سلام دوستای خوبم. همراههای همیشگیم. آره بازم مننم. همون کسی که لبریز از عشق بود. همونی که بهش گفتین بورو خواستگاری. همونی که دربه در دنبال کار بودم تا به عشقم برسم. تا بدیهامو جبران کنم. تا خوشبختش کنم. دوستایی که قبلاً کمکم کردن بدونن الان در حد جنونم. دارم میمیرم. می شه به برادرتون کمک کنین؟ تورو خدا ساده بهم نگین بیخیال. می دونم باید بیخیال شم اما نمی شه. خشم ناشی از خیانت از یک طرف عذاب وجدان از طرف دیگه داره منو نابود می کنه. زخم معده گرفتم. 12 کیلو لاغر شدم. می دونم اشتباه می کنم اما نمی شه......
بگم چی شد؟
بعد از اینکه دوستامون بهم گفتن فقط خواستگاری و روابط خانوادگی و اون قضیه نذری (که خیلی خشک از خواهرم گرفته بود) من بیخیال بودم. فقط کار می کردم. فقط به فکر کار بودم. همش منتطر بودم اتفاق خوبی بیوفته. همش فال می گرفتم و استخاره می کردم و قرآن می خوندم و ...
تا اینکه شب یلدا اتفاقی رفتم تو ایمیلش و آرشیو چت رو نگاه کردم. دنیا دور سرم چرخید. کلی آرشیو با یه آیدی داشت . شروع کردم به خوندن. همش سکسی بود. پسره فقط می گفت اینجوری و اونجوری اینم باهاش همکاری می کرد. از تو متنا فهمیدم به هم وب میدن و اونم سکسیه. داشتم دیوونه می شدم. فرداش زنگ زدم به مامانش گفتم می خوام ببینمت. اول گفت نه ولی گفتم کارم واجبه و شبش دیدمش( برای اولین بار) مدارک رو هم با لپتاپ بردم. بهش گفتم قضیه اینه با کسی دوست شده و گفتم در این حده و اینکه نمی دونم واقعاً و حضوری هم بودن با هم یا نه ولی شواهد نشون میده که بودن. دوتایی گریه کردیم حرف زدیم. مامانش می گفت عاشق تو بود تو رفتی دیوونه شده من گفتم اینا دلیل نیست و حق خیانت نداشت. گفتم من دیگه نمی خوامش اما می خوام به شما کمک کنم تا برشگردونین به زندگی عادی و از دست اون هرزه نجاتش بدین. خلاصه اونم زن تیزیه و گفت چند وقت پیش یه اس ام اس اشتباهی فرستاده به من و همون رو بهانه کرده و صحبت کرده باهاش. اونم گفته اصلا دوستش ندارم فقط با هم چرت و پرت می گیم و ...
قول داده که به مامانش دیگه با اون پسره ادامه نده ولی من دیدم که بازم چت کردن. پسره می گه من دوست دارم ولی با تو آینده ندارم ما بلاخره از هم جدا می شیم ولی این میگه نه من دوست دارم بهت وابسته شدم میمیرم برات و .... ( تصور کنین اینا چطور منو ذوب می کنه) و تو چت هم گفته که مامانش فهمیده و خیلی ناراحاته اینم مثلاً عذاب وجدان داره اما میگه ازت دست نمی کشم. گفته این یه ماهی که با توام بهترین دوره ی منه ( پس 4 سال من چی؟ زده زیر همه چی ). الام هر روز با مامانش صحبت می کنم و گزارش میدم. هم اون زن بیچاره داره له می شه( بابا نداره) هم من. الان نمی دونم چیکار کنم. بهش گفت اگه همین الان تموم کنه و برگرده می بخشمش ولی دیدم که تموم نشده. برای همه نگرانم. اون زن تنهایی نمی تونه. گفتم به داداشش خبر بده تا پسره رو بترسونن و لپتاپ رو هم ازش بگیرن. اما می دونم اینا تاثیر نداره. چیکار کنم؟؟
یادتونه آخرای دوستی می گفت عزاب وجدان داره از رابطه مون و اینکه باباش می بینه؟ اما الان اصلاً هر چی پسره می گه اینم می گه. می گه من در اختیارتم همه جوره ( من مقصرم نه؟؟؟؟) عذاب وجدان داره منو می کشه. تو رو بخدا کامل بخونین و جواب بدین . ( اگه مطمین بشم که دیگه تکرار نمی کنه و توبه کرده حاضرم ببخشمش. خیلی خرم نه؟؟؟؟)
علاقه مندی ها (Bookmarks)