الهی عاجز و سرگردانم ...نه انچه دارم دانم ......و نه انچه دانم دارم ...!
الهی مکش این چراغ افروخته را و سوز این دل سوخته را
بهشت خواستن ابرو کاستن است
ای عزیز
بهشت و دوزخ بهانه است .مقصود ....خداوند خانه است ....
یکی تشنه اب می جوید و یکی در اب قصه ی اب می گوید
حق را بر دل فرمانی ....و شعله ی عشق درمانی ...
تفرقه تا پیدا باشد ...عاشق و معشوق کجا یکتا باشد ؟
نه مست است هر که هشیار نیست ...مستی صفت خوار نیست ...
الهی ! از بوده نالم یا از نابوده ؟ از بوده محال است و از نابوده بیهوده
الهی همچو بید بر خود می لرزم .......مبادا که به هیچ نیرزم
بهشت به بهانه می دهند ....لیک به بهانه نمی دهند
دل را سلیم کن ان گاه به تو تسلیم کن ........
ای دل اگر نخواندت ره نبری به کوی او
بی قدمش کجا توان ره نبری به سوی او
گر نروی به سوی او راست بگو کجه روی
هر طرفی که بنگری میرسی به کوی او
ا
علاقه مندی ها (Bookmarks)