ، سریع بهم میریختم ، کمکش میکردم، اما حالا سنگ شدم. دلم از همه چیز گرفته.
با پدرم دعوام شده. به مامانم که اصلا هیچی. خیلی بد شدم.
به شدت کمردرد و پا درد گرفتم.تاری دید پیدا کردم. سکوت هم آروومم میکنه و هم دیوونم میکنه.
من نمیدونم چرا. خیلی خیلی بهم ریختم.
تاپیک قبلیم
علاقه مندی ها (Bookmarks)